رمان نفوذی پارت 26 - رمان دونی

رمان نفوذی پارت 26

نگاهمو ازش گرفتم و به سمت میز رفتم…

به سمت سینی طلایی رنگ که فنجون های سفید و نسبتا کوچیک پر از قهوه توش قرار داشت، خم شدم.

چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم، دو طرف سینی رو گرفتم ولی انگار دستام سِر شده بود ، انگار سینی میخ شده بود به میز و دستای من اصلا توان بلند کردنش رو نداشت.

سعی کردم سینی رو بردارم ولی نه دستام، نه بازو هام هیچ قدرتی برای بلند کردن این وزنه ی چند کیلویی نداشتن..

به زور هم که شده بود، به سختی تمام سینی برداشتم..

دلم می خواست همین سینی پر از قهوه رو بریزم روی مسیح و بگم بیا کوفت کن..

ولی نمی تونستم!

آروم برگشتم سمتشون..

من وسط آلاچیق ایستاده بودم و اونا هم که انگار ادم فضایی دیده باشن منو بِرو بِر نگاه می کردن..

به چی نگاه میکنین سمرقندا؟؟

روی استیج نیومدم که اینجوری با چشاتون دارین می خورینم!

مردمک چشمامو اینور اونور کردم..

قدمی به جلو گذاشتم، بزور پاهامو دنبال خودم می کشوندم..

به سمت دختری که موهای نارنجی رنگی داشت و خوش بر و رو بود و پالتوی پشمی مشکی هم تنش بود، که روی گردنش خز پشمی داشت،رفتم..

به زور می‌خواستم کاری رو انجام بدم که اصلا یک درصدم رغبتی به انجامش نداشتم!

ولی کار زوری بود!

خون تو رگام یخ بسته بود باید جلو تک تکشون خم و راست می شدم،

اسمم هانا نیست اگه تلافی این کارای مسیح درنیارم..

کمی خم شدم، کمش ده درجه بود..

کمر خودمو درد میاوردم که چی بشه؟

که آیا این گوریل ها قهوه میل دارن کوفت کنن یا نه؟

دختره قهوشو برداشت

-Thanks blue eyes

( ممنون چشم آبی)

یکی از دخترا صداش از پشت سرم اومد که گفت :

 

-Ashley, I think this handsome maid does not understand English as a child!

(اشلی فکر کنم این خدمتکار خوشگلمون از انگلیسی چیزی سر در نمیاره طفلی!)

با جمله ای که شنیدم انگار یک سطل اب جوش ریختن سرم، دختره چه اراجیفی داشت به هم می‌بافت؟

مستقیم داشت بهم توهین می‌کرد!!

طاقتم طاق شده بود، دندونامو روی هم سایدم و راسته ایستادم، برگشتم سمت صاحب صدا..

امپرم زده بود بالا که گفتم الان شاخه شاخه موهاشو از سرش بکنم..

بهم توهین کرد اونم جلو روم!

وقتی کسی بهت احترام نمیذاره، بهت توهین میکنه اونم جلو جمع توام مث خودش یه جواب دندون شکن بهش بده..

دلم می خواهد؛

به همه ی عقاید

احترام بگذارم،

ولی احترام به بعضی از آن ها

‍توهین به شعور خودم

محسوب می شود !

پس در بهترین حالت،

تحملشان می کنم

و هیچ نمی گویم…

ولی من برعکس شاعر، تحمل شنیدن توهین ندارم به هیچ وجه ندارم و باید جوابشون بدم!

گردنمو کمی کج کردم و با غضب بهش نگاه کردم

نمیدونستم اگه جواب دختره رو بدم مسیح چه برخوردی باهام می‌کنه ولی برام مهم نبود!

تحمل تنبیه داشتم ولی تحمل شنیدن توهین رو نه..

به خودم جرئت دادم و جدی گفتم:

 

+عزیز من،شما به اندازه هفت میلیارد نفر انگلیسی می دونی کافیه، پرنسس!

(my dear, you know enough English seven billion people، Princess! )

با حرف زدن من به انگلیسی و جواب دندون شکنم به دختره ی مو بلوند، یهو همه مث بمب اتم منفجر شدن از خنده..

