پارت6
شیلا:د آخه لامصبا پاشید بریم
اهورا:منو خانومم خدانگهدارمون
_خانومشش؟!
(و منو شیلا قهقه های پی در پی میکشیدیم که یدفه آرسین مچ دستمو گرفت و گفت:)
آرسین : منو قائمی هم رفع رحمت
_چیکار میکنی دیوونه….
(جوابی نداد فقط سری برام تکون داد مچ دستمو از دستش بیرون اووردم…..)
_من باید برم،خدافظ
آرسین:میرسونمت
_نه ممنون
(دستی براش تکون دادم و تا سر خیابون اصلی پیاده رفتم……)
~~~~~~~~~
(زنگ در خونه رو زدم ….. )
مامان:سلام، چطوری مامان
_حس خستگی
مامان:خسته نباشی
_عایش ….مامان چی داریم
مامان:هوم
_چیییی داریم
مامان:جاجانگیمون
_مامان
مامان:بیا غذای مورد عنایتت… ماکارونی
(به سمت اتاقم رفت لباسامو تعویض کردم….بعد رفتم مستراب…)
بابا:سلام به اهل بیت
_سلام عجقم
بابا:چطوری بز کوهی بابا
_به لطف گیاهان سرسبز کوه ها عالی هستم بععع
(بابا به اتاقش رفتو دستو صورتشو شست …. منو مامانم میزو چیدیم….راستش تا خود سیزده سالگیم از کلمه بابا بدم میومد و همیشه میگفتم بابایی ندارم… ولی من الان بابا دارم شاید خونی نباشیم ولی عاشقانه همدیگرو دوست داریم)
بابا:تو فکری بز بابا… کدوم پسری احیانن فکرتو احاته کرده
_عه بابااا
(بابا قهقه ی کشید ازوناکه دلت غش میره….بعد خوردن نهار ….. با بابا نشسته بودیم یه فیلم جنایی نگا میکردیم …)
مامان:بزارید هوارانگ ببینم بچم وی چش شده
بابا:عه ما یه بچه دیگم داشتیم؟!
مامان:د بزار
_بابا بزار بزار
بابا:خدایی منشی کیم چشه عالی بود
_عیی اوق بابا اون که پر صحنه +16 بود …. منکه همه سریال از خجالت سرم پایین بود
بابا:چه خوبتر میخوای اینکارا رو یاد بگیری سر شوهر بیریخت، انجام بدی
_یا هفت تن بنگتن…. شوهر چیه
(بابا رفتو فلاشو زد تو تی وی قسمت شونزده هوارانگو گذاشت…..همینجوری نگا میکردیم که….)
بابا:این کیش میشه
مامان:نع
بابا: چی نه
_بابا جان این کیشمیش نیست
(بابا یجوری نگام کرد که یعنی خفه شو……..بله دیگه امشبم طبق معمول خونه خودمون صبح کردم …….. اول صبح صدای بابا بلند شد…)
بابا:بلندددددشوووو
_بابا جون مننن بزار بخوابم
بابا:پاشو اینقد میخوابی تا بپکی بعد رو دستمون میمونی
(بلند شدم و دستو صورتمو شستم مامان صبونه گذاشته بود….. بعد یه دل سیر صبونه خوردن حاضر شدیم تا با دایی های گرامی به پیکنیک برویممم…..)
~~~~~
_بابا بابا اینجا خوبه نگهدار
بابا:سامین خوبه اینجا
پارسا:اره خوبه
بابا:کی باتو بود بچه
(پارسا پسر دایی منه که چهار سال ازم بزرگتره…..)
دایی سامین:یه روز رمانتیک بایه بز کوهی ماده
_دایییی
زن دایی:سامین بچه رو ول کن
دایی:این کجاش بچس اندازه من شده
_دایییییی
دایی:باشه باو
(اهل بیت حصیر هارو پهن کردن و منو پارسا،ممد،دانیال کمکشون کردیم….)
_خو منو پارسا تو دانیال
محمد:باش
(توپه فوتبالو روی زمین گذاشتم و پای راستمم روش گذاشتم توپو به پارسا پاس کردم و جیغ زدم «حاضرر»)
محمد:دانیاللل بگیر
_جوننننن توی دروازه چه گل جانانه ای از پارسا کیانی
دانیال:لامصب چه فرزه بچم
پارسا:بچه من که یه سال ازت بزرگترم
(محمد توپو به سر دانیال زد حاضر کن …. دانیال توپو به محمد پاس داد….)
