رمان نبض سرنوشت پارت۳۳ - رمان دونی

رمان نبض سرنوشت پارت۳۳

چپ چپ نگام میکنه و میگه : نکنه توقع داشتی بزاره بمونه؟ پسری که دختری هم سطحش نیست رو هوایی…

میون حرفش میپرم و میگم : واقعا راجب شما اینجوری فکر نمیکردم خاله . از شما بعید بود. اوه البته یادم رفته شما هم معینی هستید .

چشم غره ای بهم میره و میگه : میفهمی داری چی میگی؟ من کار اشتباهی نکردم . بلاخره اختیار هر چی رو نداشته باشم اختیار زندگی دخترمو دارم .

الا رو بغل رعنا میدم و میگم : اگه راستش رو بخواید نه خاله ندارید . زندگی آیلین رو دارید نابود میکنید. الان آیلین کجاست؟

با طعنه ادامه میدم : همون طور که گفتید دختر شماست و یه رگش معینیه ، پس باید خوب بدونید اگه واقعا چیزی رو بخواد بیخیال نمیشه .

_زبونت دراز شده . به جای اینکه اینجا تو روی ساره وایسی برو با شوهرت صحبت کن که وقت طلاق گرفته .

بلند میشم و میگم : فکر نمیکردم اینجا ببینمتون دایی

دایی فرید پوزخندی میزنه و میگه : از اولم قبول کردن تو اشتباه بود . من نمیدونم آقاجون چه فکری کرده که گفت تو و ماهان باید ازدواج کنید .

نیشخندی میزنم و میگم : اگه بابت شرکت از من ناراحتید که باید بگم واقعا به من ربطی نداره و من از هیچ چیز خبر نداشتم . راجب ماهان هم ترجیح میدم فقط به آقاجون توضیح بدم .

دایی فرید میخنده و میگه : ساره این صحنه به نظرت آشنا نیست . بیست و چند سال پیش آوا جای تو ایستاده بود و همینا رو میگفت. البته اون با دو تا بچه طلاق میخواست

با صدای آقاجون دایی فرید ساکت میشه.
گیج نگاهی بهشون میندازم و میگم : منظورتونو نمیفهمم ، یعنی چی مامان من مگه…
_ بسه . عسل میریم اتاق من حرف میزنیم.

رو به رعنا گفتم بشینه تا من بیام و بعد دنبال آقا جون رفتم .

درو پشت سرم بستم و گفتم : آقاجون راجب شرکت واقعا کار اشتباهی کردید . همین جوری از من بدشون میومد به اندازه کافی

_ کسی از تو بدش نمیاد دختر جون
نفس عمیقی میکشم و میگم : مطمئنم خودتون هم متوجه نگاها و رفتاراشون هستید . پر از کینه و تنفر . بدتر از همه اینه که دلیل هیچکدوم از این ها رو نمیدونم . اینکه مادرم چی کار کرده که …

مانع ادامه حرفم میشه و محکم میگه : بسه ، هر چی هم بوده مربوط به گذشته ست ، من نمیخوام راجبش حرفی زده بشه . نمیخوام بی احترامی که پایین دیدم دوباره تکرار شه

دستام مشت میشه . من بی احترامی به کسی نکردم که الان بابتش…

_ با ماهان مشکلت رو حل کردی ؟
_ بله ، میخواستم باهاتون راجبش صحبت کنم اما اول ترجیح میدم راجب شرکت حرف بزنم که این دلخوری و دعواها تموم شه.

روی صندلیش میشینه و میگه : حرفی نیست . فرید و فریبرز فرصت جبران کردن داشتن و از دستش دادن . با وکیلم حرف زدم یه وکالت برای مدیریت شرکت بهت میده. اونجا هم افرادی هستن که کمکت میکنن.

ناباور گفتم : من هیچی از مدیریت یه شرکت بزرگ اونم با این وضعیتش نمیدونم.

بی توجه به حرفم گفت : میخواستی راجب ماهان باهام حرف بزنی ؟

بلند شدم و گفتم : هر وقت قرار شد بهم بگید اون گذشته لعنتی چی بوده که بعد گذشت سی سال هنوز فراموش نشده خبرم کنید.

