رمان نبض سرنوشت پارت۴۶ - رمان دونی

رمان نبض سرنوشت پارت۴۶

با توقف ماشین جلوی تالار، باهم پیاده شدیم..

ماهان بازوش و به سمتم گرفت که با لبخند دستم و دورش حلقه کردم و دوشادوش هم وارد تالار شدیم.

چشم چرخوندم و با دیدن رعنا و بهزاد رو به ماهان گفتم: بریم پیش بچه ها

سوالی گفت: کجان؟

با اشاره به سمتی که نشسته بودن سری تکون داد و به سمتشون رفتیم…

با دیدن ما از جا بلند شدن و بعد از سلام و احوال پرسی همگی نشستیم.

مشغول دیدن دختر پسرایی بودم که ریخته بودن وسط و میرقصیدن.

که با صدای رعنا نگاهم به سمتش چرخید:

_نکن آلا دیوونم کردی بچه

ماهان همونطور که آلا رو ازش گرفت گفت: بده من این خانوم خوشگله رو ببینم.

با لبخند خیره آلا شدم که با حرف ها و مسخره بازیای ماهان میخندید.

تو اون لباس عروس کوچولو مثل فرشته ها شده بود و آدم دلش براش ضعف میرفت.

با صدای ماهان نگاهم و از آلا گرفتم و خیرش شدم که با بدجنسی گفت‌: اگه خیلی دلت میخواد بگو تا کمکت کنم زودتر بهش برسی.

با تعجب نگاش کردم و منظورش و نفهمیدم!

که با نگاهش که از شیطنت میدرخشید تازه گرفتم چی میگه که یدونه محکم زدم تو پاش و گفتم: خیلی بی تربیتی ماهان!

زد زیر خنده و گفت: برای خودت میگم

با حرص نگاش کردم و گفتم: لازم نکرده برا من چیزی بگی تو

با همون خنده سری تکون داد و چیزی نگفت…

با صدای جیغ و دست و سوت مهمان ها فهمیدیم هدیه اینا اومدن

با ورودشون و دیدن هدیه که با اون لباس عروس مثل نگین میدرخشید و آرشام که خوشتیپ تر از همیشه بود، نیشم باز شد

نشستن تو جایگاهشون و مشغول جواب دادن به تبریکات فک و فامیلشون شدن

_افتخار یه دور رقص میدید بانو

سرم و بالا گرفتم و ماهان و دیدم که منتظر بهم نگاه میکرد

پشت چشمی براش نازک کردم و دستم و تو دستش گذاشتم

باهم به پیست رقص رفتیم…

دستش و دور کمرم حلقه کرد، منم دستمو گذاشتم رو شونه اش

خیره تو چشمام لب زد: چرا انقدر نفس گیر شدی؟!

خیره بهش مثل خودش لب زدم: تو چرا انقدر جذاب شدی؟!

لبخند عمیقی زد و دستاش و دور کمرم محکم تر کرد و از شلوغی اونجا نهایت استفاده رو برد.

سرش و توی موهام فرو کرد و با چشمای بسته نفس عمیقی کشید

و در همون حال کنار گوشم زمزمه کرد: مقاومت در برابرت خیلی سخته

سرمو به سینش چسبوندم، قلبش محکم میزد ، لبامو رو قلبش گذاشتم و

ریز خندیدم که محکم تر من و به خودش فشرد و گفت: جــونم تو فقط بخند

خندم شدت گرفت که خم شد و بوسه ای روی لبم نشوند،

که همون لحظه با تموم شدن آهنگ به اجبار ازش فاصله گرفتم

با این قیافه ناراضی و اویزونش شکل پسر بچه های تخسی شده بود که اسباب بازی مورد علاقه شون و ازشون گرفتی..

دلم براش سوخت ولی خب کاری هم از دستم بر نمی اومد

برگشتیم سر میزمون…

آلا بغل بهزاد بود و ماهانم رفت پیشش نشست و مشغول حرف زدن شدن

منم همینکه نشستم سرجام رعنا یه نیشگون محکم از بازوم گرفت که دلم میخواست جیغ بزنم ولی به جاش لبم و گاز گرفتم

برگشتم سمتش و با یه چشم غره غلیظ بهش توپیدم: چته؟

بدون توجه به من با صدای ارومی گفت: حواسم بهتون بود ها خوب سواستفاده کردین

با مکث کوتاهی ادامه داد: این ماهان هم که فقط منتظر یه فرصته

با یاداوری اون لحظه و رقصمون اخمم محو و نیشم باز شد

که باز صدای پرحرص رعنا بلند شد: درد،چه خوششم میاد!

