رمان وهم پارت 23 - رمان دونی

 

لاساسینو

-عمده قربانی های الیاس اصلانی،یا بچه طلاقن،یا کمبود محبت دارن و یا نیاز به دیده شدن دارن و بسیار اسیب پذیرن. خیلی راحت اعتماد این بچه هارو جلب می کنه،با محبت های قلابی پدرانه بهشون نزدیک میشه و بعد به سادگی بهشون تجاوز می کنه.
نیاز با دقت به حرف های اتش گوش می داد و من دست روی سینه گذاشته بودم و منتظر حرکت اخر بودم:
-طبق اطلاعاتی که ما این چند روز کسب کردیم،اموزشگاه بخاطر یک سری شکایت هاای مخفی و خوابیدن شایعه ها فعلا بسته است،بنابراین نمی تونید از طریق کاراموزی بهش نزدیک بشید.
مسخره ترین قسمت ممکن. نیاز با گیجی خودکار رو گوشه لبش گذاشت و گفت:
-پس چطور میشه نزدیکش شد؟
چشم های گریزونِ اتش حتی سمت من هم نمی چرخید. دلم می خواست این مبل رو به صورتش بکوبم. اتش سرفه ای کرد و گفت:
-خب یه راهی هست،البته یکم چیزه…یعنی..
-کامل حرفت رو بزن.
اتش بلافاصله جدی شد و روی مبل نشست و نگاهش رو به نیازی که با دقت نگاهش می کرد دوخت و لب زد:
-خب،من این مدت خیلی راجب اصلانی تحقیق کردم و خیلی چیزام به دست اوردم. وقتی با دو سه نفر از قربانی ها مصاحبه می کردم،بهم یه چیز عجیب گفتن.
چهره نیاز درهم شد و با دقت بهش نگاه کرد که گفت:
-خب،انگار اصلانی یه گرایش خاصی داره. یعنی چیزه…
دستی به سرش کشید و نیاز با استفهام گفت:
-اتش چرا داری تلگرافی حرف می زنی؟
پاهام رو به زمین کوبیدم و اتش فهمید داره حوصله ام رو سر می بره که سریع گفت:
-خب شنیدم که از اینکه رابطه دوتا پارتنر رو ببینه،لذت می برده. ببین همسرش،چندین سال پیش به اصلانی خیانت کرده و با دوست صمیمی اصلانی ریخته روهم و بعد فرار کرده. اصلانی بعد از اون،یه

#part_264

وسواس خاصی نسبت به زوج ها داره. توی مهمونی ها همیشه درگیر زیباترین و عاشق ترین پارتنرها می شده. مرض خاصی نسبت به اون ها داره و با چیزی که فهمیدم،تعداد خیلی زیادی از این زوجا رو زیر نظر می گرفته و وقتی متوجه می شده رابطشون شکر اب می شده،می اومده جلو و راحت دختر بیچاره رو توی تختش می کشیده. یه جور مریضیه دیگه. اینجوری فکر می کنه انتقام می گیره و حس مریضش رو ارضا می کنه.
سکوتی در سالن حکم فرما شد و من تا ته قصه رو رفتم. نگاهم رو به میز بخشیدم که صدای متفکر نیاز رو شنیدم:
-از کجا مطمئنی؟
-خب،اینو اکثر کسایی که نزدیک اصلانی هستن تایید کردن. و این دختری که باهاش مصاحبه کردم خودش شاهد بوده که اصلانی بین دوتا ا از هکلاسی های دانشکده رو بهم زده و متاسفانه نه خودش و نه اون دختر حاضر نیستن همه چیز رو عمومی کنن.

نیاز نمی دونست اتش برای گرفتن این اطلاعات به چه کارهایی تن داده و چقدر دنباله سوژه ها رفته. همچنان سرم پایین بود که نیاز به ارومی گفت:
-الان چه کاری از من بر میاد؟
انگار حرف دل اتش رو زده بودی که بلافاصله با خوشحالی گفت:
-ببین فردا شب،یه مهمونی مخصوص توی باغ یکی از این استادای اموزشگاهِ ناب،به مناسبت بازنشستگیش،برگذار میشه و الیاسی هم دعوته. و خب ما نیاز داریم یه زوج جذاب بفرستیم تا توجه الیاسی رو جلب کنیم.
سنگینی نگاه نیاز رو حس کردم و سرم رو بالا گرفتم و وقتی چشم در چشم شدیم،لب های خشکش رو لیسید و گفت::
-ازم می خوای،طعمه این عوضی بشم؟
جنگلِ سبز چشماش رو بهم دوخت و من با قاطع ترین حالت ممکن لب زدم:
-تو طعمه نمیشی،چون اجازه نمیدم کسی اذیتت کنه.
اتصال نگاهمون رو قطع نکرد و در اخر،اعتمادی درون چشماش برق زد و گفت:

