به پشت در تکیه زدم و بغض کرده گفتم:
_خدایا قرارمون این نبود، قرارمون یه زندکی اروم بود نه اینطوری
قلب نا ارومم با یاداوری حرفای اقا محسن دردش بیشتر شد
من از همه خجالت میکشیدم، حتی از روی بچه هام که هنوز بدنیا نیومده برای زنده موندن دارن پا به پای من میجنگن و اینهمه درد متحمل میشن
_مائده مادر اومدی؟
_اره بی بی اومدم
اشکامو پاک کردم و رفتم داخل و لباسامو عوض کردم نگاهی به سیسمونی نقلی بچه هام کردم یه گهواره کوچیک که برای بچگی هام بود با دو دست لباس دخترونه و پسرونه
نگاهی به شکمم کردم که داشت تکون میخورد
_قربونتون بشم خودم حواسم بهتون هست نمیزارم هیچ کسی اذیتتون کنت
_مائده؟
_جانم بی بی؟
_بیا نهار بخور دیگه مادر
_دکتر چی گفت؟
_هیچی گفت بیشتر باید مراقب خودت باشی و قرصاتو به موقع مصرف کنی
_خیلی باید مراقب خودت باشی مادر، ماهای اخره دیگه
تمام حواسم پی حرفای محسن بود
_بی بی؟
_جانم مادر
_مادر اقا محسن درمورد من چیزی گفته؟
_والا دیروز مادرش زنگ زد گفت میخاد برای امر خیر مزاحم بشن منم گفتم هرچی مائده بگه که یادم رفت بهت بگم
_چرا میخاد یه زن حامله بیوه زنش بشه؟
_والا مادر اون چیزی که من دربارشون فهمیدم اینه پسره بنده خدا زن داشته ولی چون اجاقش کور بود زنش ازش طلاق گرفته
_خب چرا میخاد بچه یه ادم دیگه رو بزرگ کنه؟ چرا من؟
_میگم که بنده خدا بچه ش نمیاد و علاقه زیادی به بچه داشته ادم با خدایی هم هست
_نمیخام بی بی
_هرطور خودت صلاح میدونی مادر ولی به فکر چند سال بعدت باش با دو تا بچه منم که یه پام لب گوره و معلوم نیس کی بمیرم
بغض کرده گفتم:
_اینطوری نگو بی بی دلم میگیره
_باشه قربونت بشم غصه نخور خدا بزرگه بازم فکراتو بکن
نیازی به فکر نبود من نمیتونستم امانتی های علی رو به کسی بسپرم
باید عاقلانه تصمیم میگرفتم من حتی امکان مرگم سر زایمان بالاست و معلوم نبود بچه هام دست کی میوفتادن؟
نگران اینده نامعلومم بودم، یک ماه دیگه بچهام بدنیا میومدن و معلوم نبود باشم یا نباشم
تنها راه حلی که داشتم زنگ بزنم به مادرجون و بهش بگم کجام و بچهامو بهش بسپرم
یک هفته بعد….
من مائده قبلی نبودم
خیلی به حرفای بی بی فکر کردم
من دیگه حتی حوصله خودمم نداشتم چه برسه به اینکه بخام با یکی دیگه که از قضا خیلی پر شور برای زندگی مشترک رویا سازی میکنه زندگی بسازم و ایندشو خراب کنم با امید های الکیم
وقت دکتر قلبم بود حاضر شدم که برم دیدم اقا محسن از خونه ش که بغل خونه ما بود اومد بیرون و سمتم اومد
_سلام مائده خانم
سر به زیر گفتم:
_سلام
_اگر جایی میخاین برین برسونمتون سختتونه
_ممنون خودم میرم
_خواهش میکنم میخاستم همزمان درمورد موضوعیم باهاتون صحبت کنم و بهترین فرصته
ناچارا سوار شدم صندلی عقب ماشین
_فکراتونو کردین؟
_بله
_نتیجه ش؟
_راستیتش شما وضعیت من رو میدونین و اینم میدونین بچهام برام با ارزشن
پرید وسط حرفم
_بله میدونم، منم عاشق بچهام و اگر مادرم درمود مشکلم با بی بی صحبت کرده باشه میدونین که چقدر علاقم به بچها زیاده
_بله میدونم چی میگین ولی شما از کل ماجرا خبر ندارین
_میشه لطفا بگین مطلع شم؟
_من بیماری قلبی دارم و تحت نظر دکتر و هزار دوا و دکتر سعی دارم عادی زندگیمو بگذرونم ولی وضعیت من معلوم نیس هر لحظه امکان داره قلبم از کار بیوفته
شما حاضرین با کسی ازدواج کنین که دوتا بچه داره و قلبش مریضه و ممکنه سر زایمان بره؟
سکوت کرده بود وقتی رسیدیم درو باز کردم و گفتم:
_فکراتونو بکنین و درمورد مشکلم با مادر پدرتون صحبت کنید
پیاده شدم و رفتم
در اتاق دکترو زدم و رفتم داخل
_سلام مادر فداکار
_سلام خوبین
_بشین عزیزم
دکتر بعد از معاینه گفت:
_دز داروهاتو باید ببرم بالا
سری تکون دادم و تاسف بار بهم نگاه کرد
_ای کاش میتونستم بفهمم چرا اینقدر بی خیالی نسبت به این قضیه مهم
دختر جونت مهم تره یا بچه هات؟
مصمم و محکم بدون ذره ای تعلل گفتم:
_بچهام
متاسف سری تکون داد و داروها رو نوشت
از مطب بیرون اومدم و به طبقه پایین که داروخانه بود رفتم و داروهامو گرفتم
یک هفته بعد…..
