شونه بالا انداخت :

-اسمشو بزار عشق و علاقه و غیرت…

ناخواسته لبخند تلخ کمرنگی زدم. رو رفتارهای غلطش اسمهای جورواجوری میذاشت که اصلا بهش نمیومد.
مثل غیرت یا حتی همون عشق و علاقه ای که خودش ازش حرف میزد و ادعاش رو داشت.
باعصبانیت گفتم:

-این فقط و فقط اسمش تهدید…

با تاکید تکرار کرد:

-نه…این‌عشقه….

دستگیره رو کشیدم سمت خودم که زودتر آماده ی رفتن بشم و همزمان گفتم:

-این اسمش غیرت نیست…اسمش عشق هم نیست…

لبخند زد.یه لبخند ملیح چنان چه انگار از اول هم همینقدر آروم بوده و بعدهم گفت:

-تو از من خشم داری واسه همین همچین نظرهایی داره…به زودی میفهمی…میفهمی که هیچکس به قدر من قدر تورو نمیدونه و دوست نداره…

لبخندش عریضتر شد.دستهاشو ازهم باز کرد و تو سکوت من گفت:

-من هرچی بخوام به دست میارم…هرچی که بخوام…

این حرفش ترسناک بود چون بوی تکبر میداد.بوی تکبر و خودخواهی…وقتی میگفت هرچی بخوام به دست میارم یعنی منم یه چیزی تو مایه های همون هرچی هستم.یه چیزی که حکم شی بودن میده نه انسان بودن!
زل زدم تو چشمهاش و گفتم:

-نویان….

مکث کوتاه من باعث شد اون بگه:

-جووونم…آخ قربونت نویان گفتنهات…

دچار حس انزجار شدم وقتی اونطور حرف زد..تلاش کردم روش تمرکز نکنم که اعصابمو بهم بریزه و بعد گفتم:

-من یه شی نیستم…یه انسان…یه آدم…یه آدم که روح و قلب و احساس داره…

حرف دلم رو که زدم.دیگه واسه موندن تعلل نکردم.پیاده شدم و خلاف جهت مسیر ماشینش به راه افتادم.
اشک از چشمهام سرازیر شد و من وقتی متوجه اش شدم که تا زیر چونه ام پایین اومدن.
به محض آزادی مادرم باید بارو بندیل میبستم و با یه بهونه ای خودم رو گم و گور میکردم.
یعنی واقعا باید تبدیل میشدم به معشوقه ی اون!؟
یعنی این تن رو باید میذاشتم تو سینی و تقدیم کسی میکردم که نه تنها دوستش نداشتم بلکه احساس میکردم تعادل روانی نداره و ناخوادگاه بهم حس ترس و استرس رو میداد!
پشت دستمو زیر چشمهام کشیدم و پاهام رو دنبال خودم کشیدم.
اما نباید پشیمون میشدم.نباید…
من خودمو با جون مادرم معامله کردم.می ارزید.اگه قراره بود نفسم خودم رو ببرم که اون باشه اینکارو میردم و میکنم….
یه مسیر خیلی طولانی رو پیاده رفتم.اونقدر راه رفتم که حس کردم ساق پاهام دیگه جون ندارن….
اما مهم نبود.فقط میخواستم راه برم.راه برم و باخودم فکر کنم.
باخودم کنار بیام.به خودم بقبولونم بدتر از این هم میتونست پیش بیاد….
چند ساعت بعد وقتی هوا تاریک شده بود خودمو تو کوچه و جلوی خونه پیدا دیدم.
در قفل بود اما باز کردنش یه قلق ساده داشت.
یکم که باهاش ور رفتم تونستم بازش کنم.شونه ام رو بهش تکیه دادم و رو به عقب هلش دادم.
باهمون هل نه خیلی محکم بازشد و ناخوداگاه پرت شدم به داخل البته نه اونقدر که نشه یا نتونم خودم رو کنترل بکنم.
کمر خم شده ام رو صاف نگه داشتم و خواستم درو با پشت پا ببندم که آشنایی از پشت سر ازم پرسید:

-این چه وقته خونه برگشتن!؟

خواستم درو با پشت پا ببندم که همون لحظه آشنایی از پشت سر ازم پرسید:

