پارت8
_ارسین
ارسین:جان
_میشه بریم آب بازی حوصلم سر رفته
آرسین:اره بریم
(بدون اینکه یادم باشه لباسم خیلی نازکه،اگ خیس بشه بدنم معلوم میشه ،بدبختانش فقط یه لباس زیر تنم بود…….سمت آب رفتیمو کفشامو کندم و روی شنا گزاشتم آرسین دنبالم اومدو از کارام تقلید کرد ….اومد سمتم،ک آب بهش پاشیدم ناگهان چنان موجی بهم پاشید که سر تا پا خیس شدم نگاه حشری بهم کردو دستامو گرفتو برد تو آب ….. اب حدودا تا باسنم اومد که ادامه ندادم….)
آرسین:وقتی من باهاتم نترس
(نمیدونم چرا ولی با این حرفش آرامش خروشانی به دلم نشست آب تا سینم اومده بود آرسین وایساد، …… با دستاش صورتمو قاب کردو به لبام خیره شد سرشو نزدیک اووردو لباشو رو لبم گزاشت با عطش خاصی می بوسید اونقد خاص که منم همراهیش کردم…..طعم لباش طعم خاصی بود که تازه کشف کردم طعم شیرینی عسل با کمی تلخی کاکائو که ازش سیر نمیشی…..به نفس نفس افتادیم که دستاشو روی باسنم گذاشتو به خودش فشارم داد سرشو نزدیک اوردو کنار گوشم پچ زد …:)
آرسین:نمیدونستم طعمشون این قد خوبه وگرنه خیلی پیش تر ماله خودمشون کرده بودم
(با این حرفش قلبم از این تپش تند، تندتر شروع کرد به تپیدن …….لاله گوشمو گاز گرفت که اخی گفتم این بار گوشمو تو دهنش کشید بعد بوسه کوچیکی به گوشم زد ازم فاصله گرفت دستامو گرفتو کشید ……وقتی به روی شنها رسیدیم…با دستش هر دو دستامو گرفت موهامو پشت گوشم زدو با صدای دلربایی گفت:)
آرسین:سردت نیست که خانومم
(سری به نشونه اره تکون دادم که تند آغوشم کرد ……بوسه ای روی موهام زدو به سمت ویلام برد ……
ویلایه متوسطی بود ….. وارد خونه که شدیم شیلاو باران آشپز خونه بودن ، کیانو ارمینم روبرویه تی وی بودن ، اهورا و روژین معلوم نبودن پ باهم خلوت کرده بودن……. چشمایی که از حدقه درو مده بود داشت اعصابمو داغون میکرد……)
_اب بازی کردیم همین عع
آرمین:اره دیگه شما آب بازی میکنید منم باید چمدوناتونو جم کنم
آرسین:خسته نباشی داش
آرمین:یکی طلبت
باران:معلومه خوش گذشته
(شیلا چشمکه شیطونی بهم زدو…..آرسین دستمو کشید و از پله ها بالام برد در یه اتاقو باز کردو روی تخت بزرگی نشوندم…کنارم نشست دستامو گرفت…)
آرسین:شاید چون تجربشو ندارم …. زیاد عاشقانه نگم،ولی ……قهقهه هات شادترین صدا برامه،لبات خوش طعم ترین طعم برامه،چشات زیبا ترین دنیا برامه،خودت بهترین هستی برامی…. شاید حسم جدید باشه خیلی جدید ولی از دوست داشتنت مطمئنم ….دوست دارم…….دوست دخترم میشی..زیباترین دختر دنیای من؟!….
(با این حرفش تُن تُن قند تو دلم آب شد خنده شادی کردمو سرمو به نشانه نمیدونم تکون دادم…..)
آرسین:خو چرا
_نمیدونم
آرسین:چه حسی نسبت بهم داری
_نمد
آرسین:ازم متنفری
_نهههههه
آرسین:پس دوسم داری
_اره ، ینی نمیدونم،باشه
آرسین:جان …چی باشه؟!
_جواب سوالت باشه دیگه
آرسین:کدوم سوال؟!