– کی قراره پارتنر من بشه؟
اتش تک خنده ای کرد و گفت:
-مسلما من که اونقدر جذاب نیستم و خب…
و بلافاصله نگاه هر دونفرشون به منی که بی تفاوت نشسته بودم،نِشست.
لعنت بهت اتش
لعنت به تو ترنم که منو درگیر این ماجرای مسخره کردی!

نیاز

به باکسی که روی تخت بود نگاه کردم و پاهام رو با ریتم به زمین کوبیدم. من یک بار هم این کار رو کرده بودم. از پسش بر می اومدم.
از روی صندلیم بلند شدم و سمت باکس حرکت کردم. در جعبه رو باز کرده و از دیدن تلالو لباس،دهنم باز موند. خدایا چقدر خوش رنگ بود. رنگ توسیِ براق ماکسی،خیلی چشمگیر بود و برق می زد. خم شدم و به ارومی ماکسی رو از داخل جعبه ای که اراز رستگار برام فرستاده بود،بلند کردم.
سنگ های کار شده روی بالاتنه اش چشم رو جلا می داد. دهن باز شده ام رو اروم بسته و ماکسی رو روی دست چپم انداختم و و به محتویان داخل جعبه نگاه کردم. یک جفتک دستکش،یک یاد داشت و یک،نقابِ نقره ای.
ابرویی بالا انداختم و یادداشت رو در دستم گرفتم. لعنتی،حتی دست خطشم خاص بود. حروف رو کشیده و درشت نوشته بود:
“ساعت شش میام دنبالت.
اراز رستگار”
به ساعت نگاه کردم. گندش بزنن فقط دو ساعت دیگه وقت داشتم. لباس و یاد داشت رو روی تخت گذاشتم و سمت حموم رفتم.

براشِ رژ گونه رو برای اخرین بار روی گونه هام کشیدم و وقتی برجستگی گونه هام به چشم اومد،سری تکون دادم.

حلقه های موهای فرم رو که با ویو فر درشت کرده بودم،کناری فرستادم و دستکش هام رو از روی صندلی برداشتم. پارچه اش نازک بود و می ترسیدم بخاطر ناخون های بلندم،شکافته بشه. با دقت و احتیاط،روی دستم راستم بالا کشیدمش. نفسی گرفته و موهام رو با کلافگی سمت چپ فرستاده و دستکش رو با توجه زیاد روی دست چپم بالا کشیدم. هوفی گفته و سربلند کردم و نگاهی به نیازِ جدید،انداختم.
لباس،فیت تنم بود. بالاتنه اش کاملا و به شکل جذابی تنگ بود و برجستگی ها و قوس کمرم رو به خوبی به نمایش می ذاشت. استینِ لباس تا سرشونه هام بود و اندازه دستکش ها تا بازوم بود و دستام رو تا حد زیادی پوشش داده بود.
لباس کاملا پوشیده بود اما به صورت دیوانه واری خیره کننده بود. دقیقا از کمر به پایینم،دامن لباس پف نسبتا کمی داشت و دنباله کوتاهی هم روی زمین کشیده می شد.
براقی و درخشش پارچه،وسیم و چشم نواز بود. سر بالا گرفتم و به چشم های سبزم که بخاطر سایه لایتِ توسی و مشکیم،کشیده تر و روشن تر دیده می شد،نگاه کردم.
لب های خوش رنگم بخاطر رنگ ماتِ رژ لب،پر و زیباتر دیده می شد و موهای فرم،فریبانه از دو طرف صورتم اویزون شده بود و نقطه قوت زیباییم حساب می شد. ترنم کجا بود که مثل همیشه سوتی بزنه و بگه “جووون،ببین چی ساخته خدا”؟
با یاداوری ترنم،چشمام سوخت و برای اینکه به میک اپ سنگینم گند نزنم،چشمام رو چند بار محکم باز و بسته کردم و به سقف چشم دوختم. یک هفته دیگه چهلمش بود و من هنوز اندر خم یک کوچه بودم.
نفس بلندی کشیدم و وقتی حس کردم اروم شدم،چشم از سقف گرفته و سمتِ نقاب نقره ای رنگی که سرتاسرش نگین کاری شده بود و می درخشید،حرکت کردم.
به ارومی بلندش کردم و داخل کیفم قرارش دادم. فعلا نیازی به این نبود. صدای پیامک گوشیم که بلند شد،کفشای سیاه بند دارم رو پا زدم و مانتو و شال قرمزم رو تن زدم و در اخرین مرحله،عطر دی کن وای رو برداشته و خودم رو با بوی سیب،پر کردم و از خونه بیرون رفتم.

