پارت 11
_اقایون در خدمت باشیم
اهورا:ن دیگه زحمت دادیم بهتون
(نگاهی به آرسین کردم،کشیده گفتم..)
_خیلییییییی
(قهقهه جانانه ای کشیدم که آرسین کشیده گفت…)
آرسین:جووون
کیان:باشه دیگه رفع مرحمت میکنیم
روژین:مرحمت از خودمونه،رفع زحمت کنید
آرمین:بیا برو بچه
کیان:من بچم یا شما غول تشریف دارید
(پسرا رفتن سوار ماشیناشو شدن و هرکدوم با یه بوق رفع زحمت کردن … شیلا درو باز کرد..)
باران:اخیش … خستگیم در رفت
روژین:کجا در رفت حالا مهمون میموند
باران:مزه نریز غذا زیادی مزه گرفت از دهن میوفته
روژین:ما اینیم دیگه….
(هرکدوم به سمت اتاقامون رفتیمو روی تختمون لش کردیم……)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(از زبان راوی)
آرسین:محموله دوم رو زود میفرستم …………………سیزده دخترن ……………همشون دست نخوردن
(از شدت عصبی بودن گوشی رو پرت کرد تو دیوار …نگاهی به ویسکی روی میز انداخت یار قدیمیش چیزی که از ده سالگی یارش بود و تنها دوستی که تنهاش نگذاشته بود این پیوند بخاطر پدرش بود …اینو قبول داشت ویسکی اثری روش نداره ولی میخورد …)
آرسین:غلااااااامممم
_بله قربان
آرسین:از اونا یکیو آماده کن
_چشم قربان
(به سمت اتاقش پا تند کرد با ضربه پاش درو باز کرد و خودشو رو تخت لش کرد با صدای عشوه یکی از دخترا چشماشو باز کرد که دختره روی پاهاش نشست و خودشو بهش کشید…)
_حالت بد شده رئیس
(آرسین نگاه خمارشو به بدن دختره دوخت و تویه یه حالت دختره رو روی تخت انداخت و روش خیمه زد به لباش نزدیک شد چشماشو بست ولی از دختره فاصله گرفت باز یاد اسرا باز همون دختر ارسینو به شدت عصبانی کرد با یه عربده از رو دختره بلند شد…)
~~~~~~~~~~~~~
(از زبان اسرا)
_شیلا معلومه یه خبرایی هست تو چرا تو گوشی همش
شیلا:رمان میخونم
(با دو سمتش دویدم)
_اسمش زود تند سریع رد کن بیاد
شیلا:ارمینمو دارم میخونم
_بابا دم ترنم گرم اصن اون رمانش تو خودتو کشتی
شیلا:خودت یادت رفته شبا به عشق استاد آریایی میخوابیدی باز دم ترنم گرم
باران:نه خر اسرا کسری را رو دوست داشت
شیلا:اون که بماند یه ماه کامل تا یه غلطی میکردیم اسرا میگفت کسری تو روح
(یه قهقه کشیدم)
_بگما کسری از خط قرمزامه
(راهمو به سمت اتاق مشترک خودمو شیلا کج کردم وارد شدم و درو بستم روی میز تحریر نشستم ، جزومو باز کردمو شروع به مرور کردم وقتی به اندازه کافی خرخونی کردم بلند شدم،کیفمو جمعو جور کردم ،بدون اینکه حتی شام بخورم چراغارو خاموش کردمو توی پتوم خزیدم از سرد بودن تشکم حالم جا اومد.)
(با صدای گوشی شیلا از خواب بلند شدم آلارم گوشی رو خاموش کردم،به سمت سرویس رفتم……………..)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
استاد:همه تون خوب بودید به ترتیب خوب بودن پروژتون بهتون نمره دادم…اکثرا خوب بودید گروه آقای فرشاد از همتون خوب تر بودن
(سرمو چرخوندم و نگاهی به اون پسره که استاد گفت کردم اوفففف عجب جیگری بود محو نگاه کردنش بودم که با سرفه آرسین که درست صندلی پشتم نشسته بود به گوشم رسید )
آرسین:خانوم قائمی دید زدنتون تموم شد
(کرمم شروع شد …لبخند ملیحی بهش زدم و با یه حالت عجیب گفتم…)
_والا اگه اجازه بدید زیاتر دید بزنم لامصب عجب جیگریه اوفففف چ جذآبه
(باران یه نیشگونی از پهلوم گرفت…)
باران:پسر ندیده پسر تو روح
(با این حرفش ریز ریز خندیدم که آرسین نگاهشو ازم گرفت و به حالت مغروری به استاد چشمو گوش بست…)
~~~~~~~~~~~~
(از زبان روژین)
نگاهمو به اطراف چرخوندم
_چته آهورا اگه یه نفر ببینه چی
(آهورا چونمو بین انگشتاش گرفت و تند فشار داد…)
آهورا:دیگه وقتت فرا رسید عروسک بهرحال تو رو از اول برا عشقو عاشقی نمیخواستم
(نگاه پراز تعجبمو بهش دوختم ،یه دستمال از جیب کتش دراوورد و به سمت دهنم اوورد از نوع دستمال فهمیدم آغشته شده به اترِ…تاریکی مطلق)
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
وواایی یعنی اینا دوستشون ندارن ؟
ادامه ندی ضرر کردی از ما گفتن بود 😍
تازه داره جالب میشه 😊
لطفاً زودتر پارت بده ، منظر بقیه ی پارت ها هستم ❤️
ممنونم عشقم،چشم زود زود پارت میدم♥️♥️