از پله ها پایین اومدم و رفتم طرف خاله ساره .
_ زندگی آیلین به من مربوط نمیشه اگه هم چیزی گفتم فقط واسه این بود که اینجوری نشه . اگه ناراحتتون هم کردم عذر میخوام.

اومد جلو ، بغلم کرد و گفت : منم ناراحت نشدم عزیزم ، فقط یه خورده تحت فشارم درکم کن ، بیا یکم بشین حرف بزنیم .

نگاهی به دایی فرید که با اخم نگامون میکرد انداختم و گفتم : یه موقع دیگه ، الان خیلی کار دارم . با آیلینم حرف میزنم اما فکر نمیکنم نتیجه بده .

لبخند تلخی زد و گفت : ممنون عزیزم .

رعنا اومد جلو و گفت : نمیخوام مزاحم ابراز احساساتتون بشم ولی عسل باید این تلفن رو جواب بده .

با دیدن اسم ماهان که رو صفحه گوشی افتاده بود آب دهنمو قورت دادم و گوشی رو ازش گرفتم .

کمی ازشون فاصله گرفتم تا بتونم راحت حرف بزنم .

_سلام ، لطفا از دستم عصبانی نباش .

_ نگفتم باهم میریم؟

_ نگران من نباش خوبم تمام حواستو بده کارای شرکت .

_ کارای شرکت که تمومی نداره . از خونه آقاجون اومدی بیرون با رعنا برو خونه منم یه دو ساعت دیگه میام دنبالت .

آروم گفتم : میخوام برم خونه شما هم با آیلین حرف بزنم هم با مامانت . بعد میرم خونه .
_ برو ولی خواستی بری رعنا رو هم ببر . یه تنه با زبونش حریف یه لشکر میشه .

خندیدم و گفتم : مگه میخوام برم جنگ؟ اینجا هم خیلی اصرار کرد نزاشت تنها بیام هیچ اتفاقی هم نیفتاد.

خسته گفت : باش من برم ببینم این امیر و شاداب چیکار کردن ، کاری نداری عزیزم ؟
_ نه فعلا….

***

آیلین پوفی کرد و گفت : تعریف که نمیکنی چیشده ، بازخواستمم میکنی؟ روتو برم .

نشستم کنارش و گفتم : گفتم که
پشت چشمی نازک کرد و گفت : آره ولی با کلی سانسور!
_ الان به نظرم خودت و اون پسره مهم ترید ها .
_ شهاب

ابرویی بالا انداختم و گفتم : شهاب ، خوبه بهم میاید.

پوزخندی زد و چیزی نگفت .

_ خب پس با این چیزایی که گفتی بابات زیاد مخالف نیست نه ؟ همش زیر سر خاله و آقاجونه
سری به تائيد تکون داد و گفت : من باهاش صحبت کردم میگه شهاب رو مثل پسر نداشته اش دوست داره موضوع مامان و آقاجونه.
زدم سر شونش و گفتم : نگران نباش درست میشه ولی نه اینجوری ، با خونه نرفتن .

_ خب تو میگی چیکار کنم؟

خواستم چیزی بگم که صدای مریم متوقفم کرد : آیلین با این حق نداری حرف بزنی ، پاشو ببینم ، باید ادب بشه .

خنده ریزی کردم و گفتم : مریم بیخیال شو دیگه الان که همه چی تموم شد رفت .

چشم غره ای بهم رفت و گفت : ماهان منو بیچاره کرد تو اون چند هفته ، سه تا گوشی ، فکر کن سه تا گوشی شکست ! یعنی اگه پیدات نمیکرد ورشکست میشدیم. دیونه بود بدتر شده بود . تیمارستانا راش نمیدادن .

آیلین با حرف مریم به خنده می افته و میگه : حیف چه صحنه هایی رو از دست دادم . کاش زودتر می اومدم .

_ واقعا که، مثلا خواهرشی نشستی غیبت کردنش .

آیلین زد سر شونم و گفت : انقدر شوهر ذلیل نباش ، به جا این حرفا پاشو برو پیش زن دایی ، به ظاهر آرومه نگاه چه جوری داره نگامون میکنه.