 

دختری ایکبیری وقتی دید من می‌تونم انگلیسی صحبت کنم هاج و واج موند و دهنش اندازه غار حرا باز موند!

 

چشاشو گشاد کرد و به پسر کت شلواری که کنارش نشسته بود، نگاه کرد و گره ابروهاشو تو هم کشید

-زهرمار، ببند در گاله رو..

ولی پسره اهمیتی به حرفی که زد نداد و زد رو شونش و با شیطنت گفت:

-کیش و مات شدیااا مینو

و بعد از تموم شدن حرفش پقی زد زیر خنده…

طفلی کیش و مات شده بود..

اونم چه کیش و ماتی

جلو همه!

 

پوزخندی زدم بهش و به بقیه قهوه دادم..

رسیدم به همون پسری که سینی قهوه روش خالی کردم..

 

سرمو انداختم پایین تا صورتشو نبینم، جرئت نگاه کردن به چهرشو نداشتم..

سینی طرفش گرفتم،فنجون قهوه ای برداشت..

-قهوه زیاد به خورد لباسام دادی، به پا دیگه سینی روم خالی نکنی!

سرمو بلند کردم که چشم تو چشم شدم باهاش، لبخند کم رنگی روی لبش بود..

بعد نگاه کوتاهی دوباره سرمو انداختم پایین..

دلم می خواست با شنیدن حرفش زمین دهن باز کنه و من برم توش، آب شدم..

 

خوب که بقیه هنوز گرم بگو و بخندشون بودن وگرنه با شنیدن حرفای این پسره برام دست می گرفتن..

اون موقع کی می خواست بیاد این فاجعه رو جمع کنه؟

بدون زدن حرفی سریع رد شدم..

نوبت رسید به مسیح خان. ..

زهرمار بخوری بجا قهوه که از دماغت در بیاد..

نگاه نگاه

چجوری هم با تینا خوش و بش میکنه..

مقابلش ایستادم

بدون نگاه کردن به صورتم قهوشو برداشت…

انگاری حرفی برای گفتن نداشت…

خوبیش این بود کم آورده یا شایدم میخواست مهموناش که رفتن به حساب من برسه و نیست و نابودم کنه

نمیدونم…

 

حتما این آرامش قبل از طوفان بود که داشت از طوفانی که قراره رخ بده خبر می داد و می‌گفت خودتو آماده کن که باید قبرتو بکنی!!

نمیدونم..

قهوشو که برداشت..

تینا آخرین نفر بود.

 

فکر خبیثی به سرم زد و با خودم گفتم..

بزار یکم قهوه بریزم رو لباست ببینم چیکار میکنی تینا خانم؟

خواست قهوشو برداره اونم با نازو عشوه…

خدایا فنجون قهوه هم ناز و عشوه میخواد؟؟

فنجون قهوه که توی دستش بود یکم سینی رو لرزوندم فنجون تکون خورد و یکمی از،قهوه ریخت روی لباس قرمز رنگش! …

 

سریع از جاش بلند شد. منم سریع یک قدم ازش فاصله گرفتم، دستاشو توی هوا گرفته بود و فنجون هم توی دست راستش بود…

با دهن باز و چشمایی که قدر توپ تنیس شده بود ریخت و وضعشو نگاه می کرد…

سرشو بلند کرد و با عصبانیت داد زد :

 

-چیکار کردی تو؟؟

دست و پا چلفتی!

قهوه رو خالی کردی روی لباسم!

اههه ببین با لباسم چیکار کردی…

به زور جلو خندمو گرفتم که پقی نزنم زیر خنده…

چهرمو مظلوم کردم عین گربه شرک :

 

+آخ ببخشید تینا خانم..

اصلا حواسم نبود.. نمیدونم یهو چی شد!..

همه ساکت شده بودن وسکوت اختیار

کرده بودن و هیچ واکنشی نشون نمی دادن..

مسیح هم چیزی نگفت.. فک کنم باور کرده بود که من قهوه رو از عمد نریختم روی تینا..

ولی بازم اخم توی صورتش بود..

