با نشستن دست گرمش دور کمرم ، مانع افتادن مجددم به روی زمین شد …
در آخرین لحظه صدای بم و طعنه وارش را به خوبی میشنیدم ….
_مشخصه دختر رهبری ، اینقدر ضعیف شدی که اگر نگرفته بودمت الان روی زمین بودی !
قبل از اینکه بتونم جوابش رو بدم به طور کلی بیهوش شدم …
« گابریل »
مانند پری سبک روی دستانم بیهوش افتاده بود .… چرا این دختر اینقدر متفاوت بود … همه جزئیات سر و وضعش را به خوبی به خاطر سپردم ….
لب های قلوه ای مانندش ، چشمان قرمزی که حال بسته شده بودند ، مهمتر از همه بینی قلمی شکلی که خیلی ظریف روی صورتش خود نمایی می کرد ….
لطیفی موهای سیاهش را زیر انگشتانم احساس می کردم ….
به کندی نفس میکشید و اصلا حال خوبی نداشت …. باید چیکار میکردم ؟ نمیتونستم که یک ومپایر رو وارد قبیلمون کنم …. به بابا چی میگفتم ؟مشخصا در اولین نگاه متوجه میشد … چه گیری کرده بودم !
چند باری به صورت بیجانش ضربه زدم اما انگار که نه انگار … نه راه پس داشتم و نه راه پیش ، باید کجا میبردمش ؟
دستم را زیر پاهایش گذاشتم و از روی زمین بلندش کردم …. چرا این دختر انقدر سبک بود ؟
با صدای آشنای کسی باعث شد جهتم رو به سمتش تغییر بدم ….
_ وای وای وای گابریل ؟ اون دختره کیه ؟
فیلیپ کنجکاو ترین و خبرچین ترین گرگینه آلفایی بود که میشناختم و تا از چیزی سر در نمیاورد ول کن نبود و همیشه هم مقصودش را خیلی سریع و بدون رودرواسی میگفت ….
بدون این که اجازه بده حرفمو بزنم با لبخند کنجکاوانه ای خیره به چشمام شد …
_ ای شیطون ! نکنه این جفتته ؟
بی حوصله ادامه دادم …
_ فیلیپ میدونی بعضی اوقات خیلی مزخرف حرف میزنی ؟ این چرت و پرتا رو از کجا میگی ؟
_ ولی زشتم نیستاااا ، دختر خوشگلیه ! چطوری تونستی تورش کنی ؟
حیف که دختره داخل دستم بود وگرنه یه مشت حرومش میکردم ، فیلیپ خیلی خوب میدونست من از هرچی دختره بیزارم ، حتی از صد متریشون هم رد نمیشم …
با صدای تقریبا خشنی روبه فیلیپ گفتم :
_ ببین ! صبر منم یه حدی داره ! منو چه به این مسخره بازیااا ، جفت چی ؟ خودت بهتر میدونی من چه جور آدمیم !
لبخند روی لبش پر رنگ تر شد !
_ هان … میخوای حواس منو پرت کنی آره ؟ برق داخل چشماتو نمیبینم ؟ کورم ؟
پس دلیل اینکه این همه دختر رو پس زدی این بوده ؟
_ فیلیپ نمیگم دوستمی میام یه کاری دستت میدم .. بسه ..
انقدر این جمله رو با تحکم خاصی گفتم که برای لحظه ای جدی شد …
_ خیلی خب خیلی خب چیزی نگفتم که !
دوباره لبخند مرموزی زد و ادامه داد:
_ میخوای چیکارش کنی ؟ ظاهرا بیهوشه !
_ خودمم نمیدونم باید چه غلطی کنم ؟
_ خب بیارش قبیله …
برای لحظه ای مو به تنم سیخ شد ، فیلیپ خبر نداشت که این دختر رهبر ومپایر هاست ، همون کسی که دشمن خونی بابامه !
