رمان نقض قانون ( خون آشام ) پارت ۳ - رمان دونی


با صدای تقه ی در عمارت ، خدمتکاری سراسیمه به سمت در رفت و در را باز کرد …
صدای بم و همیشه خش دار پدر بلند شد ، اما فقط صدای خودش نبود ، صدای عمو و زن عمو و همچنین صدای نازک و لطیف دختر از خود راضیشان ژربرا هم بود …
وای خدایا ، من چطور میخواستم این ها رو تحمل کنم ؟
با احساس بوسه ی گرمی کنار صورتم ، متوجه حضور برادرم لوئیس شدم ، بی اراده لبخندی گوشه ی لبم نشست ،
_ چطوری خوشگل خانوم ؟ پکری !
حرصی خندیدم …
_ چطور پکر نباشم ؟ مگه خودت نمیبینی ؟
همیشه عادت داشت انرژی منفی بهم بده که مثلا من رو اذیت کنه …
صندلی را کنار زد و کنارم نشست ،
طعنه وار گفت …
_ فقط سعی کن آرامش و متانت خودت رو در هر حالتی حفظ کنی ! اتفاقات جالبی قراره بیفته !
با آرنج محکم به بازویش کوبیدم که آخش بلند شد …
_ مگه من وحشی ام ؟ خدایااا

صدای قهقه ی خندمون داخل پذیرایی پیچیده شده بود …

با صدای قدم های پدر و آمدنش  به پذیرایی ، سکوت سردی در فضای پذیرایی حکم فرما شد …
من و لوئیس فورا به نشانه ی احترام از روی صندلیمان بلند شدیم و پدر با جذبه ی خاصی وارد پذیرایی شد ، مادر با لبخندی مصنوعی بر روی لبش ، به استقبال پدر و مهمان های ناخوانده اش رفت …
_ خوش اومدید ، بفرمایید بشینید لطفا !
من و لوئیس هم ، هم زمان گفتیم :
_ خوش اومدید …
برای لحظه ای خندم گرفت اما مانع خندیدنم شدم ….
زن عمو بدون اینکه حرفی بزنه کنار عمو نشست …. بلافاصله کریستوفر هم پیش مادرش و درست روبه روی من نشست ،
ژربرا هم در حالی که صدایش را نازک و ظریف جلوه میداد  گفت :
_ ممنونم …
و دقیقا کنار کریستوفر (برادرش) و رو به روی لوئیس نشست ، و پاهای برنزه اش را با عشوه ی خاصی روی هم انداخت ، طوری که در معرض دید لوییس باشد ،
برای لحظه ای حالت تهوع بهم دست داد ، آخه چقدر یه دختر میتونست اینقدر خودش رو کوچیک و خوار کنه ؟
در آخر رهبر بت پایرزها با ابهت خاصی روی صندلی تک نفره ی طلاکاری شده اش  جاگیر شد….
مادر در حالی که هنوز سر پا ایستاده بود روبه خدمتکارها کرد و خطاب به انها گفت …
_ نوشیدنی هاروبیارید !( خون آشام ها علاقه ی بسیار زیادی به خوردن خون دارند و این نوشیدنی هم در واقع خون حیوان هست )

و کنار پدر نشست ….
وای خدایا چه جو کسل کننده ای شده بود ، هیچکس اجازه نداشت کوچکترین حرفی را به زبان بیاورد ، و من برخلاف اینکه برایم خیلی سخت بود اما
همچنان سعی میکردم با متانت رفتار کنم ، نگاه سنگین همه را روی خودم احساس میکردم …. میتوانستم مستقیم ذهن پدر را بخوانم ، اما برایم جالب نبود بدانم چه در ذهنش میگذرد ….
بعد از گذاشته شدن نوشیدنی جلوی همه …
پدر لیوان را برداشت و خیلی مغرورانه ادامه داد …
_ به سلامتی !
آخه چه سلامتی ؟ مثل یک مرده متحرک فقط باید لبخند میزدی ! و تا زمانی که ازت سوال پرسیده نشده حرف نزنی !

