رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۳۵ - رمان دونی

 

#کاترین

بعد از بیرون رفتن لوییس از اتاقم ، فقط صدا های نامفهوم و بلندی رو میشنیدم ، صدای شکستن چیزی و برخورد چیزی به زمین ، هرچند کنجکاو شنیدن بحثشان هم نبودم ….

پرده ی سیاه رنگی که مقابل پنجره ی اتاقم بود را کنار زدم ، و آسمان تاریک شب که با نور ماه و ستاره ها روشن شده بود تماشا کردم ،

درد قلب و کمرم کم تر شده بود …

سعی میکردم گابریلی که ذره ای براش اهمیت نداشتم رو فراموش کنم …

بی اراده آهی از میان لبانم خارج شد ….

تا چند دقیقه ی دیگر باید برای شام به سمت پذیرایی میرفتم …

با وجود سفارش های بی نهایت دکتر ، پارچه سفید را از روی زخمم باز کردم ، و بعد از بیرون آوردن لباس هام به سمت حموم رفتم ،

وارد حموم شدم‌ کف حموم سرد بود باعث شد لرزی به تنم وارد بشه ،

سمت دوش رفتم و شیر رو باز کردم اب مستقیم روی سرم فرود اومد‌ ….

بازم سردی دیگه…

عمیق لرزیدم طوری که دندونام روی هم ساییده شد…

یه قدم عقب رفتم و عصبی شیر اب گرم رو هم باز کردم..‌

کمر و قلبم مجددا درد میکرد و حالا همه چی باهام لج کرده بود….

اب که سرد و گرم شد رفتم زیر دم..

آب که به زخم عمیقم میخورد سوزش و درد شدیدی در سراسر بدنم ایجاد میشد ،

بعد از چند دقیقه کم کم شروع به خونریزی کرد و قطرات آب و خون به کف حموم فرود اومدند ….

بزور خودم رو شستم و با حوله ای که اونجا بود خشک کردم …

حوله رو دور خودم پیچیدم و از حموم اومدم بیرون..

نمی دونستم قراره چی بپوشم.

حوله سفیدم غرق در خون شده بود …

به سمت کمد لباسم رفتم و بدون اینکه دور زخمم رو با پارچه ببندم ، لباس و شلوار راحتی بنفش رنگی رو پوشیدم …

و بی توجه به اینکه موهای ترم رو خشک کنم به سمت پذیرایی رفتم …

در اتاق رو باز کردم ،

مامان ، بابا ، لوییس و ….

با دیدن کسای دیگه دور میز از شدت تعجب چشمام باز موند …

ژربرا ، عمو ، زن عمو و الیور هم بودند …

الیور اینجا چیکار میکرد ؟ الیور پسر خاله ی من بود که متأسفانه هم پدر و هم مادرش کشته شدند و از زمانی میشه گفت داخل خونه ما زندگی کرد ! باز چه خبری شده بود ؟ فورا به خودم اومدم .‌‌…

مثل اینکه منتظر من بودند ، با عجله از پله ها پایین اومدم و به سمتشون پا تند کردم ، بعد از سلام مثل همیشه روی صندلی که کنار لوییس بود نشستم ….

و طبق معمول جوابی به سلام من حاصل نشد فقط سرها به آرامی بالا و پایین تکون خوردند…

این بار دیگه قرار بود چه موضوعی مطرح بشه …. که زندگی رو از از یکی از این افراد دور میز بگیره ….

باز هم سکوت …. سکوت….سکوت …

هیچکس حرفی نمیزد ، چند دقیقه ای از خوردن غذا و نوشیدنی گذشته بود ….

قلبم تیر میکشید و آتیش میگرفت ، به قدری دردم زیاد بود که زیر لب به خودم

لعنتی فرستادم و دندونامو محکم روی هم فشار میدادم ، درد داشتم خیلی زیاد …

هرکسی مشغول غذا خوردن بود و سرش روی بشقاب خودش ، حداقل این خوب بود کسی متوجه درد من نمیشد ..‌

نگاهم میان افراد میچرخید اما از نگاه کردن به رأس میز و دیدن صورت همیشه اخمالودِ پدر فراری بودم….

طبق رسمی که داشتیم عمو و زن عمو که پدر و مادر تک پسرشون یعنی کریستوفر بودند ، نباید برای مرگ پسرشون ناراحت یا اشک میریختند چون قصد جون من رو داشته در غیر این صورت مجازات سختی براشون در نظر گرفته میشد….

زن عمو خیلی بی‌تفاوت و مثل همیشه سرد برخورد میکرد ..‌‌.. عمو هم سعی میکرد رابطه اش را با پدر خوب حفظ کنه … ژربرا هم که انگار نه انگار برادرش مرده مشغول ناز کردن برای برادرم بود …

پدرم صدای همیشه خش دارش رو صاف کرد و لب زد …

_ امروز ، امشب ، شماها رو اینجا جمع کردم تا دو تا خبر خوب رو بهتون اعلام کنم … و حتی چند دقیقه ی دیگه خودتون میبینید که چه کسی قراره بیاد …

وقتی این حرف رو زد گوشه ی لبش لبخندی جا خوش کرد ….

برام باعث تعجب بود که چه خبریه که باعث شده پدر انقدر خوشحال به نظر برسه ….

با تیر کشیدن کمر و قلبم محکم لب گزیدم و صاف نشستم ، که باعث شد همه ی سر ها به طرف من بچرخه …

_ کاترین ! دخترم؟ چیزی شده ؟

سرم به شدت گیج میرفت و صدای مامان تو سرم اکو میشد …

چند لقمه ای از غذا نخورده بودم که از شدت درد به خودم پیچیده بودم ،

لبخند مصنوعی زدم و در حالی که از روی صندلی بلند می‌شدم و قدمی به سمت پله برداشتم …. خطاب به مامان و بقیه که کنجکاوانه بهم خیره شده بودند گفتم :

_ خوبم … خوبم…. فقط میرم بالا یکم اس…

نگاه های سنگین مخصوصا بابا رو به خوبی روی خودم حس میکردم ، چون هیچکس حق نداشت قبل از بابا از سر میز بلند شه .‌‌…

با تیر کشیدن قلبم و گیج رفتن سرم حرفم رو نصفه نیمه رها کردم و دستم رو روی سرم گذاشتم ..‌‌

_ دخترم خوبی ؟

_ کاترین ؟ حالت خوبه ؟

صدا های مامان و داداشم و حتی الیور رو میشنیدم ، اما نمیتونستم جواب بدم ،

چشمام سنگین شده بود و بدنم قابل کنترل نبود .‌‌…

در آخرین لحظه صدای مامانم رو شنیدم که فریاد میزد …

_ دخترم ؟ داره ازت خون می‌ره!

و بعد احساس دستی که دور کمرم پیچیده شده و منو از پله ها بالا میبره و نزاشت که محکم روی زمین بیفتم….

در آخر هم سیاهی مطلق …..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم

    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکنه ولی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان توهم واقعیت به صورت pdf کامل از عطیه شکوهی

        خلاصه رمان:   رها دختری از یک خانواده سنتی که تحت تاثیر تفکرات قدیمی و پوسیده خانواده اش مجبور به زندگی با مردی بی اخلاق و روانی می‌شود اما طی اتفاقاتی که میفتد تصمیم می گیرد روی پای خودش بایستد و از ادامه زندگی اشتباهش دست بکشد… اما حین طی کردن مسیر ناهمواری که پیش رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی

  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
baran
baran
2 سال قبل

جیغغغغغغغغ خیلی عالیی بود خدا کنه گابریل باشه

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x