رمان نغمه دل پارت16 - رمان دونی

رمان نغمه دل پارت16

(مائده)

وقتی گفت موهات خوشبوعه دلم یه طوری شد نغمه های قشنگی از درون دلم به گوش میرسید

چندین ساعت گذشته بود و من از شدت دستشویی بیدار شدم بدنم سر شده بود و دلم نمیومد بیدارش کنم هرچقدرم منتظرم موندم بیدار بشه یا بتونم از حصار دستش بیرون بیام نشد

دستشویی داشت امونم رو میبرید

_اقا

جواب نداد

_اقاا

دیگه داشت گریم میگیرفت

_اقاااا

ترسیده و خابالو گفت:

_بله؟

_بلند شین از روم

بدتر فشردتم که زدم زیر گریه

متعجب گفت:

_چیشدی مائده؟

_بلند شین دستشویی دارم

چند لحظه مکث کرد و نگاهی به چشای اشکیم کرد انگار تازه متوجه اوج فاجعه شده بود که زود دستشو کشید کنار منم پریدم تو دستشویی

صدای خندش میومد، چه قشنگ میخندید

با اخم اومدم بیرون که خندش تشدید شد

_اخه وروجک ادم بخاطر دستشویی گریه میکنه؟

_خیلی شدید بود دلم درد گرفت

از خدا خواسته گفت:

_بیا اینجا ماساژ بدم خوب شه

زود گفتم:

_نه خوب شد

بازم خندید امروز خیلی خوش خنده شده بود

وقتی از اتاق اومدم بیرون با دیدن بی بی تو اشپزخونه که داشت حلوا درست میکرد، اه از نهادم بلند شد، امروز اخرین روزی بود که پیش حاج بابام بودم

(محمد علی)

خیلی لاغر شدا بود، همونطوری هم چهارتا استخون بود الان بدتر شده. صورت گندمیش یه زردی میزد و زیر چشای رنگ شبش سیاه شده بود و من خودمو سرزنش میکنم برای این سه هفته نبودم کنارش

سر قبر بودیم روز چهلم حاجی بود

توقع داشتم گریه کنه و جیغ و داد کنه ولی هیچ فقد سکوت

تعداد کمی ادم ایستاده بودن و اکثر وقتی منو کنار مائده میدیدن پچ پچ میکردن

تا دم دمای غروب ایستادیم ولی هوا سرد شده بود و کم کم باید راه میوفتادیم

تو تموم راه یک کلمه هم حرف نزد حتی بعضی وقتا که باهاش حرف میزدم خیلی کوتاه جواب میداد. طبیعی بود منم بعد از مرگ پدرم حالم تا یک سال بد بود تازه من خانوادم دورم بود مادرم، رضا کنارم بودن ولی اون هیچ کسیو نداشت و فقد من شده بودم کس و کارش و قسم میخورم نزارم هیچوقت کمبودشون رو احساس کنه

وقتی خونه رسیدیم ساعت دوازده شب بود

خونه رو داده بودو تمیز کنن برای همین مرتب بود

به بهانه اینکه اتاقش مورچه بوده و سم ریختم گفتم بیاد داخل اتاق من بخابه

اولش باور نکرد و گفت رو کاناپه میخابه ولی بعدش که قیافه قاطعم رو دید سری تکون داد و رفت توی اتاق و گفت:

_اگر میشه من برم حموم

_برو…. راحت باش نمیام

برای اینکه اذیت نشه تو هال بودم و با گوشیم نقشه هارو بررسی میکردم حدود یک ساعت گذشت و با در زدن رفتم داخل

