رمان نقض قانون (خون آشام) پارت ۱۱ - رمان دونی

از افکارم خارج شدم و صاف به چشمان قرمزش خیره شدم ، برای لحظه ای یاد زمانی افتادم که تبدیل به گرگ شده بود و فورا نگاهم رو ازش دزدیدم …

_ ت…تو… تو… بهم … حمله کردی … ت..تو ..ت..تبدیل به …گ…گرگ شدی !

عصبانی دستی به صورتش کشید و زیر لب پچ پچ کنان گفت :

_ لعنت به من ! نباید اینجوری میشد‌ ، لعنت به من !

ناگهان با صدای بلندی فریاد زد :

_ تو چرا بدون اجازه من بهم نزدیک میشی ؟

با این حرفش متوجه شدم که صد در صد منو با یکی اشتباه گرفته ، پوزخندی زدم و حرصی در حالی که لب های خشکم رو تر میکردم گفتم :

_ جالبه ! من بدون اجازه بهت نزدیک میشم …. نمیدونم چرا هر حرفی میزنی برعکسه !

_ اینقدر رو مغزم راه نرو دختر جون ! عین آدم حرفتو بزن !

_ پس یادت نمیاد نه‌؟ بعد از اینکه مثل ابر قهرمان ها اومدی نجاتم دادی دیگه بقیش رو یادت نمیاد نه ، یادت نمیاد بی اجازه منو بوسیدی ؟

قهقه ای از روی عصبانیت سر داد ؛

_ من ؟

_ هوم …

_ تو رو ؟

_ آره نکنه شک داری !

_ من که باور نمیکنم این مزخرفاتت رو !

_ باور نکن ، چون برام مهم نیست که باور کنی ، دنبال فهموندنش هم به تو نیستم …

_ ببین من نمیدونم چیکار کردم ، اما هرکاری که کردم رو اصلا به خاطر نمیارم …

من نشونش میدم که چه بلایی سرش میارم ، کاری میکنم که مرغ های آسمون به حالش گریه کنن ، البته با استفاده از امکانات کمی که اینجا هست ….

 

از سرجام بلند شدم و لنگان لنگان در حالی که پاهام خیلی درد میکرد ، سعی کردم به سمت رود خانه که چند متری د‌ورتر بود جلو برم ، چون نقشم رو باید اونجا عملی میکردم ،

فوری از روی زمین بلند شد و به سمتم اومد ، بازوم رو محکم گرفت و به سمت خودش برگردوندم ،

بی تفاوت لب زدم :

_ چیه ؟ باز چیشده ؟

_ چرا اینجوری راه میری ؟

خندیدم و لب زدم :

_ شاهکار جنابعالیه ! ولم کن دستم درد اومد …

اما همچنان دستم رو گرفته بود …

_ نکنه میخوای دستمو بشکنی ؟ ولم کن پام درد میگیره !

_ نمیزارم اینجوری راه بری ، من کردم خودمم درستش میکنم ،

دستش رو دور کمرم انداخت و از روی زمین بلندم کرد ،

از حرص و عصبانیت جیغ کشیدم …

_ بزارم زمین ، مرتیکه ی روانی ، روان پریش ، بزارم زمین !

هر چقدر دست و پا میزدم ، جیغ میزدم ، فایده نداشت ، همونطور که به مسیرش ادامه میداد ، از شنیدن حرف های من لبخند کجی کنج لبش نشست ، که باعث میشد چهره اش رو جذابتر جلوه بده ،

بی تفاوت لب زد :

_ منم خیلی علاقه ندارم بغلت کنم ، پس اینقدر رو مغز من راه نرو ، میخواستی بری رودخانه آره ؟

_ مرتیکه عوضی ، بزارم زمین خودم میرم ، میگم بزارم زمین …

 

من مینالیدم و اون لبخند میزد ، بعد از ناله های فراوان فهمیدم فایده نداره ، این آدم رو باید درست ادبش میکردم ، فقط تا صبح صبر کنه ، نشونش میدادم .‌‌…

بالاخره کنار روخونه رسیدیم و آروم روی زمین گذاشتم ، درد مچ پام به قدری زیاد بود که فورا روی زمین نشستم ، و مشغول ماساژ دادنش شدم ،

 

منتظر موندم که بره اما در کمال تعجبم کنار رودخانه اما چند متری از من دور تر نشست ، به وضع خرابم نگاهی انداخت .‌‌..

