پارت4
(از زبان باران)
(کیان مست کرده بود دستشو گرفتم که به سمت سرویس ببرمش که دستمو گرفت و چنان کشید ، افتادم تو بغلش کنار گوشم پچ زد:)
کیان:یه دور فقط یه دور باهام برقص
(بهش جوابی ندادم و به سمت یه کاناپه بردمش و نشوندمش یدفه بالا آورد با دو رفت سمت سرویس بعد ده دقیقه با هوشیاری اومد بیرون معلوم بود حالش خرابه برا همین دستشو گرفتم و سوارماشینش کردم خودمم رانندگی کردم ……. به دانشگاه رسیدیم زنگ زدم به روژین……)
روژین:هوم
_به اهورا بگو دم دره دانشگام کیان مست کرده بیا ببرتش
(بدون اینکه جوابی از جانبش باشم تماسو قطع کردم)
(از زبان اسرا)
(با رفتن آرسین نیما زنگ زد….)
_هوم چیه
نیما:اسرا میشه بیایی تب دارم
_چیشده داشم
نیما:هیچی فقط بیا
_باشه دادا
(تماسو قطع کرد منم وسایلامو جمع کردم بعداز بیست دقیقه آرسین باز اومد تو آزمایشگاه کمی من من کردو….. )
ارسین: میگم من میرم کافه ،میای؟!
_نه ممنون مزاحم نمیشم…. کار دارم
آرسین:اوک هر جور راحتی…اوم کجا میری ،برسونمت ؟!
_ن ممنون ….. خدافظ
(از آزمایشگاه بیرون اومدمو ….. یسره تاکسی گرفتم سمت خونه نیما… نیما از بچگی دوستم بود همیشه مسه خواهر برادر بودیم ….. کارایه سختشو همیشه من می کردم-_-…)
+خانوم رسیدیم
(پول تاکسیو دادمو….به سمت آپارتمان نیما رفتم ……سوار آسانسور شدمو طبقه هفتو زدم،اسانسور طبقه سوم وایساد و یه آقا که میخواست بره همکف سوار شد……اول من طبقه هفت پیاده شدمو زنگ در نیمارو زدم ، درو باز کرد از قیافش معلوم بود خیلی بد سرما خورده وارد شدمو داد زدم…:)
_عاخه الان وقت سرما خوردنه
نیما:جون من ولم کن
_بکپ یه چیزی بپزم بخوری
(از پشت بغلم کردو گفت….:)
نیما:من تو رو نداشتم چیکار میکردم عاجی خانم
_نیما بیا پایین از کولم
نیما:من که کولت نیستما…. به تو محبت کردنم نیومده الاغ
(برگشتمو با دو سوار کولش شدم که کمی مونده بود نقش بر زمین شه…. سرشو بوسیدموو……)
_ برو بخواب برات سوپه خالا قورباغه درس میکنم…
(نیما عوقی زدو رفت سمت سرویس… وقتی بیرون اومد نگاه شیطونی بهش کردمو گفتم:..)
_میگما نیما با این حالت فک کنم حامله ای
(چشم غره یی بهم رفتو رفت اتاقشو منم مشغول درست کردن سوپ بودم تبش بالا بود خیلی … تبشو پایین آوردم نگاه به ساعت کردم 12:40شب بود یادم اومد فردا آخر هفتسو مامان اول صب میاد دنبالم خونه نباشم منو کشته برا همین خودمو جمع کردمو زدم بیرون….. تاکسی نبود گوشیمو دراوردمو میخواستم به شیلا زنگ بزنم بیاد دنبالم که……. یه ماشین کنارم پارک کرد….. پسر که به خاطر نور ماشینا صورتش معلوم نبود گفت….)
+به به خانم قائمی
_عه رادفر تویی، اینجا چیکار میکنی
آرسین:هیچ خونم این مسیره
_اها،اوک
آرسین:بیا برسونمت
_ن باو زنگ میزنم شیلا
آرسین:خانم قائمی در نبود شما اتفاق های زیادی پیش آمد یکی از اتفاقات…
_خوبببب بنال
آرسین: همگی رفتیم خونه اهورا کیان هم یکم ناخوش احوال بود ینی مست بود …. همم یه گپی زدیم…
_خو به ما چ
آرسین:ربطش اینجاس که دخترام اونجا بودن
(چشمام تا آخرین حد گرد شدو جیغ زدم….:)
_اونوقت بدوووون من
آرسین:خوب گوشیتونو ورنمیداشتین
_عی خاک…… حالا چرا گفتی
آرسین:چون دخترا اونجا لنگر انداختن خوابیدن
_حرف اضافی نزن بچه
آرسین:فردا پنج شنبه قرار شد صبح زود باهم بریم پیکنیک برا همین همونجا موندن
(دیگه چشام داشت از کاسه بیرون میزد…)
_اخ …. میگم آقا آرسین میشه منو برسونی
آرسین:البته ولی تا دو مین قبل احیانن بچه نبودم
_نه یادم نمیاد
آرسین:اوک سوار شید ولی شرط دارم
(سوار شدمو کمربندمو بستم …..ارسینم سوار شد.)
_حالا شرطتون چیه
آرسین:به مقصد که رسیدیم میفهمید
(اونقدر خسته شده بودم که روی صندلی ماشین چشمام گرم شد…..)
(از زبان آرسین)
(نگاهی بهش کردم خیلی آروم خوابیده بود اسرا یه دختر معمولی بود با پوستی سفیدو مو ، ابرو و چشم مشکی ولی از نظرم مس ملکه ها بود…. قبلن میدونستم ادرسشون کجاست چون اهورا بهم گفته بود…..وقتی رسیدیم آروم کولشو ورداشتمو داخل کولشو زیرو رو کردم ولی کلید خونه رو پیدا نکردم مجبور روی پاهام کوله رو خالی کردم همه چیز توش بود از نوار بهداشتی-_-تا قلمو خودکار کلیدو پیدا کردمو مرتبانه وسایلو تو کوله گذاشتم پایین رفتم…. دره خونه رو باز کردم و باز به سمت ماشین رفتم آروم اسرا رو تو آغوش کشیدمو بردم خونه…… نمیدونستم اتاق اون کدومه برا همین اولین اتاق بردمشو روی تخت گذاشتمش …… کفشا و جوراباشو از پاش درا وردمو روی تخت رو بروش دراز کشیدمو به صورتش خیره شدم که خوابم برد…..)
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عالی
سلام نویسنده جان عزیزم پارت هایی که میزاری سعی کن اقتصاصی باشن مثلا دیدار ارسین و این دختره تو ماشین اسمش چی بود ،ببین عزیزم برای اینکه چنین قسمت هایی رو عالی جلوه بدی باید اب تاب بدی بهش مثلا تک تک حرکات اونهارو با جزعیات اضافی اما جذاب. بیان کنی همراه حس حالشون مثلا برخورد لمس دستان اون شخص به پوست بدنش بعدش از اون برای خودت تصویر سازی کن هیجان ،عاطفه هرچی میخای به زبون بیاری درموردش فکر کن
و اتفاق خاصی بین اونا نمیفته عزیزم اتفاقی که باعث جذب خواننده بشه،مثلا قسمت اخر متن یه متن عاطفی انتظار داریم ،متن فوق العاده ای بشه ولی کیفیت اون پایینه همراعش بچه ها چنین متن هایی خیلی خوندن تمام این سایت هام رمان های عاقانس اگر میخای این مآردات بنویسی به اون همراه بیان اخساسات وتعریف تک به تک وقایع در اصل این عمل در مواقع حساس داستان نمیدونی چقدر داستانو زیبا میکنه