اون مرد همچنان ادامه داد :

_ برای بار دوم میپرسم ، خانم کاترین فرزند هکتور آیا بدون هیچ اجباری و تنها از سر رضایت و عشق حاضرید آقای کریستوفر فرزند جاستین را به همسری خود قبول کنید ؟

نفس تو سینم حبس شد و بی اراده عرق سرد همه ی بدنم رو گرفته بود ، به یک باره بغضی گلوم رو گرفت به زور مانع گریه و ریختن اشکم رو گرفته بودم … ناگهان صدایی به گوش رسید ، صدایی آشنا ، بم و سرد ، همون صدای آشنایی که عاشقش بودم …

_ نه ، کاترین قرار نیست ازدواج کنه !

برای لحظه ای خودم رو نیشگون گرفتم ..

_ نه نه این صدای گابریل نیست من خواب میبینم توهم زد … نه نیست نه….

_ اونوقت چرا ؟

این صدای کریستوفر بود ،

با دیدن گابریل اونم درست روبه روم ،

از شدت شادی و هیجان میز روبه روم رو محکم به زمین زدم که باعث شد کل تزئینات از گل های قرمز تا سفید روی زمین بیفته و تقریبا له بشه ،

پدرم خواست حرفی بزنه اما من خودسرانه خواستم به سمت گابریل حرکت کنم که کریستوفر محکم بازوی دستم رو گرفت و به سمت خودش کشوندم ،

جیغ کشیدم ،

_ ولم کن عوضی !

هرچقدر دست و پا زدم فایده نداشت که صدای گابریل بار دیگه بلند شد اما این دفعه عصبانی تر در حدی عصبانی بود که رگ گردنش برآمده شده بود…

_ کاترین رو ول کن لعنتی !

کل مهمان ها مات و مبهوت فقط نگاه میکردند ، چون اولین بار بود یه گرگینه وارد مرز ما میشد و الان به وضوح میدیدنش !

پدرم لب باز کرد :

_ ت…تو….تو…پسر…آلبرتی ؟ تو تو به چه حقی وارد مرز ما شدی ،

به بادیگارد ها که دور تا دورمون رو گرفته بودند اشاره کرد ….

_ این مرد رو بگیرید …

قبل از اینکه بخوان به سمت گابریل برن با صدایی تقریبا شبیه به جیغ و ناله گفتم …

_ نههههه ! تو رو خدا بابا نکن ! ت…

حرف بعدی رو نزده بودم که همون چاقوی نقره ای درست روی رگ اصلی گردنم قرار گرفت ، و گردنم شروع به سوختن و خارش کرد ….

کریستوفر با لبخند پیروزمندانه ای رو به گابریل کرد و گفت :

_ اگر یه قدم حتی یک قدم نزدیک بشی گردنش رو زدم …

پدر متعجب از کار کریستوفر بانگ کشید …

_ دخترم رو ول کن بی شرف ، عوضی من بهت اعتماد کردم میخوای دخترم رو بکشی!

شاید من قرار بود بمیرم اما خوبیش این بود که حداقل پدرم از ذات و شخصیت واقعی کریستوفر با خبر شد ، حداقل دیگه با اون ازدواج نمیکردم …

گابریل درست رو به روم بود اما من نمیتونستم برم پیشش ….

لبم رو گازی گرفتم تا اشکم روون نشه …

_ از جونت سیر شدی کریستوفر ؟ کاترین رو ول کن !

این صدای گابریلی بود که با نگرانی ولی با جدیت کلماتش رو ادا میکرد ….

_ نه بابا دیگه چی ، میخواید چاقو رو هم بدم که منو بکشید؟

درحالی که چاقو درست مقابل گردنم بود و اگر حتی کوچکترین حرفی میزدم گردنم بریده شده بود …

پای کریستوفر رو محکم با کفش فشاری دادم و پشت سرش هم لگدی وسط پاش زدم که آخش بلند شد ، هم زمان که اون عقب میرفت ، زیر لب زمزمه کرد ” آخ پاهام ، لعنتی ! نکنه میخوای ناقصم کنی ج*ن*د*ه ”

و دستش رو از دور کمرم آزاد کرد ، اما همچنان چاقو رو محکم داخل دستش گرفته بود ….

خراشی نه چندان عمیق روی گردنم افتاد ، گردنم آتیش میگرفت …‌ به سمت گابریل پاتند کردم و با سرعت خودمو تو بغلش جمع کردم ، چشمامو بستم و بینیمو چسبوندم به پیراهنش تا بوی تنش رو مستقیم نفس بکشم…

از عشق زیاد داشتم دیوونه می شدم..من و چه به این کارها…..

دستای گرم گابریل که روی کمرم نشسته شد بی اراده لبمو با استرس گزیدم و نگاهم بالا اومد و دور و اطرافمو نگاهی انداختم… همه به منی که قرار بود زن کریستوفر بشم اما اینجوری تو آغوش گابریل گم شده بودم هاج و واج نگاه میکردند ….

که با بوسه ی گرمی که گابریل روی موهای سرم نشوند نگاهم رو از مهمان ها به چشمای قرمز و خمارش دوختم ..‌‌ دلم میخواست تا ابد داخل همین حال میموندیم ..‌‌..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۰ / ۵. شمارش آرا ۰

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند

  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار نیست!   عمران صدایش را بالاتر می‌برد.   رگ‌های ورم‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان التهاب

    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۵ / ۵. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی

  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم پیدا میکنن‌. حالا اون جدا از کار و دستور، یه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

    خلاصه رمان :         دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه …. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shyli
Shyli
2 سال قبل

اَخِییییییییییی

مسیحا
مسیحا
2 سال قبل

لامصب خیلی خفن شد اوف نکن این کارو با ما

مهدیس حسنی
مهدیس حسنی
2 سال قبل

اووووووووووووف

ارزو
2 سال قبل

عجب خررر تو خررری شددد😂😂😂💔💔💔

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x