_نمیخای موهاتو خشک کنی؟

_نه حوصله ندارم خودشون خشک میشن

_سرما میخوری بیا من خشکشون کنم

متعجب شد ولی من رفتم سمتش و گره روسریش رو باز کردم و دریای موهاشو خشک کردم

موهای خیلی خوشبو بود و نرم

_موهات خیلی خوشگله از این به بعد وقتی پیش منی روسری نزار روی سرت

بهت زده نگاهم کرد

_چ… چشم

سشوارو گرفتم رو موهاش و با حوصله خشکشون کردم و شونه زدمشون بعدشم شل با کش براش بستم

رفت سمت در

_کجا میری؟

_میرم لحاف تشک بیارم برای خودم

_برای چی؟ مگه تخت نیست؟

_چرا ولی…

_ولی؟

_نمیخام جاتونو بگیرم

نگاهی به بدن ظریفش کردم

_چقدم ماشالا جا گیری بیا بخاب اینجا بچه نصف شبی اعصابمو بهم نریز بچه

از لحنم ترسید و اومد گوشه ترین جای تخت خابید

هر چقد خاستم بی تفاوت باشم نشد و دستمو انداختم زیر گردنشو کشیدمش تو بغلم

_محمد علی اقا

_جان؟

_من راحت بودم

_من ناراحت بودم حالام بخاب

میدونست هرکاری کنه نمیتونه مقاومت کنه پس اروم گرفت و خوابید

دو سه روزی گذشت و من وقت نمیکردم برم پیشش و اکثرا تلفنی صحبت میکردیم باهم

فکر میکردم بعد چهلم حالش خوب بشه اما دارا بدتر میشه هنوز لباس مشکی تنش بود و این یعنی هنوزم عذا دار بود

احساس میکردم حالش نرمال نیست

تصمیم گرفتم امروز برم یه سر پیشش و لباس سیاه رو از تنش در بیارو

بعد کارام رفتم و براش یه لباس گلبهی با طرح عکس زن و مرد که دستاشون تو دست همه گرفتم براش و یک راست رفتم سمت خونه

درو با کلید باز کردم

_مائده؟ مائده خانم؟

_بله؟ سلام خسته نباشین

تو اتاق بود و نمیدونم داشت چکار میکرد

_نمیخاق بیای پیشواز همسرت؟

_بله اومدم

وقتی اومد به جعبه ی کادوی دستم نگاه کرد

_این چیه؟

_کادوعه

_برای کی؟

_برای رضا

به عینه جا خورد

_خب برای توعه دیکه

زود نگاهش رنگ خوشحالی گرفت و جعبه رو ازم گرفت و نشستیم رو مبل که جعبه رو باز کرد

چشماش درخشید

_خوشت اومد؟

_خیلی خوشگله دستتون درد نکنه

بعدشم بغلم کرد، وقتی بغلم میکنه احساس میکنم یه غنچه درونم در حال بزرگ شدنه

_خب خانومی نمیخای بپوشیش؟

_الان؟

_اره دیگه وقتشه لباس مشکی رو در بیاری

میدونستم نمیخاد بپوشه ولی بزور من بلند شد و پوشید

تو تنش برق میزد انگار برای تن این ساختنش

_خوشگله؟

_اهوم چشامو در اوردی دختر ظالم

نخودی خندید اولین بار بود بعد چهل روز صورتش رنگ خنده میدید

نگاهم تو صورتش در چرخش بود

دماغ کوچولو، چشای قهوه ای، لبای کوچولو که عجیب وسوسه شدم برای بوسیدنش، مژه های پرپشت

تازه داشتم میفهمیدم چقد زیبا بود

تو همین فکرا بودم که صدای زنگ در اومد رفتم درو بار کنم ببینم کیه که دیدم بعله کی میتونه باشه جز…؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت

  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی قبولش کرده اند، در تمام لحظات همراهش بوده اند؛ اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در جگر خاریست pdf از نسیم شبانگاه

  خلاصه رمان :           قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برگریزان به صورت pdf کامل

    خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.6 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
31 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آیوکاوا
آیوکاوا
1 سال قبل