_خب خداروشکر هردو سالمن و تا چند هفته دیگه بدنیا میان
دخترت عین خودته اروم ولی پسرت معلومه عین باباشه انگار خیلی عجله داره بیاد به این دنیای پر از مشکل
پر بغض لبخندی به کلمه عین باباش زدم
باباش خیلی عجله داشت برای دنیا اومدنش ولی حالا کیلومتر ها دوره ازمون و حتی نمیدونه مایی وجود داریم
_مائده خیلی باید مراقب باشی ممکنه بچه سه هفته دیگه بدنیا بیاد
استرس های منو دکتر بیشتر شد برای زایمان و قرار شد دکتر قلبم با مامایی هماهنگ باشن برای زایمانم
تاکسی گرفتم و رفتم
نزدیک چهار پنج روزی میشد که خبری از محسن نبود و به خیالم فکر کردم بیخیال شده حقم داشت کی یه زن بیوه و حامله و مریض رو میخاست؟
دلم برای حاج بابام تنگ شده بود اخرین باری که رفتم پیشش سه ماهم بود و حالا هشت ماهه بودم
بعد اون اتفاقات که بازم برگشتم پیش بی بی
نخاستم چند وقت دیگه که شکمم اومد بالا مردم ببینن
روستا کوچیک بود و همه همدیگرو میشناختن و من روم نمیشد
بی بی خونه شو و زمینش رو فروخت و رفتیم شهر
با هزار ضرب و زور یه خونه نقلی یه خابه تو پایین شهر گرفتیم و خرجمونو از مستمری حاج بابام و زمینی که برام گذاشته بود و من سپرده بودمش به عمو رمضان(رفیق حاج بابام) که توش کاشت و زراعت کنن و هرماه مبلغ پولی که در میاوردن نصفشو برام واریز میکردن زندگیو میگذروندیم
ولی بعد زایمان حتما باید میرفتم سر کار اینطوری نمیشد
در میزدن، بی بی رفته بود بازار و تنها بودم
فکر میکردم اقا محسن باشه زود مانتو و شالمو پوشیدم و رفتم درو باز کنم
با صحنه ای که دیدم خشکم زد
(محمد علی)
گیر کرده بودم تو زندگی که هیچ چیزی ازش به یاد نمیاوردم
زهره خیلی عوض شده بود بر عکس قبل همش بهم میرسید اما جای خالی یکی همش احساس میشد تو قلبم
یکی که هر شب تو خابم تصاویر مبهمی داره
یکی که همه خاطراتم باهاشه
دلم برای رضا تنگ شده بود
بعد اینکه اون دختر رو فرستادم رفت اونم باهام قطع ارتباط کرد و از شرکت استفا داد و رفت
مادرمم دیگه عین قبل نشد و خیلی کم باهاش در ارتباطم
نمیفهمیدم اون دختر چی داشت که اینقدر براشون عزیز بود و این اذیتم میکرد که هیچی ازش یادم نمیاد
خسته شده بودو از خونه نشینی و از دور به کارا نظارت داشتن، زنگ زدم به دکتری که پنج ماه پیش گفته بود اگر بعد ترخیص شدنم اقدام کنم سه ماهه میتونم بدوم و من به حرفش گوش ندادم
(امدم باز امدم با کلی ساز و اواز امدم😌
دیدین زنده س علی جانتون😐🔪یکم صبر کنین و فوش ندید خیلی خوبه اورین😎😂)
#عجول نباشین
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام عزیزم میشه بگی چه روزهایی پارت میزاری که همش دنبال پارت جدید نگردم
سلام گلی
فکر نکنم تا بعد امتحانات بدم ببخشید💙
لااقل تاریخش رو بگو
عزیزم، ممنون که بهتون بر نخورد. من این سایت رو مثل یه کلاس داستاننویسی میبینم. اونجا هم بخش به بخش یه متن رو میخوندیم و از جهات مختلف نقد و تحلیلش میکردیم. به من که خیلی کمک میکرد برای قدرت دادن به قلم و درست چیدن آجرهای استدلالم برای رسیدن به نتیجه.