-این چه وقت خونه برگشتنه!؟

این صدا به حدی برام آشنا بود که در لحظه تشخیص دادم کیه واسه همین بهت زده و باهیجان و حتی میتونم بگم با شوق چرخیدم و بهش خیره شدم.
من فقط داشتم تماشاش میکردم چون باورم نمیشد دوباره دارم میبینمش…
دست در جیب اومد سمتم. زل زد به چشمهام.
عبوس بود و این بعنی یه چیزی عصبانیش کرده.
دستشو از جیب شلوارش بیرون آورد.
مچ دستش که ساعتش رو به اون بسته بود نشونم داد و بعداز اینکه سر انگشتش رو به شیشه ساعتش زد گفت:

-۲۲:۴دقیقه ی شب…

اون حرف از ساعت میزد درحالی که من به کل درگیر خودش بودم.
دیدنش حال و روزم رو عوض کرد.
یه جوری شدم.یه جوری که فقط وقتی اونو میدیدم اونجوری میشدم.
قابل توصبف نبودم ولی یه نشونه های خاصی داشت که بارزترینش استرس بود.
لبهامو ازهم باز کردم و ناباورانه اسمشو زمزمه کردم:

-ام..امیرسام…

بعد بااخم و خیلی جدی پرسید:

-چرا باید یه دختر تنها تا این موقع از شب بیرون باشه!؟

هنوز هم باورم نپیشد برگشته. اصلا نمیشنیدم و نمیفهمیدم چیمگیه.
فقط محو حضورش بودم.برگشته بود…
میدونی…فقط خودش مهم بود.اینکه هست…اینکه با من زیر آسمون یک شهر! نه یه جای دیگه توی یه شهر و یه کشور دیگه….
لبخند عریضی زدم.
لبخندی که زدنش کاملا ناخواسته و یهویی بود.لبخندی که من روی صورتم نشونده بودم و انگار یه نفر دیگه کنج لبهام رو از دو طرف کش آورده باشه.
موهای پریشون ریخته رو صورتم رو آهسته پشت گوشم زدم پرسیدم:

-تو برگشتی؟

بالاخره بجای پرسیدن واسه یکبارهم که شده جواب داد:

-آره برگشتم…

احساسم بهم گفت بخاطر من برگشته.یعنی بخاطر ما…من و مادرم و ننجون که پدرش و خودش بهش ارادت داشت.
شاید اومده بود کمک…
اومده بود که به ما برای نجات مادرم کمک بکنه و این معنیش دوست داشتن من نبود؟؟؟
امیدوار شدم…امیدوار شدم که این عشق یه طرفه نیست….

امیدوار شدم…امیدوار شدم که این عشق یه طرفه نیست.
امیدوار شدم که ادامه بدم به دوست داشتنش و پا پیش نکشم.که شاید اون اعتراف کنه یه نیمچه حسی بهم داره.
ولو کم…ولو خیلی کم….
امیدوارانه و مشتاق پرسیدم:

-برگشتی تا…

میخواستم بپرسم تو برگشتی تا به ما کمک کنی چون نگرانمون شده بودی؟ اما قبل از اینکه ادامه ی حرفم رو بزنم خودش گفت:

-برگشتم چون فوزیه از سلدا برام خبر جدید داشت…تقریبا پیداش کرده!

تا اون حرف رو زد حس کردم اون حس خوب و امیدوارانه ای که تو وجود پر یاسم جوونه زده بود دوباره خاموش شد…
دیگه امیدوار نبودم.دیگه اون حس شاد رو نداشتم.
اون بخاطر سلدا برگشته بود.
بخاطر اون نه بخاطر من.
انگشتام ناخواسته مشت شدن.
ابروهام درهم گره خوردن و حالم از خودم بهم خورد.
از خود لعنتیم که اصلا نفهمیدم کی و چه موقع و چه زمان و چه ساعتی دلبسته اش شدم….
سر خرد نشدن غرورم عقب عقب رفتم و گفتم:

-اهههم…خوش اومدی.درضمن منم تا این موقع شب تنها نبودم…!

