رمان نبض سرنوشت پارت۲۶ - رمان دونی

رمان نبض سرنوشت پارت۲۶

_سلام عزیزم کجایی ؟

بی حوصله گفتم : خونه ، چطور ؟
_ هیچ همین جوری. امشب میای دیگه؟
_ آره میام. ساعت 8 آماده باش خودم میام دنبالت

با ذوق گفت : چه خوب . پس ببین بهم بگو چی میخوای بپوشی تا ست کنیم

_باش . کاری نداری فعلا میخوام بگیرم بخوابم .
_ قربونت عزیزم میبینمت

گوشی رو پرت میکنم و رو تخت دراز میکشم. کلافه ام . عصبی ام . از رابطه با دیگران متنفر شدم . دیونه شدم .

این روزها

با تو

به وسعت تمام نداشته هایم،

حرف دارم…

اما مجالی نیست تا بنشینی به پای این همه حرف،

دلم تنگ است،

فقط برای حرف زدن با تو…

دیگر نمیدانم چه کنم، یا چه بگویم…

از تو کشو قرصی میارم . شب و روزم شده خوردن این قرص های خواب آور .

گاهی گذشتن از یکی خیلی سخته ، یه چیزی مثل جون کندن … مثل مردن ……

پیمان رو شونم میزنه و میگه : چته تو چند وقته سرحال نیستی؟
_ چیزیم نیست خوبم . چه خبر از بچه ها ؟ نیستن بیشترا.

لیوان مشروبش رو بر میداره و میگه : آره دیگه اون اکیپ قدیم نیست همه سرشون شلوغه حالا میخوام هفته دیگه همه رو دور هم جمع کنم . میایی دیگه؟

سری به تائيد تکون میدم و لیوانم رو سر میکشم.

پیمان اشاره ای به روبرو میکنه و میگه : من برم پیش بچه ها الان میام.
بعدم بلند میشه میره.

شقیقم رو فشار میدم . دردش طاقت فرسا شده واسم. دلیلشم میدونم اما ایندفعه دونستن دلیلش هیچ کمکی بهم نمیکنه ، حتی بدترش هم میکنه.

میخوام بهش فکر نکنم ولی نمیشه ،
سخت نیست ، غیر ممکنه.

شبیه همه ی کارهای غیر ارادی ست
به او فکر کردن؛
مثل نفس کشیدن، مثل تپیدن دل
اگر جلویش را بگیرم
مُرده ام!

_ ماهان .
سرم رو بلند میکنم و به ساناز نگاه میکنم.

از عسل خوشگل تره ، دلنشین تره ، پس چرا اون فراموش میشه و عسل نه؟
با لبخند میاد طرفم و میگه : بریم یه دور برقصیم؟

سرم رو به معنای نه تکون میدم و میگم : حال ندارم .
با عشوه میشینه کنارم و با شیطنت میگه : میخوای سر حالت بیارم؟

چشمامو میبندم میگم : امشب بیخیال شو ساناز من اصلا اعصاب ندارم .
خودشو جلو میکشه. نفسش که بهم میخوره عقب میکشم و بلند میشم.

نفس عمیقی میکشم تا گردنش رو نشکنم.
_ ساناز گفتم امشب به من نزدیک نشو . پاشو برو اون ور .

با لجبازی جلوم وایساد و گفت : چرا بهم فرصت نمیدی ؟
کنارش میزنم و میرم سمت در . _ چون من حتی به خودمم فرصت ندادم که به تو بدم .

در ماشین و باز میکنم و میشینم توش . سرم رو فرمون میزارم و چشمامو رو هم میزارم.

سرد که باشی..

دلسرد میشوی از ادمها..

حتی از خودت…

سرد که باشی..

کلافه میشوی…

از تمام این درد های سرد…

ماشین رو روشن میکنم و به سمت خونه امیر میرم . تنها کسی که در این شرایط میتونم باهاش حرف بزنم و سبک بشم ، البته امیدوارم….

قرص و لیوان آب رو جلوم میزاره و میگه : بخور یکم بخواب ، آخه این چه وضعیه برای خودت درست کردی؟

میخندم و میگم : چمه ؟ یه جوری حرف میزنی انگار تاحالا اینجوری ندیدیم.
میشینه کنارم و میگه : نه ندیدم حتی اون موقع هم اینجوری نشده بودی .

لیوان و قرص رو برمیدارم و میگم : چون واسم یکم امید مونده بود اما الان هیچی نمونده.
_ بهت گفتم ماهان همون اول گفتم این بازی نبود که توش برنده شی مگه گوش کردی .
_ آره همیشه بازنده شدم چه قبلا چه الان چه در آینده .امیر قصه من و اون از همون اول مشکل داشت .