_ میشه اینقدر کنجکاو نباشی و به کار و زندگی خودت برسی ؟ نیشتو ببند ! درضمن حتما بابام تو رو فرستاده ، همین الان فورا برمیگردی قبیله ، به بابام میگی کاری برام پیش اومده نمیتونم امشب بیام ، اگر پرسید چه کاری بگو خودش میگه بهتون و تمام ، شیر فهم شدی؟
_ تو هم امشب اصلا اعصاب نداریا ، اما یه راهنمایی از جانب من بهتره …
حرفش رو قطع کردم …
_ همینی که گفتم برو …
_ اما مراسم چی ؟ تا چند دقیقه ماه کامل میشه !
_ خودم میدونم تو برو …
چون مسیر زیاد بود بلافاصله تبدیل به گرگ شد و فورا به سمت قبیله رفت ….
اما واقعا من الان با این دختر باید چیکار میکردم ؟ حتی از مراسم هم عقب میمونم … اصلا تقصیر خودمه خودم وارد این جنگل و محدودشون شدم ، از یه طرف هم نمیتونم تو این حال ولش کنم … یعنی باید میبردمش قبیلش ؟
جرقه ای به ذهنم خورد ….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
8 و چهار دقیقه اس من پارت هفتووو میخواممممم😭😂
گذاشتم عزیزم تازه ۷:۵۹ دقیقه گذاشتمش❤️
میگم داستان از انسانها هم میگه
یا فقط خودشونن
فقط خودشونن ، چون بیشتر رمان ها انسان بودن بعد شدن گرگینه یا خون آشام ، تصمیم گرفتم متفاوت تر جلوش بدم ، برای همین اینجا دیگه انسانی نیست ❤️
دوستان صحنه ها خیلی کلیشه ای دارن میشن یعنی خیلییییی😂
نویسنده کم میزاره میگید زیاد بزار
زیاد میزاره میگید نزار عقب افتادیم
الان من دقیقاً چیکار باید بکنم ؟🥺😂
سلام عزیزم تو عالی میزاری
یهویی میبینم پارت ۶ و ۵ گذاشتی آخ حرصم میگیره 😔😂😂😂😂😂
وا چرا ؟ خب زیاد تر میخونی 😂
اون طوری دوس ندالم 😑😂💖
😂 باشه خب اگر خواستم پارت اصافه بزارم صبح میزارم
😂😂 مرسی
آزاده ساعت مشخص کن تو رو جان جدتت من عقب میمونم🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁🙁
اگر شد یه پارت دیگه شب میزارم❤️ ساعت ۸
باشه عشقم 💖
صبح هم ساعت ۷ میزارم پارت بعد رو یا ساعت ۸❤️
پارت ۶ هم اضافه گذاشته بودم بخاطر همینه ❤️
آهان
عــــــــالــــــی بود 💜💜
مرسییییی خوشگلم❤️
فدا مدا 💜
عشقی❤️
اگر شد پارت ۷ رو یا ظهر یا امشب میزارم🤣❤️
عزیزان پارت بعد اتفاقاتش هیجانی تره🤣😂 این جرقه ای که به ذهن گابریل خورده نخورده بود بهتر بود🤣😐 یعنی رسما کل پارت رو تو پارت بعدی لو دادم😂
آزاده نویسنده فقط خودت بقیه الکی هم رمانت باحاله هم خودت لو میدی دمت گرم😂👏💚
🤣😂 از بچگی وقتی مثلا داخل یه عروسی ۳ تا شکلات بهمون میدادن از بس دست و دلباز بودم هر سه تا شکلات رو میدادم به دختر خالم 🤣 مامانم همیشه میگفت این دست و دلبازیت آخر کار دستت میده ، کلا همیشع آدم بخشنده ای بودم ، حتی الان رمان خودم رو لو میدم😂🤣