بیخیال شونه ای بالا انداختم و گفتم: همینه که هست

خندش گرفت و با تاسف گفت: واقعا که! بد نیست یکم خجالت بکشی

نگاهی بهش انداختم و متعجب گفتم: خجالت برای چی؟

یدونه محکم زد تو پیشونیش و همونجوری که دستش و برام تکون میداد گفت: هیچی هیچی! ولش کن اصلا

بعد زیر لب اروم غر غر کرد: دختره پررو میگه خجالت برای چی؟!

پسره رو که ولش کنن همین وسط درسته قورتش میده

اینم خب قربونش برم بدش که نمیاد هیچ تازه خودشم منتظر یه اشاره اس بره پهن شه تو حلق پسره

یکی از یکی نابودتر !! نمیگن شاید یکی دلش بخواد اما روش نشه اون وسط واقعا که .

نتونستم خودم و کنترل کنم و زدم زیر خنده که یه چشم غره بهم رفت و زیر لب یه کوفت نثارم کرد که خندم شدت گرفت…

مشغول بازی با آلا بودم که اعلام کردن بریم برای شام..

بعد از خوردن شام،دوباره همه ریختن وسط که ایندفعه دی جی گفت که عروس و دوماد بیان برای اجرای یه رقص دو نفره..

که علنا سالن منفجر شد از صدای دست و سوت مهمون ها…

دیگه از صدای بلند و کرکننده آهنگ سرسام گرفته بودم و پاهامم با این کفشای ده سانتی حسابی درد گرفته بودن .

اما هر وقت هدیه و آرشام و میدیدم و نگاهم به لبخند روی لبشون و عشق توی چشماشون میفتاد،این چیزا برام کمرنگ میشد..

با لبخند خیره رقصشون بودم و از ته دلم خداروشکر کردم که بهم رسیدن و میدونستم که لیاقت هم و دارن و با عشقشون همدیگه رو خوشبخت میکنن…

” ای عشق در آتش تو فریاد خوش است

هر کس که در آتش تو افتاد خوش است

بیداد خوش است از تو و از هستی ما

خاکسترکی سپرده بر باد خوش است! ”

دیگه آخرای جشن بود که رفتیم سمت هدیه اینا که با دیدنمون از جاشون بلند شدن و مشغول حرف زدن شدیم..

هدیه با دیدنم خندید و گفت: تو که از منم خوشگل تر شدی ناقلا!

پشت چشمی نازک کردم و گفتم: اون و که بودم

یدونه زد پس سرم و گفت:حرف نزن بابا

سرمو مالیدم و خواستم چیزی بگم که ماهان قبل از من گفت: ارشام یه زنت بگو یه بار دیگه دستش به زن من بخوره حسابش رو میرسم .

آرشام خندید و گفت: زن تو کلا خودش استاده تو این کارا لازم نیست دفاع کنی ازش .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده

    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گل سرخ
دانلود رمان گل سرخ به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان گل سرخ :   ـ گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟ شنیده‌ها را شنیده و دیده‌ها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و با اولین قدمم صدایش اینبار از زیر دندان‌های قفل شده‌اش به گوشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اشرافی شیطون بلا

  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی از مهمونی ها مجبور به شرکت کردن میشه و سوتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت

  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی قبولش کرده اند، در تمام لحظات همراهش بوده اند؛ اما

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکاروس
دکاروس
4 سال قبل

قشنگ ولی کم
من بازم می خوام لامصب تا فردا چجوری صبر کنم اخهههههه ؟!؟!
عاااااااالیه الی 😘

Elnaz
Elnaz
4 سال قبل
پاسخ به  دکاروس

عشق خودمی تو 😍😍😘
رمان تو هم درجه یک من تو کفم

Ghzl
Ghzl
4 سال قبل

عالی شده خوشگلم:)
آفرین بهت😍😍👏👏

Elnaz
Elnaz
4 سال قبل
پاسخ به  Ghzl

فدات من غزلی

Fatemeh👑
Fatemeh👑
4 سال قبل

ماهانو دوس 😻😻
چ رمانتیک لنتی جذاب😋😋
آفرین النازم خوب پیش رفتیا

Elnaz
Elnaz
4 سال قبل
پاسخ به  Fatemeh👑

منم تو رو دوست😍

Elnaz
Elnaz
4 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

خخخ نمیدونم حتما سایزش رو با کمتر انتخاب بکنیم!

Elnaz
Elnaz
4 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

فدات آیلینی .
اخ چه کیفی داره مخاطبت از رمان خوشش بیاد . همتون بشینید رمان بنویسید 😂😅😍

Fatemeh👑
Fatemeh👑
4 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

آیلین تو یکی که صددرصد ی رمان بنویس

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x