اراز رستگار،پایین منتظرم بود.

شالم رو جلو کشیده و با دقت در سیاهی شب،توی کوچه نگاهی انداختم. پس کجا بود؟
کفش های پاشنه بلندم کمی اذیتم می کرد و برای همین،با کلافگی کیفم رو باز کرده و خواستم شمارش رو بگیرم که تک بوق ماشینی بلند شد و به محض سر بلند کردنم،نور بالای ماشینی از سمت چپ به چشمم خورد. اخمی کرده و اروم اروم نزدیک ائودی سیاه رنگی که سمتم نور می انداخت. نورِ ماشین اجازه نمی داد چهره اش رو ببینم. بی دلیل تپش قلب گرفته و در ماشین رو باز کردم و سوار شدم.
به محض ورودم،رایحه تلخی به صورتم کوبیده شد و به حدی رایحه اش تلخ گیرا بود که بی اختیار نفس عمیقی کشیدم و بعد به سمت اویی که بی تفاوت به مقابلش خیره بود نگاهی کردم و گفتم:
-سلام.
یک لحظه مکث کرد و بعد،فک استخونی و قویش رو تکونی داد و زمزمه کرد:
-سلام.
و صداش،شاید بم ترین صدای دنیا بود. همچنان خیره نگاهش می کردم که به سمتم چرخید و چشم های کشنده اش رو به من دوخت. الماسِ سفیدِ چشم هاش،در تاریکی ماشین می درخشید و وهم خاصی رو القا می کرد. درون تاریکی،شیشه چشم هاش،برنده تر و زخم روی ابروش،چهره اش رو هزار برابر بیشتر وحشی کرده بود.
عصیان خاصی از نگاه این مرد تابیده می شد و وهم جلوی نفس کشیدنت رو می گرفت.
چند لحظه ای،بی حس و بُرنده نگاهم کرد و لب زد:
-بریم.
سری تکون دادم و با یک تیک اف،ماشین از جاش کنده شد. در تمام مدت،نگاهم رو به از شیشه ماشین به بیرون دوخته بودم و تموم تلاشم رو می کردم به دست های بزرگ و مردونش که با ژست لعنتی فرمون رو گرفته بود،نگاه

نندازم. سکوتی سرد و خشک در فضا حاکم بود و برای اینکه جو رو کمی اروم کنم،زمزمه کردم:
-میشه یه موزیک بذاری؟
-من هیچ موزیکی گوش نمیدم.
نگاهم رو به سمتش دوختم اما اون بی توجه به رانندگیش ادامه داد و من فکر کردم،این ادم چرا انقدر عجیب غریبه؟؟؟

نفس عمیقی کشیدم و دستای لرزونم رو دور بازوی قطورش حلقه کردم. از پشتِ نقابِ مشکی رنگش،الماس نفیس چشم هاش رو به من دوخت و سر تکون داد. نفسم رو بیرون فرستادم و بعد،همزمان باهم سمت ورودی عمارت قدم برداشتیم. نگهبان به محض دیدنمون،سری تکون داد و اراز،دعوتنامه رو به دستش داد و بلافاصله نگهبان تا کمر خم شد و شال و مانتوی من رو گرفت.
نقابم کمی روی صورتم سنگینی می کرد و از گوشه چشم به ارازی که با کت و شلوار به رنگ شبش،شکیل تر و زیباتر شده بود نگاه کردم. وقتی درها باز شد،نگهبان خوش امدی گفت و من دوشادوش اراز،وارد سالنی که با موسیقی ارومی به استقبالمون اومد،شدیم.
به محض ورودمون،بدون هیچ اغراقی،چندین جفت چشم کنجکاو،قفلِ نگاهمون شد. بازوی اراز رو محکم فشردم که خیلی اروم زمزمه کرد:
-من اینجام،نترس.
به نرمی سری تکون دادم و همراه اراز به سمت چپ کشیده شدم اما خیرگیِ نگاه زن هایی که قفل چشم های اراز شده بود رو حس کردم. این مرد،به شکل وسواس برانگیزی زیبا بود.
-اونجاست،داره نگاهت می کنه.
با جمله اراز،از چند نفری که در سن وسط هنرنمایی بودن گرفتم و خیلی اروم به جایی که نگاه می کرد،چشم دوختم و بعد…دیدمش.
الیاس اصلانی.
نقاب بزرگ و مسخره ای زده بود و جام شراب رو در دستش گرفته بود. وقتی لحظه ای چشم در چشم شدیم،گلاسش رو با لبخند به سمتم بالا گرفت و ناچارا لبخندی زدم و رو گرفتم. مرتیکه متجاوزِ کثافت!