خیلی قشنگههههه❤❤ …پارت بعدی فرداست ؟😂💔
نه امشب یا ظهره❤️
میشه ظهل بزالی؟🥺
میخوای همین الان بزارم ؟🥺 اینجوری نگاه نکن دیگه ❤️
اگه زحمتی نباشه و خودت دوس داشتی الان بذال
ولی بیا دم گوشت یه چی بگم
بزا بچها بمونننن ت خماریییییییییییییییی😈🤣اون موقع قدرتو بیشتر میدوننننننن
آره دقیقاً اما خودم دلم نمیاد😂🤣 جلوی خودمو میگیرم ، کاش میدادم به فاطمه جان اون قشنگ بیشتر از دو پارت تو روز نمیزاشت براتون 😂🤣
یکم جلو خودتو بگیر اصن تا فردا دست به گوشی نزن🤭😂
اصلا اصلااااااا
بزا هرروز دوپارت دیگه خوبه
ولی رمانت خیلی قشنگه آدم دوست داره هرروز ۴مارت یهویی بذاری🥺
مرسیی گلم پس من دیگه پارت ۷ رو نمیزارم🤣😂
آره ولی منم میمونم ت خمالیش🤦🏼♀️🥺
🥺❤️
🤭🥺
ولی شب بزاریا🔪
🤣😂 باشه خودم الان پارت ۱۷ هستم و احتمالا تا شب برم پارت ۱۹ ❤️
انشاءلله موفق باشی🤲🏻❤
مرسیی زیباجون❤️
قربونت برم❤
وای بذار ازاده چشم و گوش بسته بمونه 😂 همینجوری پارت میذاره بهتره هااا.
اووفف ولی الگوش این نویسنده رمان دلارای و حالا توام گفتی🥺
#مظلوم_گیر_اوردین😑😂
😂
نخیرمممم😑🤣
همیشه لو بدهههه😆
خیلی اینجوری خوبه دیگه کنجکاو نمیمونیم😂
میگم این کاترین هم مثل گندم حوری بهشتیه؟😂
آره😂 ولی اینجوری راجبش نگو قراره خیلی زجر بکشه🥺
نمیدونم ت چرا انقدر با زجر کشیدن و گریه کردن و کشتن ادم کیف میکنی😂
خب اگر اینطوری باشه که به امید خدا فردا عروسی گابریل و کاترینه همه دعوتین😂 هیجانش به اتفاقیه که قابل پیش بینی اصلا و ابدا نیست …
دااارم این رمان یزدان جذاب و گندم حوری بهشتی رو میخونم😐 نویسندش امروز از زیباییش چیزی نگف😂😂😐 عجیبه😂
الهی شکر❤️😂
آزاده جون دمت گرم خیلی باحالی رمان خودتو لو دادی❤👌🏻
نویسنده به قول گز فقط خودت😘❤
😂❤️
❤❤😘😘
😁💜عالی بود نویسنده جونم💜
خواهش میکنم مهسای گلم❤️
وای بقیش
میزارم امشب ساعت ۸❤️
و منی ک شمارش معکوس آغاز کردم 🥺
لعنتی خیلی جذابه بزار پارت هفتوووو
پارت ۷ رو هم انشالله ساعت ۸ امشب میزارم ،انقدر فشارررر واردم نکنید دیگه🤣
🤣🤣🤣ارزو بیا بیشتر فشار بیار شاید پارت هفتو الان گذاشت🤣
😂🤣 نکنید دیگهههه ، خودم پارت ۱۵ هستم دیگه دارین به خودم میرسید😂
عاااا اااا امشبه پارت ۷ هوراااا😂😂😂😂😂
ازاده جان سریع تر بنویس که با این سرعت داریم ازت جلو میزنیم😂 یعنی ما داریم پارت ۲۰ رو میخونیم احتمالا تو پارت ۱۷ رو ننوشتی هنوز😂😂💔💔💔البته نمیدونم چه طوری ممکنه ولی خب این شکلی پیش بره همین میشه😂😂😂💔💔💔
🤣🤣🤣 نکنید تو روخدا ،
من خودم زیر فشار خودم کم اوردم دیگه😂😂😂😂
عزیزم 🤣
باریک🤣🤣🤣🤣