رو برگردوندم و راه افتادم سمت حوض.به چند مشت آب جهت پاشیدن به سرو صورتم احتیاج داشتم.
به خنکی آب…
رفتم سمت حوض.خم که شده ام از سایه اش فهمیدم دنبالم اومده…
کنجکاو پرسید:

-مثلا با کی!؟

بگو آخه چرا باید برای تو این موضوع اهمیت داشته باشه.اینکه من با کی بیرون رفتم.
بگو تو دیگه چرا منو رنج میدی…؟؟
تو دیگه چرا آسیب میزنی…؟؟
تودیگه چرا نمک به زخم میپاشی…کوله پشتیمو انداختم کنار دیواره ی حوض و جواب دادم:

-این کاملا شخصیه و خصوصیه!

دستهامو تو آب حوض فرو بردم و مشتهای پر آب رو بالا آوردم و پاشیدم به صورتم.
عصبانی و خشمگین گفت:

-اون پیرزن حال ندارو ول میکنی که تا یازده شب با مورد شخصی و خصوصیت بیرون باشی؟

بلند شدم و صاف ایستادم.
آب از سرو صورتم میچکید….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴ / ۵. شمارش آرا ۱

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جانان

    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن ۱۷ سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و مادرش می دهد و آنها فکر می کنند جانان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون شعارش دوری از گناه بود ولی عملش… یک گناهکار ِ

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دختران ربوده شده
دانلود رمان دختران ربوده شده به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاده

      خلاصه رمان دختران ربوده شده :   مردی متولد شده با بیماری “الکسی تایمیا” و دختری آسیب دیده از جامعه کثیف اطرافش، چه ترکیبی خواهند شد برای یه برده داری و اطاعت جاودانه ابدی. در گوشه دیگر مردی تاجر دختران فراری و دختران دزدیده شده و برده هایی که از روی اجبار یا حتی از روی اختیار همگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تبسم تلخ

    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا نا امید شده. تبسم با فهمیدن این موضوع از حسام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maaayaaa
Maaayaaa
2 سال قبل

دیدین گفتم این امیر سام لعنتی میاد آخه ساتو چی تو این مردک بیشعور دیدی نه خدایی عاشق چیش شده یعنی روزی که بفهمه سلدا کیه اینقدر من شاد میشم که نگو

parnia
پاسخ به  Maaayaaa
2 سال قبل

وای اره سلدا رو پیدا کنه باحال میشه

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

هرچی میخواید بگید ولی من از امیرسام بیشتر خوشم میاد!!!
کار به روان بودن نویان ندارم ولی اگر واقعا عاشق ساتو بود کمکش میکرد ن اینکه تنش و بخواد😏😏اون فقط حرصش گرفته چرا ساتو بهش پا نمیده حالا چون اون دخترا دنبالتن اینم باید باشه؟؟؟!
و واقعا تا عاشق نشی نمی فهمی و الان دل ساتو پیش امیرسام حتی اگر بد باشه عشق این چیزا حالیش نی🙃
در کلا امیرسام بهتره و اونم عاشق یه هرزس و تا خودش نبینه باور نمیکنه که کلا درک میکنم چون آدم تا یه چیز رو با چشمای خورش نبینه نباید قضاوت کنه و بعد که فهمید خیلی پشیمون میشه!
و الان ساتو واقعا گناه!!!!
من کاملا حس ساتو امیرسام و درک میکنم🙃
و شما اگر بودید با یه آدم روانی ازدواج میکردید؟؟؟!
من امیرسام و قبولش دارم
خوب خیلی وراجی کردم😂💔ولی یکم منطقی فکر کنید!!!

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Mahsa
Nahar
Nahar
2 سال قبل

ساتو باید خیلی مشنگ باشه چون عاشققق کسیه ک صدبار غرورشو شکونده و جلو روش گفته عاشق سلداس!!!
اخه یکی نیس ب اون سام بگه چیکارمی ک داری بازخواستم میکنی؟؟؟

ارزو
2 سال قبل

یکی یه تریلییی قرض بدهههههه
کار واجب دارم صحیح و سالم برش میگردونم به خدا یه دونه خراشم روش نمیوفته
فقط برم امیر سامو زیر بگیرم برگردم
عییی خدااااا😭😭😭💔💔💔
از اولم معلوم بود این نخود اش نکبت بی احساس عنتر به درد نخور ته پیازی میاد وسط💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣

غزال
غزال
2 سال قبل

چرا اینقد از این ساتین بدم میاد خیلی نچسبه دختره ی خز هم این هم اون سلدا هرزه اصلا از دخترای رمان خوشم نمیاد 😐

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x