رمان نغمه دل پارت26 - رمان دونی

محکم بغلش گرفتم و سرشو بوسیدم

_نمیدونی تو این سه روز چی کشیدم دیگه نکن

_چشم

_کجا؟

_میرم شما بخابین خسته ای

نگاهم رنگ شیطنت گرفت

_کجا؟ دیر اومدی زود میخای بری؟ تازه بعد سه روز دلتنگی دستم بهت رسیده مگه میزارم بری؟ اصلا هم باهام چونه نزن وروجک که نمیتونی ازم فرار کنی

زود لبامو گذاشتم رو لباش و فرصت هر حرفیو ازش گرفتم

لپاش گل انداخته بود

_قربون گل انداختن های لپات بشم، اخه چرا اینقدر خجالت میکشی؟ مگه زنم نیستی؟ پس چرا هنوزم منو از بوسیدنت محروم میکنی

_من… من فقد میترسم

_من تا بحال بهت اسیب زدم که بخام الان اذیتت کنم؟

_نه… ولی..

ترسش بخاطر رابطه بود میدونستم طبیعی بود اون خیلی بچه بود،با اینکه تشنه لمس کردنش بودم ولی اذیتش نکردم و خاستم بهش اطمینان بدم تا خودش نخاد کاری باهاش ندارم

_الان چیزی نشده قربونت برم، نترس اتیش پاره تا تو نخوای اتفاقی نمیوفته

بغلش کردم و بعد از سه شب نخابیدن راحت خوابیدم و بیهوش شدم

(مائده)

دوسش داشتم ولی میترسیدم و نمیخاستم اتفاقی بیوفته میدونستم داره اذیت میشه ولی میترسیدم و نمیتونستم

(محمد علی)

رو تخت بودیم و داشتم با انگشتای کوچولوش بازی میکردم که مامان زنگ زد

_سلام به بانو شمس

_سلام به پسر عاشقم

_جانم بانو؟ امر بفرما

_امروز دارم میام ببینمش

_باشه مادر غروب منتظرتیم

_کی بود؟

_مادرم

_چکارتون داشت؟

بغلش کردم

_هیچی داره میاد اینجا

انگار برق 200 ولتی بهش وصل شد که از بغلم پرید بیرون

_چیی؟ وااایی من الان چکار کنم؟ باید الان بفهمم؟

متعجب از هوچی بازیاش گفتم:

_مائده چته؟ میخاد بیاد ببینتت همین نمیخاد شلاق بزنتت که😐🔪

_وای اگه سوتی بدم چی؟

_نترس مریم بانو مهربونه، فقط ای کاش یه ذره از این حالت دخترونت میومدی بیرون

_یعنی چی؟

_یعنی اینکه مامانن تورو ببینه میگه بچه گرفتی بجای زن

ناراحت شد

_بابا من تورو همینطوری میخام فقد گفتم جلوی مادرم یکم زنونه باشه قیافت بد نیست

با بغض بلند شد و از اتاق رفت

بلای جون من میگم همینطور میخامش اون ناراحت میشه

(مائده)

نگاهی به صورتم تو اینه انداختم راست میگفت خیلی بچه بودم:(

رفتم پیش ماهگل خانم

_ماهگل جون

_بله خانم

یه حس بدی داشتم از اینکه بهم میگفت خانم

_میشه بهم نگی خانم؟ حس میکنم چهل سالمه منم عین بچه خودتم

_باشه عزیزم، خب چکار داشتی

_من خیلی بچه گونه س قیافم؟

دقیق نگاهم کرد

_زنونه نیست ولی خوشگلی

_یعنی مادر علی بیاد نمیگه بچم؟

_نه خانوم کاری به ظاهرت نداره مهم باطنت هست که پاکه و مظلوم

با این حرفش از تو نخ تغییر صورتم اومدن بیرون تا بعدا یه فکری کنم

همه خونه رو تمیز کردم به کمک ماهگل و رفتم دوشی گرفتم

موهامو با بابلیسی که علی برام گرفته بود فر کردم و لباس مرتب و شال همرنگش سرم کردم که زنگ در خورده شد

خیلی استرس داشتم کف دستام خیس اب شده بود ولی سعی کردم اروم باش

زود رفتم و درو باز کردم

_سلام خوش اومدین

با تکبر گفت:

_سلام

_مامان بفرمایید داخل

ماهگل راهنماییش کرد داخل و علی امد و کتشو در اورد

_سلام اقا علی

_سلام اتیش پاره

وقتی برگشت سمتم تعجب کرد

(محمد علی)

