.
صدای یه زنی رو فقط میشنیدم که میگفت مشترک مورد نظر خاموش می باشد
ده بار شماره گرفتم..صد بار شماره گرفتم..جواب نداد..
قطره های اشک صورتمو خیس کرده بودن
تو این هوای سرد انقدر حواسم پرت بود که با تیشرت اومدم بیرون..
باورم نمیشد که دلوین فقط برای سر زدن اومده باشه
چرا خبر نمی داد؟
چرا فکر کردنش تموم نمی شد؟
چرا نمی ذاشت ببینمش؟
چراااا!!!! خدایا چرااااااا؟؟؟؟؟!!!!!
مگه من چه گناهی کردم؟
مگه من چیکار کردم که باید اینهمه تاوان پس بدم؟
وضعیتمو میبینی؟
چیکار کنم؟
خونشون هم نمی تونستم برم چون میترسیدم ارامشش به هم بریزه..دلم بی تاب دیدنش بود و اون از دیده شدنش توسط من می گریخت
نا امید سر ماشینو کج کردم سمت آرامستان
همیشه وقتی حالم بد بوده میومدم پیش مامان بزرگ همیشه اون بود که ارومم میکرد
چند تا شاخه گل خریدم و رفتم سمت قبرش
قبری که نیمی از جون منو همراه خودش برد
وقتی هم رفت کمرم شکست و دیگه نتونستم قد راست کنم
دستمو روی قبرش گذاشتم
_ سلام مامانی
خوبی؟
نه والا من که خوب نیستم تو هم که نیستی دستی رو سرم بکشی و بگی همه چی درست میشه
شاید بودن تو الان میتونست قلب منو آروم کنه
میگی چیکار کنم؟
برم به پاش بیفتم بگم منو دوست داشته باش؟
چیکار کنم مامان جان؟
دلم عجیب گرفته اس
دلی که دیگه لبریزه از غم
عشق که دیگه تمومی نداره
من نمیتونم فراموشش کنم
نمیتونم کنار یکی دیگه ببینمش
چیکار کنمممم؟؟
میگفتم و قطرات اشکم میریخت
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
کم بود 🤧🤧😥
نویسنده جون
جون هرکی دوس داریا
لطفا عکس بقیه رو هم
بزار دلم رف
اره ، عکس رفیقای دلوین رو هم بزار لطفا نویسنده جون
ایشالله دلوین بمیره بعد قلبش رو بدن ب آریا
🤣🤣🤣
عالی بود😢❤️🔥
عالی ولی کم:/