رمان تون خیلی قشنگیه و من تازه شروع کردم به خواندنش
میشه بدونم ساعت چند پارت گذاری میکنین؟

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط آیوکاوا
بانو
بانو
1 سال قبل

پارت جدید نمیدی عزیزم؟؟؟؟

Yas
Yas
1 سال قبل
پاسخ به  Eda

ادا جونم خیلیم رمانت گشنگه آجی لطفا پر قدرت ادامه بده که من یکی عاشقش شدم رفتتتت

.......Hasti@....
.......Hasti@....
1 سال قبل
پاسخ به  Eda

رمانت قشنگه گلم پر قدرت ادامه بده من که ازش خوشم اومد هر کسیم که دوست نداره نخونه ولا

Yas
Yas
1 سال قبل

خدایی یک عده حسود پلاستیکی میان کامنتای منفی میدن خب اگه تکراریه نخون کسی مجبورت نکرده😐🔪😂

Maedeh
1 سال قبل
پاسخ به  Yas

ولی من مجبورشون میکنم محل رو ترک کنند 😐

nazi
nazi
1 سال قبل

رضاعه دیگه همش میپره تو بحس عاشقانه اح😂😂

Maedeh
1 سال قبل
پاسخ به  nazi

رضا کلا اخلاقش همینه نازی جون😂پارازیت خوبی بود

Yas
Yas
1 سال قبل

رضاااااا🤣🤣🤣🤣🤣🤣

یه نفر
یه نفر
1 سال قبل

تکراری ترین مکالمه ای که خیلی وقته میشنوم
-نمیخوای موهاتو خشک کنی؟
-نه حوصله ندارم خودش خشک میشه
-سرما میخوری بیا من خشکشون کنم
بعد پسره با عاشقانه ترین حالت ممکن موهاشو با سشوار خشک میکنه

ower
ower
1 سال قبل
پاسخ به  Eda

بهتره از روی رمان های دیگه اصلی نرین و خودتون فکر کنین ، رمانتون موضوعش قدیمیه و فقط دوستات تو نظرا از رمانت تعریف میکنن ، الان هم بخاطر همین پیام منو تایید نمیکنین
اصکی رو های ترسو

✞ΛƬΣПΛ✞
1 سال قبل
پاسخ به  ower

خب پیامتو تایید کردم
ک چی
اصلا رمانش تکراریه قدیمیه چیش ب تو میرسه نخون مگ مجبورت کرده؟

Maedeh
1 سال قبل
پاسخ به  ower

باشه عزیزم بیا پایین سرمون درد گرفت!

Yas
Yas
1 سال قبل
پاسخ به  ower

خب نخون فدات کسی چاقو رو گردنت نذاشته هااا

nazi
nazi
1 سال قبل
پاسخ به  یه نفر

خو نخون خیلیم قشنگه😐

Maedeh
1 سال قبل
پاسخ به  یه نفر

فک نمیکنم با هفت تیر بالاسرت وایساده باشم که بخونی رمانو!

Yas
Yas
1 سال قبل
پاسخ به  یه نفر

اجباری به خوندش نیست اگه نکراریه نخون عزیزم

oikawa
oikawa
1 سال قبل

رضاست

Maedeh
1 سال قبل

داداش رضاااا🤣

ساره
ساره
1 سال قبل

چشمای رنگ شبش قهوه ایه؟😐😐

Maedeh
1 سال قبل
پاسخ به  ساره

ولی چشای مائده عسلیه😂

.......Hasti@....
.......Hasti@....
1 سال قبل
پاسخ به  ساره

راست میگه چجوری شود قهوه ای 😂😂

.......Hasti@....
.......Hasti@....
1 سال قبل
پاسخ به  Eda

اشکال نداره عزيزم پیش میاد 😘

======
======
1 سال قبل
پاسخ به  ساره

دم غروب بوده احتمالا😂
بیخی
به برادر رضا😂😂

دسته‌ها
31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x