بی صدا دنبالش حرکت میکردم که یهو وایستاد…
_ یکم جلو تر بری میرسی فقط…
من نیام چون اگر منو ببینه که تو رو آوردم اینجا ممکنه عصبانی بشه….
با کمی معطلی سرمو به نشونه ی باشه تکون میدم که فورا از اونجا دور میشه ، خودمم تو شوک بودم که چطوری همچین جوابیو دادم ، نمیفهمیدم چه موضوعی بود که به قدری مهمه که من باید میرفتم؟
خواستم جلو برم اما آخرین لحظه با گفتن “بیخیالی” از اونجا دور شدم ، چند قدم بیشتر نرفته بودم که احساس کردم دو نفر دارن به سمتم میان…
هول شده پشت یکی از درختا مخفی شدم….
با نزدیک شدنشون و واضح شدن تصویر توی اون تاریکی شب..
باورم نمیشد که چیو داشتم میدیدم …
گابریل و باباش داشتن چی میگفتن که به من مربوط میشد ؟ به ظاهر خیلی راحت داشتن باهم حرف میزدن … گابریل عصبانی جلو قدم برمیداشت و باباش مدام اسمشو صدا میزد …
خواستم از راه میان بر برم که گابریل وایستاد و به سمت باباش برگشت با دادی که زد باورم نمیشد این گابریل باشه……
_بابا تو چطوری تونستی ؟ فکر کردی من نفهمیدم اون گرگ ها آدمای خودت بودن ؟ اگر بلایی سر کاترین میاوردن چی؟
_…
_باورم نمیشه بازم میگی برای ترسوندنش کردی…
متعجب وایسادم ، یعنی چی ؟ یعنی باباش از عمد قصد ترسوندن منو داشته ؟ این گرگ ها رو باباش فرستاده بود ؟ از سر کنجکاوی جلو تر میرم تا بتونم صدای آلبرت رو بشنوم ،
_حیف شد ! اما اگر تونسته بودن شاهکار بود…
پسرم ، دست از این دیوونه بازیات بردار من دیگه نمیخوام تو با اون دختر ارتباط داشته باشی ، موقعیت هاتون باهم فرق میکنه ، هیچ وجه اشتراکی ندارین ، از این گذشته ، من و هکتور محاله بتونیم قبیله هامونو باهم یکی کنیم به اندازه کافی دلم از اون عوضی پره ….
اگر مسئله کاترینه داخل قبیله ی خودمون صد ها نفر هستن که آرزو دارن همسر تو بشن ، کاری نکن که بعدا جز حسرت چیزی نمونه ،
من به عنوان پدرت حالا که نمیتونم جلوی پسرمو بگیرم و مانع کار مزخرفت بشم پس….
ذهنم نمیتونست اطلاعاتو پردازش کنه ،
گابریل کلافه نگاهشو به اطراف چرخوند که سریع السیر
بیشتر خودمو پنهون کردم و امیدوار بودم که منو ندیده باشه ،
با حرف بعدی آلبرت
از فکر بیرون اومدم….
سرشو برگردوند سمت گابریل و گفت…
_پس … اونو خودم از بینش میبرم ! حتی اگر لازم باشه نمیزارم هیچ وقت آرامش داشته باشه ، حتی اگر به غیر از اون دختر حاضر نباشی با کس دیگه ای ازدواج کنی
_…
_ به هر حال تو هم یه سری غرایض مخصوص به خودتو داری و به یه سنی که برسی دلت میخواد پدر بشی
البته منم روش های مخصوص به خودمو دارم این کارمم فقط یه هشدار خیلی کوچیک بود
پس سعی نکن منو دیوونه کنی
با دادی که گابریل میکشه برای یک لحظه چشمام خودکار بسته میشن…
_بسه بابا ! بسه ،پس منم اون موقع تضمینی روی زنده موندن افرادت ندارم ،
توی تصمیم گیریهام و زندگیم دخالت نکن
_خودتم قبول داری که کاترین میتونه همچین بلایی سر قبیله مون بیاره ، اونم دختر باباشه یه خیانتکار…
لباس پدرش رو چنگی زد و به سمتخودش کشید
_نمیخوام چیزی بشنوم ، نمیخوام…کاترین همچین کاری نمیکنه ، تو با همین دیوونه بازیات باعث مرگ مامان شدی … اما نمیزارم تو زندگی منم دخالت کنی من مثل مامان نیستم ، اینو بفهم بابا بفهم
دستشو تهدید وار روبه آلبرت گرفت و با دندون هایی به هم ساییده شده لب زد
_برای آخرین بار بهت هشدار میدم توی … زندگیم …دخالت… نکن ، اگر پدرم نبودی ، مطمین باش همینجا تیکه تیکت میکردم
آلبرت عاصی شده خنده ی عصبانی سر داد..
_نه بابا؟ دخالت نکنم ؟ که چی بشه؟ تو هنوز به اون حدی نرسیدی که بخوای برای من تصمیم بگیری..