با جمله ی بعدی عمو‌ ، سکوت تلخ فضا شکست ….
_ برادر جان، میخواستی در رابطه با چیزی باهامون صحبت کنی ! گوش میدیم !
پدر لبخندی با معنا زد …وبا لهجه ی خاصی ادامه داد ….
_ وای جاستین ،جاستین ! اینقدر عجله برای چیه ؟ ما که اینقدر صبر کردیم ! یکم هم بیشتر صبر کنیم …
منظور پدر رو اصلا درک نمی کردم …
حتما میخواستن ژربرا رو برای داداشم خواستگاری کنن … با یاد آوری اینکه ژربرا زن برادرم میشه بی اراده لبخندی زدم که سعی کردم با دست جلوی دهنم رو بگیرم چون حتی خنده بیخودی هم ممنوع بود …

چند دقیقه ای در سکوت سپری شد ، همگی مشغول غذا خوردن شدیم ، بالاخره تونستم یه دل سیر از عزا در بیارم …
ژربرا با لبخند طعنه واری خطاب به من گفت :
_ خب کاترین جون ، تو …هنوز مجردی ؟
نفس تو سینم حبس شد ، احساس میکردم از شدت عصبانیت کل بدنم داغ کرده …
با لحن مسخره واری ادامه دادم …
_ راستش … ژربرا جون … من مثل بقیه ی دخترا نیستم ، که با هر مردی که میبینم ول بچرخم و خودم رو در معرض دیدشون بزارم ، زمانش که برسه حتما خبرت میکنم !
این حرفم مثل مشت به صورتش کوبیده شد …. واضح بود منظورم از دخترا ، خودشه ! برای همین سکوت کرد و خودش رو به کوچه علی چب زد …
_ به هرحال موفق باشی …
و مشغول خوردن نوشیدنی شد ….

لوئیس که متوجه عصبانیتم شده بود ، به نشانه ی “آرام باش” دستم را محکم به داخل دستش فشرد …
صدای پدر بلافاصله بلند شد …
_ کاترین ! درست صحبت کن !
سرم رو به طرف پدر چرخوندم و با عصبانیتی که سعی میکردم فرو کش کنم
ادامه دادم …
_ چشم پدر
با صدایی گلویش را صاف کرد ،
_ خب ، من شما رو اینجا جمع کردم ، که در باره ی قضیه ی مهمی صحبت کنم … و دوست ندارم مخالفتی به هیچ عنوان صورت بگیره ،
لوییس طعنه وار خطاب به پدر گفت :
_ استغفرالله ، این چه حرفیه بابا ، ما هیچ وقت حق اعتراض نداشتیم و راهی جز قبول کردن هم نداشتیم ، اینطور نیست ؟
مادر دست پدر را آرام فشرد و نگاهی حرصی به لوییس انداخت ….
پدر خیلی زود عصبانی میشد و مادرم همیشه سعی می کرد با پدرم محتاط گونه رفتار کند ….

کریستوفر با نگاهی حیله گرانه به پدر گفت :
_ شما هر تصمیمی که بگیرید ، ما با کمال میل قبول میکنیم .. عمو جان !
مشخص بود کریستوفر مرد سیاستمداری بود …
پدر لبخندی به کریستوفر و با غضب به لوئیس نگاه کرد و سپس مغرورانه ادامه داد :
_ من به عنوان رهبر بت پایرز ها ، دوست دارم به زودی زود صاحب نوه  هایی از جانب دخترم و همچنین پسرم بشم … چون خیلی ها شایعه هایی داخل قلمرو پخش کردند که دوست ندارم الان مطرحشون کنم … در ثانی شاید بر حسب اتفاقی من دیگه نتونم پیش شما باشم ، و بعد از مرگم…
مادر حرف پدر را قطع کرد …
_ هکتور عزیزم این چه حرفیه میزنی ، مرگ چیه ؟ انشاالله همیشه…
_مارتا لطفاً …
خب پس من میرم سر اصل مطلب ، میخوام که …..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دختر بد پسر بدتر

    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره. اما

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
118 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

آزاده جونی من عاشقتم🥺

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

جانیم سان 🥺❤فدات🤍🥺

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

۱۰۰کامنت💪🏻

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

وویییییییییییییی🥳😂

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

تبریک به من تبریک به ت تبریک‌به همه🥳❤😂😂😂😂

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

❤😂

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

بله بله❤

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

دستت طلا❤🥺

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

۶۴💪🏻

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

۷۶💪🏻

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

۵۹

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

خدایی من اولین رمانی هس که دارم میبینم بالای۵۰ کامنت داره

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

واقعابالاترینش چند تا بود!؟😃

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

دیگه زیاد تر از۷۰ که نبوده🤣

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

دیگه بالای ۸۰ تا که فک نکنم باشخ🤣

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

دیگه ۱۰۰ تا که نبود😑🤣

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

پس افتخار کن به خودت که ۱۰۰ کامنت داره رمانت💪🏻

سولومون)
سولومون)
2 سال قبل

چرا کامنت تایی نشد؟😏

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

۵۰تاکامنت😃

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

فک کنم بیشتر از نصفش مال منه🤣

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

آره🥱🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

آیا من پرحرفم یا شما کم حرفین!؟😂

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

نه یه گزینه انتخاب باید کنی🤣🤣

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

میشه سعی و تلاش💪🏻🤣

KAYLA
KAYLA
2 سال قبل

قراره کتی رو واسه کریستوف خواسگاری کنن و کتی هم به شدت مخالفت کنه
بعد بره جنگل با یع گرگینه آشنا شه عاشق هم سن 😆 مگه نه ؟ همین نمیشه؟؟