زمزمه میکنم : آخر قصه ی عشق ما را همان اول لو دادند
همان جایی که گفتند : یکی بود … یکی نبود … همان جایی که من ماندم و اون نماند…. من دیدم و او ندید.. من خواستم و او نخواست…من التماس کردم و او نشنید….من هستم و او رفته !.. من خسته ام و او … . . چه جمله ی غریبیست “فراموشت می کنم”
وقتی تا آخر عمر با یادش زندگی میکنم. ..

امیر لبخندی زد و گفت : مجبور نیستی. بلاخره خودت میفهمی یه اشتباه بوده . بلاخره به خودت میایی میبینی یادت رفته تموم اون خاطرات

میخندم از ته قلب : آره بلاخره میفهمم اشتباه بوده ، بلاخره میفهمم ، فقط امیر مشکل من اینه که یه سوال هیچوقت برام حل نمیشه. به نظرت بلاخره میفهمم که چرا دلتنگش میشم …؟

سکوت میکنه و هیچی نمیگه.
پوزخندی میزنم و میگم : دیدی بلاخره های تورو میفهمم اما مال خودم رو هرگز .

بلند میشه میگه : پاشو تو که قطعا نمیتونی بخوابی. بریم یه دور بزنیم حال و هوات شاید عوض شد . میخوای بگم شادابم بیاد؟ قول میدم بهتر شی پاشو ببینم.

بی حال میگم : بیخیال رفیق بیا بشین خودتم خوب میدونی حالم بهتر نمیشه .

_ میشه ، اون با من ، پاشو .
_ امیر میری برام دوباره قرص بیاری ؟ با یدونش کارم راه نمی افته.

کلافه میگه : معده خالی که نمیشه این همه قرص . پیتزا میخوری ؟
_ نمیدونم

_ یعنی چی نمیدونی؟ اوف ماهان بگیر بخواب تا من برم زنگ بزنم دو تا پیتزا سفارش بدم ، به تو باشه فقط قرص میخوری…

_آقای معینی آقای پرتوی زنگ زدن واسه قرارداد چی بهشون بگم .
_ بگو فردا بیاد راجبش حرف میزنیم . این پرونده ها رو هم بده آقای فرهادی نگاش کنه
_چشم

از اتاق که بیرون رفت رفتم کنار پنجره و به بیرون خیره شدم . گوشیمو در آوردم و شماره مریم رو گرفتم .

_سلام داداش
_ سلام خوبی ؟
_بد نیستم . شرکتی؟

_ آره چطور ؟
_ باید باهات صحبت کنم .راجب عسله .
دستی لای موهام کردم . یعنی خودمم نخوام بهش فکر کنم بقیه یادآورش میشن

_مریم واقعا نه حوصلشو دارم نه وقتش. الانم زنگ زدم گفتم دیر میام کارام تو شرکت زیاده همین .

_ ماهان میگم مهمه اه . من یه ساعت دیگه اونجام حرف بزنیم . خونه نمیتونم حرف بزنم نمیخوام مامان بابا متوجه بشن.

پوفی کردم و گفتم : باشه منتظرتم.

تلفنو قطع کردم ، پشت میزم نشستم و مشغول کارا شدم .

با صدای در سرمو بالا آوردم و گفتم : بیا تو .

سرابی اومد داخل و گفت : اینا رو آقای فرهادی دادن گفتن یه نگاهی بهش بندازیر و امضا کنید .

_ باشه میتونی بری اگه چیز دیگه ای نیست
_ببخشید یه آقایی اومدن اصرار دارن میخوان شمارو ببینن.
_ امروز اصلا وقت ندارم

_ بله بهشون گفتم ولی خیلی اصرار میکنه.
_ اسمش رو نگفت؟
_ چرا گفت که بهتون بگم پرهام کریمی.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ماهرخ
دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام

  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد.. گفتنش کمی سخت بود

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد

    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و حالا با برخورد با شهراد و …      

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری

    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه مسیر پر از سنگلاخ… بن بست یه کوچه نیست… ته

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی

  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین خسرو خان… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه

  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز بر می‌دارد مشهورترین اقتباس این اثر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zeinab
Zeinab
4 سال قبل

نویسنده بسی بسیار زیبا مینویسی،موفق باشی همیشه🙃

alnaz
alnaz
4 سال قبل
پاسخ به  Zeinab

مرسی گلم

maral
maral
4 سال قبل

به به چه چه 👏
عالیی

alnaz
alnaz
4 سال قبل
پاسخ به  maral

مرسی خواهر زن
مارال این کیمی گوش بریده کوش؟؟

maral
maral
4 سال قبل
پاسخ به  alnaz

من خودمم خبرش ندارم
فکر کنم خواهرم تبخیر شد

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x