_ارسییینننن،دوست دخترت میشم
(آرسین لبخند ملیحی زدو تند منو آغوش کرد روی پیشونیمو بوسیدو منو از خودش جدا کرد…)
آرسین :پاشو دیوونه من سرمات میشه
(پاشدمو از اتاق خارج شدم ..به سمت اتاق کناری رفتم چون درش باز بود مطمئن بودم چمدونای دخترا اونجان پس ماله منم اونجا بود…….)
(از زبان آرمین)
(داشت با باران غذا درست میکرد همینجوری بهش خیره بودم شیلا یه دختر قد بلند با موهای مشکی چشمایه تیله ای و لبای خوشفرمو بینی ای کشیده…..خیلی زیبا بود و خودشو بیشتر بهم جذب میکرد ….. طاقتمو از دست دادم بلند شدمو دستاشو گرفتمو کشیدم که صداش بلند شد….:)
شیلا: هوییی چتهههه ارمین
(یادم نبود اینو اضافه کنم بغیراز خوشکلیش دومتر زبون داره ….بردمش حیاط به یه دیوار چسپوندمشو دستامو دو طرف صورتش گذاشتم …. به چشماش خیره شدم چشای تیله ایش که میدرخشید ناخودآگاه سرمو نزدیک بردمو چش سمت راستشو بوسیدم،بعد سمت چپشو ….تکون خفیفی خورد این معلوم بود غافلگیر شده…..)
آرمین:چشات خیلی زیبان
شیلا: میدونم
آرمین:پس هر روز بت میگم تا بیشتر بدونی
شیلا:چی؟!
آرمین:اینکه چشات زیباترین اسمونیه که ماهو ستارهاش مطعلق به منن…….
شیلا:هاااا
(معلوم بود تو شوکه …. گردنشو گرفتم بوسه ای روی پیشونیش کاشتم…خیلی تند ازش جدا شدم…هین من چی کار کردم چی گفتم …. آسمونی چی،ستاره چی،ماه چی، اش چی،کشک چی، پشم چی،عععع چی چی چیه
….پاهامو تند کردمو وارد خونه شدم سمت سرویس رفتم…….)
(از زبان اسرا)
_خوشامدم،بزرگیتونو میرسونم
کیان:اره اره
_ به آبجی خانوم چه کردی
باران:فشار روم بود مسترابم پر بود اینجا پی پی کردم
(قهقهه خودشو کیان بلند شد….)
_تو روحت،حال بهم زن……
آرسین:خانومم عصبانی نشو ده تا بچه قدو نیمقدو نمیخوای که با شیر خشک بزرگ کنی..هوم؟!
_هااااا؟!
آرسین:بچه ها رو دیگه
_کدوما رو
آرسین:مال خودمونو
_مگه داریم
باران:داره میگه انشالا زوتر بکن…تت که ده تا بچه قدو نیمقد بزار رو دستت
_غلط کرده
(آرسین چشاش اندازه یه قابلمه شد که چشم غره ای بهش رفتم….)
_از قوری ز قلم ، ز قلم ،از قوری ،تو بهترین مغروری قو قولی مقولی
شیلا:جمع کن مسترابو ، حال ندارم میرم استراحت
ارمین:هیچی که نخوردی
شیلا:میل ندارم
(شیلا داشت میرفت که آرمین دستشو گرفت با خودش کشوندش، یه صندلیرو از میز داراوورد و شیلا رو نشوند روش …. رفتیم نشستیم که روژین سفره رو چیده بود …. مام گشنه تشنه شروع کردیم به لونبوندن..)
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
داوشی
میدونم داداشتم فداتم
له قورت نیم
داوشی
آمیش د گوت نم
حک لت بم باشه
چی داری ، بگو بدن هرکاری خواسی درخدمتتم
آفرین نوسینده جان 😍😍
حک ات بم به خوتو بو رمان نوسینت
آبروی شریف منو ب باد دادی ازگل یه من چه اهورا شیرین میزنه اسکول من تورو تو رمان اینقه با شخصیت جلوه میدم خو عسیسم شعور داشته باش 😂😂
ممنون نویسنده جان پارت زیبایی بود
مرسی عزیزم✨❤️🤝
امیدوارم همه پارتا برات زیبا باشند گلی جان🙏❤️✨