شدیم،گلاسش رو با لبخند به سمتم بالا گرفت و ناچارا لبخندی زدم و رو گرفتم. مرتیکه متجاوزِ کثافت!
-اروم باش نیاز.
صدایِ خاص اراز باعث شد سر بالا بگیرم و به اویی که به مقابلش خیره بود چشم بدوزم. اب دهانم رو قورت دادم و به ارومی گفتم:
-من خوبم.
-ولی ریتم نفسات این رو نمیگه.
و خیلی نرم من رو به خودش نزدیک تر کرد. نگاه خیره ام رو به چشم ها دوختم و لب زدم:
-مگه چطوریه؟
بالاخره نگاه عصیانگرش رو به منِ منتظر بخشید و خیره در چشمام زمزمه کرد:
-تند و بی قرار. من بی قراریت رو می فهمم،خانوم وکیل.
خواستم لب باز کنم و بگم “از کجا؟تو لعنتی از کجا منو می شناسی؟” که گفت:
-دارن نگاهمون می کنن،اروم باش و لبخند بزن.
نفس عمیقی کشیدم و بازوش رو محکم فشردم و گفتم:
-اماده ام.
و درست در همون لحظه،صدای موزیک بلند شد و زوج ها به ترتیب وارد سن شدن که اراز با لحن خاصی گفت:
-بازی شروع شد.

صدای موزیک که بلند شد،من رو سمت سن کشید. نفس عمیقی کشیدم و مقابل این جذاب نفسگیر ایستادم که خیلی اروم گفت:
-سعی کن ثابت کنی پارتنرمی. نقطه عطف این بازی تویی. باید توجهش به تو جلب بشه،پس تموم تلاشتو بکن.
به چشم هاش خیره شدم و دست راستم رو روی سرشونه اش و دست چپم رو روی بازوش گذاشتم و دست های اون قاب کمرم شد و قدمی نزدیکش شدم. اراز به چشم هام خیره شد و گفت:
-توجهش تا حدی جلب شده،نیاز. بهترین خودت رو ارائه بده.

دورتا دورمون رو زوج ها دیگه گرفتن و قبل از اینکه صدای خواننده بلند بشه،با سرانگشتاش،خط فرضی ای روی کمرم کشید و من تمام بدنم مور مور شد که اظهار کرد:
-منو اراز نبین. یه امشبو فکر کن واقعا پارتنرمی و تموم توجهشو جلب کن. مهره اساسی این بازی تویی.
در چشم های هم خیره شدیم،برق نگاهش اراده قدرتمندی بهم داد و لب زدم:
-تموم تلاشمو می کنم.
فکر کن نیاز….فکر کن.
دوست داشتی کی اینجا باشه؟
دوست داشتی کی پارتنرت باشه؟

صدای بمی،عطر تلخ و سردی،دست های قدرتمندی،در خاطراتم چرخید و چرخید و من خودمم نمی فهمیدم چرا،اما به چشم های خاکستری اراز خیره شدم و سعی کردم،سایه ای که ناجیِ بی نام و نشونم بود رو به یاد بیارم. خدایا من چه مرگم شده؟
موزیک شروع شد و وقتی خواننده خوند،نزدیک اراز شدم و همونطور که کمرم بین دست هاش بود،خودم رو تکون دادم:

“You look at me And girl you take me to another place
(Becah mi need it baby girl)
Got me feeling like I’m flying, like I’m outer space
Something ‘about your body says ‘come and take me’
(Becah mi need it baby girl)
Got me begging, got me hoping that the night don’t stop