دانیال:حاضر
پارسا:بگیر اسرا
_چه ناگول جانانه ای بود خانم قائمی بهترین بازیکن تیم زنان به افتخارش
دایی:از پشت بوم نیوفتی دایی
پارسا:ولا حاجی جان اینی که من میبینم از سقفم میوفته نمیدونم اون اعتماد به پشت بومو از کجا آورده
(دایی،پارسا و محمد قهقهه زدن)
دانیال:عه ول کنید خواهرمو
_فداتم ، فدایی داری به مولا
بابا:باشه دیگه بشیند شام جوجه زدم براتون
محمد:د آخه عمو چرا جوجه من خروس دوس دارم
(هر چهارتا نشستیم …بعداز خوردن شام هوا کمکم رو به سردی بود…)
بابا:پاشید جمع کنیم گلی جان پاشو برو تو ماشین هوا سرده
مامان:ن دیگه جمع کنیم همه میریم
(وسایلارو جمع کردیم و منو دانیالو‹پسر عموم› محمدوپارسا‹پسر دایی هام› تو ماشین دایی نشستیم …پارسا رانندگی میکرد منم مس همیشه قلدر محل جلو نشستم…)
_چرا عمو زن عمو نیومدن دانی
دانیال : خو فک کنم ی کارایی داشتن
(قهقهه مون به هوا رفت گوشیمو دراووردمو بابارو گرفتم….)
بابا:جان
_بابا من از همین جا خدا حافظی گرمی میکنم با عرض ادب و خسته نباشید فردا کلاس دارم برمیگردم خونه
بابا:با ارض غیر ادب ، باشه بز بابا مواظب خودت باش
_خدافظظظ
(دستی برای سه تا الدنگ بلند کردمو در خونه رو باز کردم…..)
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام نویسنده عزیز
خسته نباشی
میخواستم یه سری چیز ها رو بگم بهت در مورد رمانت
همون جور که گفتن قطعا پدر و مادر با بچه اینطوری حرف نمیزنن بیشتر بین دوستان و همون پسر دایی و دختر خاله و غیره هست
مورد دوم اینکه میدونم میخوای رمانت طنز باشه و خواننده ها بخندن و موفق هم شدی اما به نظرم یه سری توضیحات از اول لازمه مثل همین پارسا و دانیال و … که کی هستن از همون اول یعنی قسمتهایی هم از فضای طنز خارج بشه
اینارو به عنوان یه دوست گفتم که رمانتو قوی تر ببینیم 😍
بازم خسته نباشی❤️🤍
مرسی عشقم واقعا ممنونم که منو به عنوان دوست خودت دیدی و بهم کمک کردی❤️🕊️واقعا ممنونم❤️❤️✨
😊❤️😍
اولا چقددد غلط املایی داره!!!!!دوما مستراح نه مستراب😑
ناراحتی خودت بنویس 🖖
خوب بود
موفق باشی گلم
مرسی گلم❤️🕊️
نویسنده ی عزیز بهت بر نخوره ها
ولی خدایی کدوم مادر پدری اینجوری با بچه هاشون حرف میزنن اخه؟؟
انگار دختره داره با دوستش حرف میزنه نه با ننه باباش,,
به هر حال یه تفاوتی باید بین شخصیت ها باشه دیگ.
ماشالله انقد هم تعداد شخصیت های اصلی زیاده آدم رغبت نمیکنه اسمای شخصیاتارو یادش بمونه
به هر حال موفق باشی
خب من به پدر مادر خودم اشاره کردم کلا باهاشون خیلی راحتم مخصوصا با مادرم که همیشه همچین حرف هایی هست❤️🕊️ممنون بابت کامنتت عزیزم امیدوارم پارتای بعدی به دلت بشینه❤️✨
نویسنده در پارت دایی اون گفته باشه باو این برای یک ادم سن بالا عجیبه،بازم میگم چگونگی شخصیت های رمانت باید با توحه به سنش باش چنین حرفایی کسی که ازدواج کرده خواهرزادشم به دنیا اومده نمیزنه اما ناامید نشو با تلاش به هدفت میرسی
با احازه بایی
خدافظ ارزوی موفقیت
خوب پارت دایی دایی 39سالشه….و اینکه بعضی از انسانها خیلی شوخ تشریف دارن😹🤝عموی من 42سالشه ولی باهامون قایموشک بازی میکنه و من از روی خانواده خودم تقلید کردم❤️✨مرسی از کامنتت عزیزم⛓️❤️ارزوی موفقیت برات دارم🤝❤️چاکر داش❤️✨