۱
پاسخ
وقتی حرفی حق باشه باید بپذیریم
بله واقعا خیلی خوبه که نقد میکنین چونکه من اولین رمانم هست و خیلی نیاز به کمک دارم💚🙏🏻
حالا زنده و مرده علی رو کار ندارم، مادر علی که عاشق مائده بود، تازه نوههاش رو مائده باردار بود، راحت گذاشت دختره از پیششون بره؟ تازه دختری که پدر و مادر و خانواده هم نداره! برای داشتن نوههاش میتونست کل کشور رو بسیج کنه دنبال عروسش بگردند.
یا رضا! ولو حال مائده خراب شده باشه، بی خیال زن دوستی باید بشه که برادرش بهش نزدیکتره؟!
انشاءالله به جاهای خوب خوب برسه
اهم بله درست میگین
ولی چون توی زندگیم یه همچین ادمایی هستن منم از روش نوشتم
ممنون از انتقاد بجاتون🙏🏻
عزیزم، ممنون که بهتون بر نخورد. من این سایت رو مثل یه کلاس داستاننویسی میبینم. اونجا هم بخش به بخش یه متن رو میخوندیم و از جهات مختلف نقد و تحلیلش میکردیم. به من که خیلی کمک میکرد برای قدرت دادن به قلم و درست چیدن آجرهای استدلالم برای رسیدن به نتیجه.
نباید علی زنده می بود باید واقعا می مرد چون با این کار که کردی رمانت شد ی ژانر تکراری ولی علی که مرد و بازم رمان ادامه داشت همینطور میرفتی جلو ب احتمال زیاد رمانت پایان قشنگ و جدید داشت
من جرات داشتم علیو بکشم؟ 😐🔪😂😂
بچها ندیدی پارم کردن🤧😂
آقا میشه بگین چی شد؟
من نفهمیدم
آخه مگه محمد علی توی بیمارستان نمرد؟
چطور زنده شد؟؟
از طرفی الان کجاس؟
تکلیف این پسره بنده خدا چی میشه که اجاقش کوره …
یکی منو از تاریکی های درونم خارج کنه …
نو نو😂😂
بزارید اگر وقت کنم بازم پارت میدم
خواهش میکنم زودتر پارت بزار خیلی دیر به دیر میزاری 😑 😖
خواهشاً پارت بزار ما همش توی خماری قسمت بعدی موندیم لا اقل دو پارت بذار
یکم غیر قابل باوره که همرو یادش بیاد جز ماعده نه؟؟
قسمتی از حافظش پاک شده دیگه مثلا کاری ک زهره کرد هم یادش نیس
هیجانی شد
مشتاقم بدونم پارتای بعد چی میشه و چرا گفتن علی مرده؟
یا خداااااااا یعنی چیییییییی زهره چیه وای خدای من زندس هورااااااا زندسسسسس😆😆😆😆😆
تروخخخخخخخخخخخخخخدااااااااااااااااا یه پارت دیگه بده تا هفته دیگه اصن نده تروخداااااااااااااااا 😂😂😥😭😭😭😭
چرا علی زنده شد چرا زنش نمیدونست زندس
وای خدا انگار یه پارت جا انداختی😩😩😩
اگر میخا بکشمش نظرت؟ 😂
نخیر لازم نکرده شما تو زحمت بیوفتی😒😒😒
یعنی چی الان این🤷🤷🤷
انقد دیر پارت میدی انقدرم از این شاخه به اون شاخه میپری انقدرم داری رمان خلاصه مینویسی که آدم گیج میشه والا😐😐😐
اره یکم شاخه به شاخه شد ولی توی پارتای بعدی درست میشع ببخشید
به نظرم اتفاقات تو بیمارستان یه پارت دیگه جا داشت 🤔
الان چی شد هی یه هفته یه هفته میره جلوبازم نفهمیدیم چی به چیه رمانت داره الکی میشه بخدا
وایییی زنده شدددددد هوراااا
من کاملا گیج شدم
چرا نمیزارن علی ببینه مائده رو ادااااااا؟؟؟
جواب بده هاا
راستی ممنون
موفق باشی همه جااا
نمیشه جواب بدم ببشید پری بانو
مرسی عشقم💚♥💛💜💙
ادابازم پارت بده🎈🎈🎈آفرین
خواهش میکنم هروز پارت بزار
ای خدااا😭
❤ ❤