دختروقتی نگام میکنی نفسم رو بند میاری
کاری میکنی حس کنم دارم پرواز میکنم انگارتوفضام
بدنت بم میگه بیاومنوبگیر
کاری میکنی التماس کنم که شب به پایان نرسه”

کمرم محبوس دست هاش شد و همونطور که منو می چرخوند،با غرغر گفت:
-بیشتر تلاش کن نیاز. باید بتونی توجهش رو جلب کنی.
عصبی و متشنج نگاهش کردم که با انگشت شست دستاش،کمرم رو فشرد و وقتی اخمام درهم شد،با صدای نسبتا عصبی ای گفت:
-تمرکز کن. گفتم فکر کن من کسی ام که دوستش داری. تو بغل کسی که دوستش داری ام انقدر بی حسی؟وقتی انقدر بی حس نقش بازی می کنی،فکر می کنی توجهش جلب میشه؟بین این همه زوج؟

اخمامو درهم کشیدم و تند سری تکون دادم. دستاش با ریتم اهنگ روی تنم تکون خورد و وقتی موزیک به حالت تند قرار گرفت،یک پام رو بین پاهای اراز قرار دادم و همونطور که خواننده می خوند خیره در چشماش زمزمه کردم:
-پس اجازه دارم هرکاری بکنم؟

“Bailando (Bailando)
Bailando (Bailando)
Tucuerpo y el mío
Llenando el vacío
Subiendo y bajando (Subiendo y bajando)

Bailando (Bailando)
Bailando (Bailando)
Ese fuegopordentro
Me estaenloqueciendo
Me vasaturando
رقص رقص رقص
بدنِ تو من پوچی روپرمیکنه
بالا و پایین
رقص رقص رقص
آتش عشق درونم منودیوونه کرده
عشق وجودمو دربرگرفته”

از بین دندون های کلید شده اش گفت:
-اره.
خودت خواستی!!!
تو می تونی نیاز،تو از پسش بر میای.

لاساسینو

خشم
خشم
عصیان
بوی سیبی که با بوی تنش ترکیب شده بود،روانم رو بهم می ریخت. ترس و اضطراب نیاز،اینکه نمی تونست خوب نقشش رو بازی کنه،دلیلی شده بود تا بیشتر بهم بریزم. با دقت به اصلانی که از گوشه چشم بهمون نگاه می کرد،نگاه می کردم و سعی می کردم عطر کشنده،سیبِ سبز رو که با رایحه تنش اغشته شده بود و تمرکزم رو بهم می ریخت رو از ذهنم پاک کنم که….دست های نرم و کوچکش،اروم اروم از روی سرشونه ام بالا رفت و دو طرف گردن نشست و با یک ریتم کاملا حرفه ای و جذاب،کمرش رو قوس داد و سینه اش رو،تخت سینه ام کوبید و همراه با ریتم اهنگ،کمرش رو به زیباترین شکل ممکن تکون داد و نگاهم،از چشم های اصلانی که به بدنِ خوش فرم نیاز که که با طنازی خودش رو تکون می داد،به جنگل سبزی که با خیرگی نگاهم می کرد دوخته شد. عصبی کردنش،جواب داده بود. صدای خواننده در سرتاسر عمارت پخش شد:
“Girl, I like the way you move
Come and show me what to do
You can tell me that you want me
Girl, you got nothing to lose
I can’t wait no more
I can’t wait no more
دخترطرز قردادنتو دوس دارم
بیاو‌بهم‌ نشون بده چیکارکنم
مردم بهم میگن تومنومیخوای
دخترباهام کاری کردی که هیچی واسه از دست دادن نداشته باشم
دیگه نمیتونم صبرکنم”

خیره شد به چشمام و با دست هاش،عضلات گردنم رو ماساژی داد و با حالت خاصی گفت:
-من تموم تلاشمو می کنم. به چشم کسی که دوسش دارم،نگات می کنم و لمست می کنم.

موزیک تند شد و نیاز،ازم فاصله گرفت و درحرکتی کاملا تحریک امیز و لعنتی،کمی خم شد و دست راستشو روی سینه هام کشید و چشم های براقش رو به من دوخت. پاهاش رو با ریتم به چپ و راست می کوبید و با هر ضرب،،ناخوناش رو عمدا در سینه ام می فشرد.