با خباثت گفتم : من هیچ چیزی به کسی نمیگم تا وقتی اون چیزی رو که میخوام به دست بیارم . تا گذشته ای رو که به خاطرش کینه به دل گرفتن بهم نگن منم دلیلی نمیبینم به کسی توضیح بدم .

آیلین با تعجب رو به مریم گفت : این همون دختری نیست که هر چی بهش میگفتن سرش رو مینداخت پایین و چشم میگفت؟!

مریم : اشتباه نکن ، همون دختری که میگی به موقعش خوب دهن خیلی ها رو بست .

نگاهی بهم انداخت و ادامه داد : این همون دختریه که خسته نشد از تلاش واسه حفظ زندگیش . همون دختری که نمیخواد از زندگی کردن دست برداره حتی اگه سخت باشه . منتظره روزای بهتر نمیمونه اون روزا رو میسازه.

لبخندی تلخی زدم و گفتم : چه آدم مهمی ام من خودم خبر نداشتم .
مریم خواست چیزی بگه که صدای زن دایی مانعش شد .

سعی میکرد لبخند بزنه اما نمیتونست : ـفکر کنم به اندازه کافی حرف زدید ، عسل بیا بشین پیش من باید حرف بزنیم

سری تکون دادم و رفتم سمتش .
زن دایی به مریم و آیلین گفت : بچه ها میشه ما رو تنها بزارید.

آیلین نوچی کرد : امکان نداره ، دعوای عروس و مادر شوهر رو از دست بدم .

مریم همون طور که دستش رو میکشید گفت : حالا ایندفعه رو ولش کن . بعدا میزارم جنجال خواهر شوهر و عروس رو نگاه کنی .

بعد رفتن اونا روبروم نشست و گفت : ببین عسل جان من واقعا تو رو مثل مریم دوست دارم و زندگیت هم برام مهمه ولی درکم کن که الان بیش از هر چیز نگران ماهانمم .

دستش رو گرفتم و گفتم : هم درکتون میکنم و هم بهتون حق میدم ، ولی توضیحش یه خورده سخته .

من و ماهان 5 سال پیش تو دانشگاه باهم آشنا شدیم . نزدیک دو سالی بود که همدیگرو میشناختیم .

قرار بود که ماهان بیاد با شما حرف بزنه ولی خب من مطمئن بودم که قبول نمیکنید . همچنین از رابطه صمیمی و محکمش با خانواده اش خبر داشتم .

نمیخواستم به خاطر من مشکلی تو روابطتون به وجود بیاد واسه همین خودم رو عقب کشیدم و ازش دور شدم .

تا دو ماه پیش که وکیل آقاجون اومد سراغم و بقیشو هم خودتون میدونید.

فقط نگام میکرد و چیزی نگفت .

آروم ادامه دادم : منو ماهان همدیگرو دوست داشتیم و داریم . فقط با خودمون لج میکردیم. این جدایی چند هفته ای باعث شد هم من به خودم بیام هم ماهان .

حالا من از شما میخوام منو درک کنید ، بهم بگید مامانم چیکار کرده ؟ دایی فرید یه سری حرفا زد که من متوجه نشدم . ماه که برای همیشه پشت ابر نمیمونه پس هر چه زودتر بفهمم بهتره……

” ماهان ”

مطمئن بودم که صدای امیر کل شرکت رو برداشته.

_ آخه یعنی چی ؟ من با ایشون صحبت کردم ، خواهش کردم یکم به ما زمان بدن بعدم مگه ما قرارداد نداریم ؟ یعنی چی ؟
یکم گوش کرد و بعد با حرص گفت :ـ برو بابا هر غلطی تونستی بکن .

گوشی رو با عصبانیت قطع کرد .

شاداب سریع براش آب آورد و گفت : امیر آروم باش ترو خدا درست میشه.
امیر خواست چیزی بگه که گوشیم زنگ زد .

بهش اشاره دادم که ساکت باشه و گوشی رو جواب دادم .