تینا دستی به لباسش کشید و عصبانی گفت:

-گمشو از جلوی چشمام..

 

لبمو به دندون گرفتم تا جواب این پرروی گستاخ رو ندم!

 

از پله های آلاچیق پایین اومدم..

پوزخندی زدم و باخودم گفتم:

 

+ حقته.. دختره ی عفریته..

شاعر میگه :

« این دختران بی هنر

عجوزه های خیره سر

وفا زیاد برده اند

عاطفه را مرده اند

آینه دورویی اند

الهه پررویی اند

آتش افروخته اند

خرمن دل سوخته اند

عشق را بازی می کنند

کی عشقبازی می کنند…»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان الماس pdf از شراره

  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد می‌شیم، از اون دسته‌ای که همه آرزو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
45 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maral
Maral
3 سال قبل

هانا عزیزم مثل همیشه خیلی قشنگ
مرسی عزیزم موفق باشی عشق💙😚

Pourya.M
Pourya.M
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

چطوری جون دل.
سر کیفی عزیز؟
برقراری؟
الهی شکر!

Pourya.M
Pourya.M
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

اره.
.
.
منم بد نیستم.
حتما میگذرم.

Pourya.M
Pourya.M
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

نه.
ولی خوب نیستم.
.
.
.
حتماًاااا

Pourya.M
Pourya.M
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

نه بابا.
بد نیستم.خوبم نیستم😅

ayliiinn
3 سال قبل

سلام هانایی!

شیرین
شیرین
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

سلام آیلین خوبی ؟ دیشب نبودی جات خالی بود عزیز دلم روالی ؟؟؟

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  شیرین

سلام شیرینم
مرسی خوبم
خودت چطوری؟
.
.
اره داشتم تست می زدم!
بد نیستم
خوبه مرسی!

شیرین
شیرین
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

منم بد نیستم
موفق باشی گلم

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  شیرین

مرررسی شیرینم
همچنین!

شیرین
شیرین
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

چقدر تو خوشگلی چش نخوری ایشالا
خوش بحالت تو به این نازی بعد من انقدر بی ریخت و قیافه باشم این انصافه نه انصافه

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  شیرین

وا شیرینم این چه حرفیه!
خوشگل خودمی!
.
.
مرررررررسی لطف داری عشقم!

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

من به جا هانا سلام میدم 😂
هاناجون چطوری سالمی سرحالی

شیرین
شیرین
3 سال قبل
پاسخ به  (:

سلام الی معلوم هست کجایی ؟؟ نمیگی من دلم هزار راه میره ؟؟ خوبی کجایی تو ؟؟؟؟

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  شیرین

سلام شیرینی سایت
خوبی
اخ اخ ببخشی
کار داشتم سرم شلوغ بود میام بیشتر از این به بعد

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

هانا خانوم شما که بی معرفت تری کم پیدایی خودت😅
ای بد نیستم
میگذره

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

نه خطم دستم نیست
مشترکی شده
همگانی😂😂
روبیک داری هانا؟ اونجا خیلی کم ولی هستم.
خخ جون از همنشینی با اقاتونه دیگه😂
اقاتون خوبه

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

یکم این روزا سردردم زیاد شده حال خوش نمیزاره برام

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل

فقط اون اخرش که شاعر میگه….
عالی بودی مرسی

شیرین
شیرین
3 سال قبل
پاسخ به  Maede.r

ماعده چندتا رمان می خونی مگه درس نداری

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل
پاسخ به  شیرین

فعلا فقط رمان هانا😕
البته با خانوم نویسنده پارتی داریم دیشب خوندمش🙊💙

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل

خسته نباشی هانا جونم😍

شیرین
شیرین
3 سال قبل

به به دست شما درد نکنه عالی بود خسته نباشی نویسنده

شیرین
شیرین
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

بله هانا جان چطور مگه؟

شیرین
شیرین
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

نه من اهل بزن بزن نیستم

شیرین
شیرین
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

ولی خدایی خیلی کم بود از حق نگذریم

شیرین
شیرین
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

نه روی آب بودم ولی نمی تونستم کامنت بزارم عزیزم

دسته‌ها
45
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x