“She a go love how mi a set it
Cah you nah say mi nah pet it
Mi a tell yuh nah fi fret it
Any time when mi get it
It’s gonna be alright
We taking it full flight
We doing this all night
Baby girl”

رد ناخوناش،بدنمو بهم می ریخت.
درست در لحظه اوج اهنگ،کمرش رو که بین دستام بود رو لرزوند و خودش رو بالا کشید و رایحه موهاش به صورتم کوبیده شد و عطر سیب،تمام سلول هام رو تسخیر کرد. برق پیروزی و شرارت توی چشم هاش دیده می شد. پوزخندی زد و با اعتماد به نفس گفت:
-من تموم تلاشمو کردم،مطمئن باش اگه توجه الیاسی جلب نشه،تقصیر خودته. الان تویی که بی تحرکه.
داشت منو تحریک می کرد؟

کمرش رو گرفتم و اجازه ندادم خودش رو بلرزونه و همونطور که بهش فشار می اوردم،با پوزخند گفتم:
-باور کن دلت نمی خواد،دوست دختر واقعی من باشی.
ابروهاش رو بالا انداخت و سعی کرد کمرش رو از چنگم در بیاره و با استفهام و حرص گفت:

-چرا؟کمرم رو چرا اینجوری گرفتی؟
قفلش کرده بودم و اجازه تحرک بهش نمی دادم. محکم به سینه ام فشردمش و ناخون هاش به سینه ام فشار می اورد و وقتی نفس در نفس،صورت به صورت هم ایستادیم،مقابل چشم های بی پرواش زمزمه کردم:
-چون من سخت ضربه می زنم خانوم وکیل. باور کن طاقتشو نمیاری.
چند لحظه ای مکث کرد و به محض اینکه متوجه منظورم شد،نفسش حبس شد و حس کردم که تک تک عضلاتش منقبض شد. موزیک بینمون غوغا می کرد و با لحن مرموزی گفتم:
-ولی من کسی نیستم که یه دوئل رو بی جواب بذارم. خودت خواستی.
و قبل از اینکه بهش فرصت حرف زدن بدم،کمرش رو با دست راستم گرفتم و با یک حرکت به عقب پرتش کردم و قبل از اینکه اجازه بدم به خودش بیاد،محکم دستشو کشیدم و با وحشی گری،کمرش رو به سینه ام کوبیدم. دیگه مهم نبود که چشم های زیادی با علاقه به این صحنه خیره شدن. بذار فکر کنند این زوج خوشبخت دارن هنرمایی می کنن.
“I wanna be contigo
And live contigo, and dance contigo
Para have contigo
Unanocheloca (Unanocheloca)
Ay besartuboca (Y besartuboca)
I wanna be contigo
And live contigo, and dance contigo
Para have contigo
Unanocheloca (With you girl)
Con tremendaloca
میخوام باتوباشم
باتو زندگی کنم وباتو برقصم
تورو صاحبشم در یک شب دیووانه کننده
لباتوببوسم
میخوام باتوباشم

باتوزندگی کنم وباتوبرقصم
توروصاحبشم دریک شب دیووانه کننده
لباتوببوسم”

در اغوشم قفلش کردم و دستام خیلی اروم از روی کمرش،روی لگنش نشست و با ریتم اهنگ تکونش می دادم. می دونستم بی رحمانه دارم لگنش رو فشار میدم. سرش رو به سینه ام فشار داد و نفساش رو با شدت رها کرد و به سختی لب زد:
-دار…داری ظالمان..ظالمانه بازی می کنی.
و دست های کوچکش رو روی دستم گذاشت و من با پای راستم،پاش رو باز کردم و وقتی موزیک به اوج خودش رسید،کمرش رو گرفتم و در اغوشم تکونش دادم وقتی صدای ” Oh-oh-ohyes, baby girl “بلند شد،کمرش رو تکون دادم که نیاز کمرش رو قوس داد و نشمینگاهش رو به زیبایی تکون داد و با ریتم،خودش رو بالا و پایین می کرد:
“Oh-oh-oh, stay with me, girl
اوه اوه…باهام بمون دختر
Oh-oh-oh, play with me, girl
اوه اوه باهام بازی کن دختر
Oh-oh-oh come, ba-baby girl
اوه اوه…بیا برام دختر ”