آتاناز
آتاناز
2 سال قبل

اااااززااددهه پارت ها امادست؟ اگه هست پارت چهارم بددههه 🥺🥺

Reihanenajmedin
Reihanenajmedin
2 سال قبل

پارتارو بده به من تا منم کمکت کنم زود زود بنویسی انقد بچه هارو تو خماری نزاری🥺🤣
تولوخدا پارتارو بفرستی واسم خیلی کمکت میکنماا🥺🤣🤣

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

من اسماشونو یادم میره خیلی سختن🤣🤣🤣🤣

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

والا یادم میره به غیر کاترین همشو یادم رف
خیلی سختن🤣🤣🤣🤣

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

خارجین میره🤣
آره همون بسمه اصلیه رو یاد داشته باشم کافیع😂
ولی با گذشت زمان و با پارتای بیشتر به یاد میسپرم😂🥱

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

آره خیلی باحال تر شد🤣🤣🤣🤣
مرسی مرسی

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

وای🤣🤣🤣🤣
از اسم منم استفاده کن🤣🤣🤣🤣🥱

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

دیگه خیلی اصیل شدن اسما🤣🤣🤣🤣🤣

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

نه دیگه اونا هیلی سختن ترین همون کاترین خودمون عالیهههععع🥺🤣

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

🤣🤣🤣🤣
حالا رستم عاشق اسم زنه چی باشع؟

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

🤣🤣🤣🤣🤣نه همینا خوبه
یادگرفتم😎🤣

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

🤣🤣🤣🤣من بت پرس نیسم

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

مدانم😂😂😂😂

Reihanenajmedin
Reihanenajmedin
2 سال قبل

جررر عالی میشد اینجوری🤣🤣🤣

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

دستت طلا عالیه آزاده جون❤

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

❤🤍

ghazal
ghazal
2 سال قبل

وای ارزو رمانت عالیههه فقط اون استغفرالله اونجا منو کشته😂😂😂😂با قدرت ادامه بده من ک طرفدار شدم💚👍

Darya
Darya
2 سال قبل

و اینکه اگه میتونی یه پارت دیگه هم بزار به نظرم جذاب شده

Darya
Darya
2 سال قبل

ممنون عزیزم

Darya
Darya
2 سال قبل

عزیزم پارت گذاری دقیقا چه جوری؟
منظورم این که چه روز ها و زمان هایی پارت میزاری؟

Darya
Darya
2 سال قبل

به نظر من هم ساعت ۱۱ و هم ساعت ۸ زمانی خوبی

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

آزاده جون میشه صبح زود بذاری😁

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

آره خیلی خوبه
دستت دردنکنه ❤🤍

mahsa
2 سال قبل

بلاخره نویسنده شدی نویسنده جونم🥹💜
امیدوارم همیشه موفق باشی💜

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

عالی خیلی خوبه😄😂

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

خداروهزاران مرتبه شکر🤲🏻❤

ارزو
2 سال قبل

هههععععععع…الان کاترینو که نمیخوان بدن به کریستوفر میخوانننن؟؟؟!!! وای روانم پاک شددد😭😂😑قراره حسابی حرص بخورم😂😂😂

ارزو
2 سال قبل

😭😭😭😭😂😂😂💔💔💔

Nahar
Nahar
2 سال قبل

ببین اگه توام مثل نویسنده رمان دلارای شدی هرجا ک هستی پیدات میکنم ترورت میکنم😂 الحمدلله زورمون ب ت میرسه از همین الان هشدار دادم😂
#هشدار

mahsa
2 سال قبل

😂🤣

Nahar
Nahar
2 سال قبل

واااییی خودم میدونم شما مارو پیر میکنین😂 چقدر مظلومیم اخه گیر ی مشت شیطان مثل شما افتادیم😂😂

Mehra
Mehra
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

شیطان چیه عزیزم آزاده جون فرشتس ❤️

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

نه خیلیم آزاده جون من تکه

Nahar
Nahar
2 سال قبل
پاسخ به  Asaadi

اره بابا فوقش میخواد حرصمون بده😂

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

نه خیلم آزاده جون یدونس

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

بوص به لپت😘❤

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

آزاده جونم تلو خدا پارت۴رو بذار😄😂

mahsa
2 سال قبل
پاسخ به  Asaadi

راس میگه😁بزااااااااار🥺

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

دستت طلا آزاده جونم❤😘

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

مرسی عزیزدلم خیلی ممنونم🤍💜

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل

❤💜

دسته‌ها
118
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x