رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۳۹ - رمان دونی

 

#فلش _ بک #

«کاترین»

کنار رودخانه نشسته بود و به تصویر آسمان پر ستاره ای که انعکاس نورش به خوبی در آب رودخانه مشخص بود نگاه میکرد ….

مشخص بود ذهنش درگیر فکر کردن است…

به آرامی کنارش نشستم و دستم را روی سرشونه ی قوی و محکم گابریل گذاشتم …

به آرومی لب زدم :

_چیزی شده ؟

نفس هایش شدت یافت ، و از شدت عصبانیت رگ گردنش متورم شد …

کلافه چنگی به موهای سیاهش کشید و گفت :

_ اون عوضی ….

منظورش دقیقا چه کسی بود؟ همه اش یک ساعت به قبیله اش رفته بود و فورا به جنگل برگشت پس چه چیزی باعث نگرانیش شده بود ؟

قبل از اینکه حرفی بزنم چشمان قرمز خمار شده اش را که حال پر از خشم بود به چشمانم دوخت و ادامه داد …

_ الکسیس !

متعجب تر از قبل به حالت سوالی بهش خیره شدم :

_ الکسیس ؟ کیه ؟

پوزخندی عصبانی زد و با صدای جدی و بمش لب زد :

_ برادرم !

_ نمیدونستم که تو یه برادرم داری ! خب حالا مگه چیکار کرده ؟

_ بهتره بگی چیکار نکرده !

دستانش رامحکم به هم فشرد ،

_ اون عوضی …من مثلا برادر بزرگترشم ….یعنی میشه گفت پسر دوست دختر سابق بابام بوده ، پسرنامشروع همون زنی که باهاش به مادرم خیانت کرد ….

دستش را محکم به درخت مقابلش کوباند … و با دزدیدن چشمهایش از من سعی در مخفی کردن ناراحتیش از من بود …

_ مادرم به خاطر اون زن و پسر نامشروعش سالها عذاب کشید… گریه کرد و به معنای واقعی یک کلمه نابود شد …

من …. من اونموقع فقط هفت سالم بود اما میدیدم که پدرم چطور شب ها و روزها رو با اون زن و پسرش میگذروند حتی اسمش رو هم بابام انتخاب کرد … الکسیس !

مثل اینکه گابریل گذشته ی سخت و پیچیده ای داشته ، از چشمهای پر از دردش میتونستم بفهمم ….

با لحن آرومی لب زدم :

_ خب … الان این قضیه چه ربطی به الکسیس داره ؟

_ بابام میخواد اون عوضی رو که خاطره ی اون روزا رو برام زنده میکنه به قبیله بیاره و بد تر از همه اینه که باید جوری رفتار کنم که انگار خیلی از دیدنش خوشحالم ….

اما تقاص کارایی رو که مادرش با ما کرد رو اون باید پس بده …

****

چند ساعت گذشت بالاخره به عمارت و قبیله آلفا ها نزدیک شدیم ، چشمم به گابریلی خورد که بالای تپه ای مرتفع ، مشغول زوزه کشیدن بود و حتی با صدای او بقیه هم زوزه میکشیدند ….

قلبم شروع کرد به تندتند تپیدن از دور تنها کاری که از دستم برمیومد فقط نگاه کردنش بود ….

_ نمیای ؟

با صدای الکسیس به خودم اومدم و لب زدم …

_ نه من … من همینجا فعلا میمونم تو برو …

امیدوار بودم پیگیر حرفم نشه و از شانس خوبم همینم شد ….

فورا پشت درختی پنهان شدم ، و از دور به گابریل خیره شده بودم…

قوی و پر قدرت … زوزه میکشید…

نمیدونستم چطوری به پیشش برم …

چند ساعتی گذشت تا مراسمشون تموم شد ،

با قدم های لرزان با آرام ترین حالت ممکن جلو میرفتم ،

گابریل چند متر دورتر و پشت درختی مشغول صحبت کردن با کسی بود ، حدس میزدم یکی از افرادش باشد …

ضربان قلبم کنترل ناشدنی بود….

تقریباً نزدیکش شدم و یک قدم دیگه بر میداشتم میتونستم ببینم که داره با کی حرف میزنه ….

اما کاش اون یک قدم رو برنداشته بودم …

به وضوح صدای شکستن قلبم رو شنیدم ،

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهره اعتماد

    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
setareh amaneh
setareh amaneh
2 سال قبل

دختره اسمشو یادم نیس با رفیقاش یه اکیپه بعد عاشق یه پسره هست اسمش آریا ست فکر کتم بعد دختر دایی دختره باهاش بده بعد کاری میکنع پسره عاشقش شده و دختره ضربه بدی میخوره بعد دختره بلد چند سال عاشق یکی دیگه میششه نامزد میکنن بعد میرن خونه دایشش مهمونی دختره ب پسره میگه مواظب باش دختر داییم آدم بدیه گولت میزنه پسره میگه باشه ولیزگولش میزنه دختره میره خارج اونام دارن اددواج میکنن یعنی پسره با دختر دایی دختره اذدواج میکنه بعد دختر داییش شبه آذدواجشون همه چیو ب پسره میگه پسره بر میگرده ببخشید طولانی شد خودمم گیج شدم ولی خیلییییی دنبالشم تروخدا اگه میدونید بگید ممممنننننوووووووننممممممممم🙏🏻🙏🏻🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺فک کنم اسم پسره آرشام بود البته فکر کنم💞💞💞💞💞🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺

setareh amaneh
setareh amaneh
2 سال قبل

اشکا نداره آجی 💞😘رمان فوق لعاده اس❤❤❤❤❤

setareh amaneh
setareh amaneh
2 سال قبل

سلام خوبید ببهشید من دنبال ی رمان هستم چتد سال پیش خوندم اسمشو فراموش کروم اگه خلاصشو بگمدمیتونیدد کمکم کنید ممنون میشم؟

baran
baran
2 سال قبل

عاشقتمممممممممممممممممم جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغ

setareh amaneh
setareh amaneh
2 سال قبل

🥺

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x