مثل یک پر چرخوندمش و بعد،بدن هامون مماس هم دیگه شد و چشم در چشم شدیم و دست های من از کمرش،روی لگنش و در تردد بود و با انگشت هام،روی بدنش،خط می کشیدم. و نیاز نفس هاش از فشار زیاد به شماره افتاده بود و هردو خیره شدیم در چشم های هم و برای هم خط و نشون می کشیدم که خواننده با صدای بلندی بینمون،اتش به پا می کرد:
“I look at you and it feels like paradise (Estoyenotradimencion)
You got me spinning, got me crazy, got me

hypnotized
(Tus latidosaceleran a mi corazón)
وقتی به تونگاه می کنم انگار تو بهشتم
گیجم می کنی دیوونم میکنی
هیپنوتیزمم‌میکنی”

محکم در اغوشم گرفته بودمش و جوری کمرش رو فشار می دادم که چشم های روشنش از درد درهم شد و به سختی لب زد:
-فشار دستت زیاده. نمی تونم تکون بخورم.
پوزخندی زدم و همونطوری که قدمی به جلو می رفتیم و به عقب بر می گشتیم لب زدم:
-چون من نمی خوام که تکون بخوری.

زمرد چشم هاش رو به چشمام بخشید و یک بچه گربه درون چشماش پنجول می کشید. من رام شدنی نیستم نیازمهرار،نمی تونی منو تحریک کنی. من با خشونتت،متلاشیت می کنم..

“I need your love, I need you closer
Keep me begging, keep me hoping that the night don’t stop
به عشقت نیاز دارم
نیازدارم‌ نزدیکم باشی
کاری کنی التماس کنم که شب به پایان نرسه”

نفساش،سوزان،داغ و از حرص زیاد بود. بالاخره درد بهش غلبه کرد اما خودش رو نباخت و با نفس تنگی گفت:
-فکر کن..کنم توجهشو جلب کر…کردیم. بریم سراغ ن..نقشه.
چند لحظه ای به چشماش خیره شدم و در اخر کمرش رو رها کردم که شنیدم نفس راحتی کشید و بعد بی توجه به نگاه هایی که روش بود،از سن بیرون زد.
خیلی اروم از وسط جمعیت بیرون زدم و دیدم که اصلانی گیلاسش رو زمین گذاشت و خیلی اروم از عمارت بیرون زد.

نیاز

چون من سخت ضربه می زنم
چون من سخت ضربه می زنم
چون من سخت ضربه می زنم

نفس هام،درون سینه گیر کرده بود. جملهِ کوتاهش درون مغزم اکو می شد و من،سخت ضربه می خوردم.
خدای بزرگ،این مرد چرا انقدر غیرقابل پیش بینی بود؟

دست های عرق کرده ام رو روی پارچه خنک لباسم کشیدم و سعی کردم این تریِ لعنتیو بگیرم و نفسی تازه کنم. لگنم،از فشارِ دست هاش،کمی درد می کرد.
وحشیانه لمس کرده و بدنم رو تحت سلطه گرفته بود. بی پروا رقصیده بودم و بدنم رو با ریتم تکون داده بودم و اون،سخت جواب حرکاتم رو داده بود.
چقدر دلم می خواست نقاب رو از روی صورتم بردارم و با تمام قدرتم از این خراب شده بیرون بزنم،اما افسوس!!!
تازه بازی شروع شده بود.

نفس های بلندی کشیدم و سعی کردم خودم رو اروم کنم که صدای مردونه ای از پشت گفت:
-دخترم؟
بی حواس به عقب برگشتم اما به محض اینکه چشم در چشم های بدونِ نقاب اصلانی که با محبت و ریزبینی بهم دوخته شده بود،شدم لرزیدم.
کثافت رذل،به دنبالم اومده بود.
چقدر کنترل کردن سخت بود…دخترم؟
اشغال چند نفر رو اینجوری بدبخت کرده بودی؟

نگاهش با دقت روی من نشسته بود،به خودت بیا نیاز.

نفس عمیقی کشیدم و لبخند نیم بندی زدم:
-بله؟
لبخندم،کارت دعوتی شد و قدمی سمتم برداشت. به زحمت خودم رو کنترل کردم تا عقب نرم و ازش فاصله نگیرم. نزدیکم شد،با لبخندی که هر لحظه پهن تر می شد،گفت:

-خوبی؟چیزی شده خوشگل خانوم؟
ابرویی بالا انداختم و با حالت نمایشی گفتم:
-نه،راستش…
عمدا به چشماش خیره شدم و بعد گفتم:
-هیچی،مهم نیست.
قدمی نزدیک تر و لبخندش بزرگتر شد:
-راحت باش عزیزم،حس می کنم ناراحتی.