توقع داری میتونم باور کنم که واقعا عاشقشی؟
فکر کردی من نفهمیدم بخاطر مرگ مِگان که باعث و بانی مرگ عجیب غریبش هکتور بود ، کینه ازش به دل گرفتی ؟
سعی کردی با نزدیک شدن به کاترین یعنی دخترش عزیزترین و مهمترین کسش انتقامتو از هکتور بگیری ؟
دستشو تو هوا تکون میده و میگه
_ منو خر نکن ..بیخیال… نگو که تو این راه مزخرفت راستی راستی عاشق دخترش شدی که اصلا باور نمیکنم…اونم تو ، توی این شرایطی که از طرف قبیله های دیگه اعلام جنگ کردن و من هنوز پسرم جانشینم نشده…
باید وارد جنگ بشیم میفهمی؟
با چشمایی به خون نشسته لب میزنه
_درسته ، از کاترین به جای پدرش انتقام گرفتم ، خواستم انتقام بگیرم تا هکتور دردی که من کشیدم رو بفهمه اما با دخترش…
نمیتونستم اطلاعاتو پردازش کنم ، مگان کی بود؟ بخاطر بابام؟ گابریل بخاطر انتقام گرفتن به من نزدیک شده بود؟
اتفاقات رو توی ذهنم چیدم کم کم به یه نتیجه رسیدم….
اینکه هر شب یه صداهایی از توی جنگل میومد و آرامشو ازم میگرفت …
تا اینکه بالاخره تونستم گیرش بندازم ، اونم جوری وانمود کرد که انگار منو نمیشناسه ، جوری وانمود میکرد که مثلا عاشقمه …
ناباور عقب عقب رفتم که
.
.
پای لعنتیم روی یه تکه شاخه ی خشک میره و صدای ناهنجاری که بلند میشه … باعث شد گابریل و آلبرت متوجه ی بودن کسی رو اینجا بکنه
رو برگردوند و در حالیکه داشت آروم آروم نزدیک میشد …هم زمان قلب منم تند تند میزد
نمیخواستم متوجه بودن من اینجا بشن اما بر خلاف ذهنم
اصلا قدرت حرکت کردن نداشتم ،
کم مونده بود اشک توی چشمام حلقه بزنه.. و بدون این که متوجه شم دستام از شدت نفرت مشت شده بود
انتقام؟ آخه چطور تونست به خودش اجازه همچین کاریو بده ،
اما از الان به بعد دیگه با کاترین سابق طرف نیست ، هر چقدر که لازمه قدرت و نیرومو جمع میکنم تا دقیقا مثل بابام بی رحم باشم ،
نباید با یه ومپایر همچین کاری رو میکرد ،
تا به خودم بیام درست پشت سرم وایساده بود …
و تنها مانع بینمون درخت بود ..
مطمئنا اگر منو میدید هیچ شانسی نداشتم برای عملی کردن نقشه ام
انگار که رو به روم وایساده باشه
به خودم اجازه ی باز کردن چشمام رو ندادم
توی آخرین لحظه چیزی به ذهنم رسید…
تنها راهی که خودمو از این مخمصه نجات بدم
خودشه ،
سختی این کار کمتر از اینه که الان منو ببینه …
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ببخشید این رمان چه زمانی پارت گذاری میشه؟
ساعت پارت گذاریش چه موقعس؟
خیلی رمانش خوبه قلمشو دوست دارم 🥺
واقعا نمیفهمم چرا این نویسنده ها آدمو میزارن تو خماری تا پارت بعد بیاد😐
نمیشه که این دوتا یه روز خوش ببینن آخه😢تا پارت های بعدی بیاد من چجوری سر کنم 😫
عالییی😍زود به زود پارت بزار
ااااااااااااااااااااااززززززززززززززززززززززززاااااااااااااااااااااااااااااااااددددددددددددددددددددددههههههههههههههههههههههههههههههه😭😭؟؟؟؟
سلام نفسمممم خوبی ؟🥺خوشی؟
دلم برات اندازه مورچه شده بود😢چیکارا میکنی؟
خیلییییی بیشعوریییییی خوب دلم براااااتتتتتت تنگگگگگگگ شدههههههههه بوووووددددد 😭
چرا نمیای یه سراغیییی بگیری؟؟ 😭
من بیشتررررررررر 🥺 🥺 💔
اشکان خالش خوبه فداش شم؟؟ 😍
خودت چییی خوبی چیکارا میکنیییی؟؟؟؟
باور کن تو رو دیدم عااالیییی شدم 😍 ❤
دارم اماده میشم برا عروسی فرداشب 😂
عشقمیییی ❤️ سعی میکنم حالا بیام یه سر بزنم ، سراغ همتونم به موقع میگیرم 🙃
اشکانم حالش خوبه سلام میرسونه
سپیده فداش شه ، https://s.w.org/images/core/emoji/14.0.0/svg/1f602.svg
تا من میام این سپیده گور به گور شده معلوم نیست کجا میره ، هنوز بخاطر جریان باراد کینه به دل داره ازم بیشعور
سپیده چیکارا میکنه خبر نداری ازش؟😂
منم بد نیستم ، درگیر کارهای عقد و عروسی اینا 😂
عه خیر باشه عروسی کی؟ 😶 😂
بالاخره پارت جدیدم اومد🤩🤩
قضیه داره جالب میشه🥺