موهاشو فر کرده بود چقدر بهش میومد

خیلی خوشگل شده بود

_به به باید از مادر متشکر باشم که باعث شد من تورو یه بار با موهای خوشگل و باز ببینمت

با ناز خندید

دلم میخاست الان مادرم نبود و میتونستم بغلش کنم و موهاشو ناز کنم بو کنم

_خیلی خوشگل شدی

_ممنون، بیا دست و صورتتو بشور

نمیتونستم نگاه از موهاش فر شده خوشگلش بگیرم

_محمد علی؟

_جانم مادر

_نمیخاین بیاین؟

_اومدیم اومدیم

مائده زود از جلوی چشمام رفت

(مائده)

خجالت زده رفتم پیش خانم شمس واقعا میترسیدم ازش

_چیزی لازم ندارین؟

_نه بشین باهات حرف دارم

_چشم

نشستم کنارش

_از خانوادت بگو و چیشد که باهم اشنا شدین علی بهم گفته ولی میخام از زبون خودت بشنوم

_من مائده هستم، مادر و پدرو طی یک تصادف توی 5 سالگیم فوت کردن و من پیش پدربزرگم زندگی میکردم که سه ماه پیش عمرشونو دادن به شما و منو اقا علی نزدیک 9 ماه پیش که کدخدا روستا میخاست باهات ازدواج کنه اقا علیم اون چند روز بخاطر کارش اومده بود روستا و خونه مارو اجاره کرده بودن و علی اقا ماجرا رو وقتی فهمیدن گفتن منو میخرن و…..

همه ماجرا رو توضیح دادم و زن روبروم متعجب شد از اینهمه اتفاق اولش خیلی اخم داشت ولی بعدش نگاهش مهربون شد

_من ازت توقعی ندارم فقد میخام پسرمو که اینهمه سال اذیت شده کنارت خوشحال باشه

فکر نمیکردم زن مغروری عین اون اینقدر مهربون باشه

_میشه یه چیز بگم؟

_بفرما بگو

_میشه مامان صداتون بزنم؟

جا خورد فکر نمیکرد همچین حرفی بهش بزنم ولی من دلم به مادر میخاست تا وقتی حالم بد بود برم بغلش بگیرم برم پیشش و از همه دنیا شکایت کنم و اون گوش بده به حرفام

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میرآباد pdf از نصیبه رمضانی

  خلاصه رمان:     قصه‌ی ما از اونجا شروع می‌شه که یک خبر، یک اتفاق و یک مورد گزارش شده به اداره‌ی پلیس ما رو قراره تا میرآباد ببره… میراباد، قصه‌ی الهه‌ای هست که همیشه ارزوهایش هم مثل خودش ساده هستند.   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار

    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از عشق برایم بگو pdf از baran_amad

  خلاصه رمان :   جلد دوم ( جلد اول یکبار نگاهم کن)       نقش ماکان تو این داستان پر رنگ تر باشه و یه جورایی ارشیا و ترنج کم کم می رن تو حاشیه و ماکان و چند شخصیت جدید وارد ماجرا می شن که کلی میشه گفت یجور عشق ماکان رو نشون میده! به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده ناشناس
خواننده ناشناس
1 سال قبل

اداجان نگرانت‌شدم در اسرع وقت از خودت خبر بده

خواننده ناشناس
خواننده ناشناس
1 سال قبل
پاسخ به  Eda

پدرصلواتی توکه من رو از نگرانی کشتی فسقلی🤦‍♂️😂
مانعی نداره عزیزم
تو بپرس من جوابتو بدم

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط خواننده ناشناس
خواننده ناشناس
خواننده ناشناس
1 سال قبل

جانم دردونه

بهار
بهار
1 سال قبل

امروز بازم پارت میزارین

....Aramesh..
....Aramesh..
1 سال قبل

پارت جدید لطفا 🥺🥺

بهار
بهار
1 سال قبل

سلام صبح بخیر میشه امروز پارت رو زودتر بزارین می‌خوام بدونم مامان محمدعلی چی میگه

بهار
بهار
1 سال قبل

پارت بعدی رو کی میزارین ، من از ظهر همش منتظر پارت جدید بودم روزای قبلی ،دو تا سه تا پارت میذاشتین

....Aramesh..
....Aramesh..
1 سال قبل

دادا جون لطفا یه پارت دیگه بده خواهشن میخام ببینم مامان علی چی میگه🥺

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x