_ الو سلام مریم خوبی ؟
با نگرانی گفت : ماهان میتونی بیایی خونه
_ چیشده ؟
_ چیز مهمی نیست میتونی بیایی یا نه ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بن بست 17 pdf از پگاه

  خلاصه رمان :     رمانی از جنس یک خونه در قدیمی‌ترین و سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین محله‌های تهران، خونه‌ای با اعضای یک رنگ و با صفا که می‌تونستی لبخند را رو لب باغبون آن‌ها تا عروس‌شان ببینی، خونه‌ای که چندین کارگردان و تهیه‌کننده خواستار فیلم ساختن در اون هستن، خونه‌ای با چندین درخت گیلاس با تخت زیرش که همه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی چهرگان به صورت pdf کامل از الناز دادخواه

    خلاصه رمان:   رویا برای طرح کارورزی پرستاری از تبریز راهی یکی از شهرهای جنوبی می‌شه تا دو سال طرحش رو بگذرونه. با مشغول شدن در بخش اطفال رویا فرار کرده از گذشته و خانواده‌اش، داره زندگی جدیدی رو برای خودش رقم می‌زنه تا اینکه بچه‌ای عجیب پا به بیمارستان می‌ذاره. بچه‌ای که پدرومادرش به دلایل نامشخص کشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکبار نگاهم کن pdf از baran_amad

  خلاصه رمان : جلد اول     در مورد دختری ۱۵ ساله است به نام ترنج که شیفته دوست برادرش ارشیا میشه اما ارشیا اصلا اونو جز ادم ها حساب نمیکنه … پایان خوش.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری

    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش تصمیم میگیره که پول توجیبی اون رو قطع بکنه و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکاروس
دکاروس
4 سال قبل

وای وای خیلی جذاب شد
آفرین الی پر قدرت ادامه بده 😁😍😍😍😍😍

Elnaz
Elnaz
4 سال قبل
پاسخ به  دکاروس

مرسیییییی عشقم 😘😘

عشق همه🤗
عشق همه🤗
4 سال قبل

الی میام واستاااااا
لنتی میگم موقع حساس تموم نکننننننن
عرررررر😭😭😭😢
میخواستم ی چیزی بهت بگم نمیگم به خاطر اینکارات

Elnaz
Elnaz
4 سال قبل
پاسخ به  عشق همه🤗

پری نگی منم فردا پارت نمیدم بعد یه جماعت می افته جونت . بقیه شاهد باشین دیگه 🤣

عشق همه🤗
عشق همه🤗
4 سال قبل
پاسخ به  Elnaz

الی نمیگم
هرکی هم بیاد جوابش و میدم
خبرمم بسیار مهم بودددد🤪🤪🤪🤪

(:
(:
4 سال قبل
پاسخ به  عشق همه🤗

آقاااااا یکی بیاد این پری رو برداره تا ناقصش نکردم . 😐😂
پری با زبون خوش خودت بگو و گرنه ….

Aida
Aida
4 سال قبل

دارم از فضولی میمیرم … خیلی خوبه ❤❤❤❤❤❤❤
آهای نویسنده منم میخونم ولی اینقدر الان استرس کنکور دارم که نگو …

Ghzl
Ghzl
4 سال قبل

قلمت رو خیلی دوست دارم😍😍بسیار مسلط،زیبا و عالی مینویسی👌👌

Elnaz
Elnaz
4 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

مرسی غزل جونم . خیلی ممنون که همراهیم کردی تو این رمان دوست عزیزم 😘😘🤗
آیلین این غزل همون رفیقم که گفتم ها

Elnaz
Elnaz
4 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

بچه ام تنبلیش میاد 😅😂

سارا
سارا
4 سال قبل

قضیه چیه
دارم از فضولی میمیرم

Elnaz
Elnaz
4 سال قبل
پاسخ به  سارا

سارا منم به شدت مشتاقم زودتر بخونینش🤣
خیلی ممنون که رمان رو دنبال می‌کنید

دلارام
4 سال قبل
پاسخ به  Elnaz

رمانت عالیه عشقم😘😉

Elnaz
Elnaz
4 سال قبل
پاسخ به  دلارام

مرسی دلارام جونممممم

دلارام
4 سال قبل
پاسخ به  سارا

منم😂

دسته‌ها
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x