اره ناراحتم،دلم می خواد اتیشت بزنم کثافت.

بی حوصله موهام رو پشت گوش زدم و گفتم:
-می دونید،چیز خاصی نیست…خب..

اشتیاق توی چشماش باعث می شد تنفر درون وجودم به غلیان بیافته. لبم رو با زبون تر کردم و دیدم که نگاهش روی لب هام نشست اما با محبت گفت:
-از وقتی وارد مهمونی شدی،توجهم رو جلب کردی،تو بی نهایت زیبایی. پارتنرت رو نمی بینم.
و با کنجکاوی به اطراف نگاه کرد. با لبخند غمگینی گفتم:
-ممنونم. نیاز داشتم هوا بخورم،اومدم بیرون. اون داخله.

سری تکون داد و خواستم به نرده ها تیکه بدم که از گوشه چشم،متوجه هیبت سیاه پوشی که در چند قدمیِ اصلانی ایستاده بود،شدم.
خودش بود،اراز اینجا بود.
چهره اش رو نمی دیدم،اما هیبتش رو چرا!!
وقتی اصلانی قدمی نزدیک تر شد،توجهم رو از اراز گرفتم و به این دیوسیرت بخشیدم.
-تو چهره زیبایی داری،می تونم یه چیزی ازت بپرسم؟
سعی کردم انزجارم رو پنهون کنم و با احترام بگم:
-بفرمایید.
کمی سمتم مایل شد و به چشم هام خیره شد و گفت:
-چشمات،حالت نگاهت خیلی زیبا و گیراست. تا حالا به مدل شدن فکر کردی؟

چی؟
مدل شدن؟

متوجه گیج شدنم شد و با تک خنده ای گفت:
_من دوستم یه کمپانی بزرگ داره. دنبال مدل های جوون و جدیدیم،دختر تو خیلی نظرمو جلب کردی. واقعا می تونی بدرخشی.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح

  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری عاطفی با او داشته و حالا زن دیگری در زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار به صورت pdf کامل از فرناز نخعی

    خلاصه رمان قرار ما پشت شالیزار :   تابان دخت با ناپدید شدن مادر و نامزدش متوجه میشه نامزدش بصورت غیابی طلاقش داده و در این بین عموش و برادر بزرگترش که قیم اون هستند تابان را مجبور به ازدواج با بهادر پسر عموش میکنند چند روز قبل از ازدواج تابان با پیدا کردن نامه ای رمزالود از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را با گریه بخشیدم به صورت pdf کامل از سید بهشاد زهرایی

        خلاصه رمان:   داستان دختری به نام نیوشا ک عاشق پدرش است اما یکباره متوجه میشود اسمش از معشوقه قبلی پدرش گرفته شده ، پدری ک هیچوقت نتوانست عشقش را فراموش کند و نیوشا وقتی درک میکند ک خودش دچار عشق ممنوعه‌ای میشود ….     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد اول

  دانلود ماه مه آلود جلد اول خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای مها

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sogand Kadkhodazade
Sogand Kadkhodazade
2 سال قبل

برم کثیف شم شاید لاسا پیشه ماهم‌اومد😂🥲
اقاا واقعا دسته این نویسنده و فاطی درد نکنه خیلی زییاست رمانه:)))

Maman arya
Maman arya
2 سال قبل

ووووییییی خییییییلی باحالهههه😍😍😍😍
مررررررسی فاطی خوشگله 😘😘😘😘😘

🫠anisa
🫠anisa
2 سال قبل

((این خنده😂)) یار همیشه فاطمه

🫠anisa
🫠anisa
2 سال قبل

بازم این خنده🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🥹🥹🥹🫡🫡🫡🫡💔😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

Nahar
Nahar
2 سال قبل

لاسا اگه خودش بخواد میتونه یه شبه تمام اینارو نابود کنه اما نمیخواد به نظرم لاسا ادم بدی نیست

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

سخت ضربه میزنه ولی حساب شده
ادم خطرناکیه ولی به شدت جذابه

anisa
anisa
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

لاسا جان داره ادم کثیف رو جمع میکنه

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x