رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۱۹ - رمان دونی

چشمانش را با اطمینان به چشمانم دوخت …

حرفی که لوییس قرار بود بزنه ، سرنوشتم را رقم میزد ….

لوییس مرد جسوری بود درست مثل خودم خودسر بود .‌…

و بالاخره لب باز کرد….

_ باشه قبول میکنم … اما در صورتی که بهم بگی چیشده و قولت رو نشکنی …

 

با شنیدن جواب مثبتش بی اراده لبخندی کنج لبم جا خوش کرد …

با خوشحالی و لب خندون یک بار دیگه به آغوش کشیدمش …

_ چه خوبه که هستی داداشی !

 

****

« گابریل »

سه روزی میشد که پدرم بخاطر اینکه چرا داخل مراسم حاضر نشدم یا چرا به اون جنگل رفتم ، و اینکه چیزی بهش نمیگفتم ، عصبانی بود و من رو داخل اتاقم زندونی کرده بود ..‌..

نمیتونستم چیزی بهش بگم ، چون اگر میگفتم ممکن بود قصد جون اون دختر رو بکنن ، پدرم وحشی تر از اون چیزی بود که فکرش رو میکردم … نمیتونستم این ریسک رو در ازای آزادی خودم به جون بخرم …

اون دختر به طرز عجیبی توی قلبم جا خوش کرده بود ، کسی که حتی داخل رویاهامم نمیتونستم به دستش بیارم ،

میخواستم بهش اعتراف کنم که عاشقش شدم اما از شانس بدی که داشتم پدرم نزاشت ، هنوز هم که هنوزه بخاطر ضربه ی شدیدی که با چوب به پشت سرم زده بود ، سرم درد میکرد ..‌‌..

کاترین الان در رابطه با من چی فکر میکرد ؟ حتما یه آدم عوضی که سر قرار قالش گذاشته !

محکم به دیوار اتاقم مشت میکوبیدم ، تا بلکه ناراحتیم رو سر دیوار خالی کنم ،

به قدری محکم مشت میزدم که تمام گچ دیوار فرو ریخت ، اما اصلا درد دستم رو حس نمی کردم ..‌‌.. چون چیزی که الان درد میکرد قلبم بود ،

با صدای باز شدن در بی اراده نگاهم به فیلیپ دوخته شد … حتما اومده بود کنجکاویش رو برطرف کنه …

با عصبانیت بهش چشم دوختم …

_ از اینجا برو تا عصبانیتم رو سرت خالی نکردم !

بدون توجه به حرفم ، در اتاق را پشت سر خودش بست و بی تفاوت گوشه ی تختم نشست ، نگاهش رو به دیوار دوخته شد که تا چند دقیقه پیش به این حال انداخته بودمش ، جای مشت هایم به وضوح دیده میشد …

_ اووووه پسر ! اینقدر عاشقشی ! دیوار رو کلا نابود کردی !

هر بار به زور خودم را کنترل میکردم که بلایی سرش نیارم ، یا اومده بود اطلاعات بگیره یا اطلاعات بده !

_ چی میخوای ؟

با دودلی نگاهش را در صورت عصبانی و تقریبا در همم انداخت ….

_ نمیدونم چطوری باید بهت بگم ، حقم داری ندونی چون مثل قاتلا داخل اتاقت زندونی شدی ، جانشین پدر !

از شدت عصبانیت بی اراده دوطرف لباسش رو چنگ زدم با هر چه قدرت داشتم از روی تخت بلندش کردم و به دیوار اتاقم کوبوندمش ، صورتش از شدت درد جمع شد ،

_ آخ … گابریل داری چیکار میکنی دردم گرفت…

فیلیپ فقط یه خبر چین به تمام معنا بود وگرنه مهارت خاصی نداشت …

مجدداً نگاه عصبانیم را به چشمانش دوختم …

_ میگی چیشده یا همین جا زنده زنده چالت کنم ؟

_ اگر یقم رو ول کنی میگم چیشده …

با عصبانیت ولش کردم …..

_ حرف بزن دیگه چرا لال مونی گرفتی ؟

_ گابریل ، پدرت میخواد که به عنوان تنبیهت ….. خب….چطور بگم ….میخواد که تا پنج شنبه ی هفته آینده تو با کلاره ازدواج کنی ! و درواقع پنج شنبه هفته آینده عروسیتون هست ….

از شدت تعجب چشمانم تا آخر گشاد شده بود ، و با صدایی که در آن تعجب ، دلهره ، عصبانیت ، موج میزد ، لب زدم :

_ چ…چی ؟

 

****

« کاترین »

کم کم هوا تاریک شده بود …

از روی تخت بلند شدم و کش و قوسی آروم به بدن خستم دادم …

 

به سمت آینه رفتم و در حالی که به وضع خرابم نگاه میکردم بعد از تقه ای صدای باز شدن در اتاق اومد … نگاهم را از آینه به طرف کریستوفری که لبخند بزرگی روی لب داشت دوختم ….

_ همسر عزیزم در چه حاله ؟

با عصبانیت به سمتش قدم برداشتم ، یقه لباسش رو گرفتم و به سمت خودم کشیدم ، لبام رو درست مقابل صورتش گرفتم و بالحنی سرد و جدی گفتم :

_ دفعه ی آخرت باشه به من میگی همسرم ، حتی اسمم هم به زبون کثیفت نمیاری ، انگار یادم رفته قصد جونم رو کردی !

هم زمانی که یقه لباسش رو آزاد کردم ، با انگشتم به در اتاق اشاره کردم و ادامه دادم :

_ گمشو !

اما بر خلاف صبح که این همه تحقیرش کردم ، همچنان با لبخندی به سمتم قدم برداشت …

_ خب…. اومدم بهت مژده بدم ، میدونم که خیلی خوشحال میشی ،

_ مژده؟ مگه تو مژده هم بلدی بدی ؟

_ آ آ ، نشد اینطوری ! خب بزار از اینجا شروع کنم که …..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان گيرشون بوده زندگيشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س

  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای عادیشو زیر و رو میکنه و حقایقی در رابطه با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
shyyyliii
shyyyliii
2 سال قبل

پارته بعدی ساعت چندع؟

shyyyliii
shyyyliii
2 سال قبل

دیرههههههههههه

raha
raha
2 سال قبل

ادامه باز قسمت حساس تمام شددددد

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

اولین نفرررر💃🤣😂

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x