و بی تفاوت کنار رودخانه دراز کشید ‌….

داشتم از حرص دیوونه میشدم ،

این اینجا چیکار میکرد چرا نمیرفت یه جای دیگه بخوابه ، خدایا ! مرتیکه ی فراموشکارو باش !

لعنتی خیلی جذاب بود ، چشماش آدم رو مجذوب میکرد ، تازه اومده میگه ، من یادم نمیاد ، عوضی ! صبح نشونت میدم ، فقط دعا کن صبح نشه ،

درحالی که پاهام رو آروم داخل دستم گرفته بودم ، به درخت پشت سرم تکیه زدم و سعی کردم خوابم ببره ، چون فردا صبح قرار بود حسابی بخندم ….

گابریل هم با ژست خاصی که گرفته بود ، خودش رو به خواب زد ….. تا صبح لحظه شماری میکردم ….

*****

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ماهرخ
دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام

  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد.. گفتنش کمی سخت بود

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای گمشده
دانلود رمان رویای گمشده به صورت pdf کامل از مهدیه افشار و مریم عباسقلی

      خلاصه رمان رویای گمشده :   من کارن زندم، بازیگر سرشناس ایرانی عرب که بی‌پدر بزرگ شده و حالا با بزرگ‌ترین چالش زندگیم روبه‌رو شدم. یک‌روز از خواب بیدار شدم و دیدم جلوی در خونه‌ام بچه‌ایه که مادر ناشناسش تو یک‌نامه ادعا می‌کنه بچه‌ی منه و بعد از آزمایش DNA فهمیدم اون بچه واقعا مال منه! بچه‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شاه خشت
دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز

  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.5 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
31 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ارزو
ارزو
2 سال قبل

بسم ا…😂😂😂💔💔

Mehra
Mehra
2 سال قبل

مرسی آزاده جونی ❤️

Mehra
Mehra
2 سال قبل

💕💕💕

Hany
Hany
2 سال قبل

مثا همیشه عالییییی

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

مرسی دمت گرم آزاده جان❤🤍

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

❤💜

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

دستت طلا آزاده جون بازم پارت بذالیا❤

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

دستت طلا ❤😘

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

اوم به نظرم اون صبحش خیلی باحال میشه😂

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

بلی بلی 😂
دیگه چه اتفاقایی میفته😉😂

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

من دیشب ۵خواببدم😂
فعلا هیچی نمیدونم خودت یه چیایی لو بده🥲🥺

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

انشاءلله🥺

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

آله این خیلی هیجان نداش🥲

Hany
Hany
2 سال قبل

اره

Motahareh Amelipour
Motahareh Amelipour
2 سال قبل

اولین کامنت😎😂
این پارت هم درجه یک بود💕
ولی به نظرم گابریل داره نقش بازی میکنه که اون اتفاقات رو فراموش کرده!

Motahareh Amelipour
Motahareh Amelipour
2 سال قبل

باز میخوایم از زیر زبونت حرف بکشیم ولی خودت رو نگه داشتی چیزی نگی😂

Motahareh Amelipour
Motahareh Amelipour
2 سال قبل

آفرین😂❤

Hany
Hany
2 سال قبل
پاسخ به  Motahareh Amelipour

این کار جدا رمان رو هیجانی تر می کنه من که خیلی کنجکاوم

دسته‌ها
31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x