رمان پنجره فولاد پارت 1 - رمان دونی

رمان پنجره فولاد پارت 1

 

°• پنجـره فــولاد •°:
به نام نامی الله …

تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد
چشم انتظار باش در این ماجرا توهم…!!!

 

_زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟

حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.

_ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار نیست!

عمران صدایش را بالاتر می‌برد.

رگ‌های ورم‌کرده‌ٔ گردنش خبر از فوران آتشفشان می‌دهند.

_ زن من نیست و هر شب تو تخت من و بغل شوهرش می‌خوابه حاج‌آقا؟

مأمور کلانتری «لااله‌الا‌الله» زیر‌لبی زمزمه می‌کند.

_ شأن کلانتری رو حفظ کنید، آقای حقی!

بعد رو به پیرمرد می‌کند و ادامه می‌دهد:

_ با شما هم هستم آقای رضوی!

عمران دستش را به کمر می‌زند و عصبی و با ریتم پا بر زمین می‌کوبد.

_ زن منو بردن دکتر زنان، بدون اجازه‌ٔ من شما می‌گید شأن کلانتریو حفظ کنم؟!! زنمو بردن جایی که نباید!! من دردمو به کی بگم؟

بعد با اشاره به دخترک سر به زیر افکنده ادامه می‌دهد:

_ این خانم زن قانونی منه، جناب سروان!!

مأمور رو به حاج بابا می‌کند.

_ می‌شه خواهش کنم دلیلتون رو بفرمایید، حاج آقا! همسر این آقا رو برای چی بردید جایی که راضی نبودن؟

پیرمرد یک‌پارچه سرخ شده می‌غرد:

_ اولاً همسر این آقا نه و دختر خودم! دوماً مادرش برده!

چشم‌های مأمور گرد می‌شود.

_ چه لزومی برای مراجعت زن شوهردار به دکتر زنان هست برای…

عمران پوف کلافه‌ای می‌کشد و مأمور از ادامهٔ حرفش منصرف می‌شود اما حاج‌بابا کوتاه نمی‌آید.

_ برای جلو انداختن روند طلاق و ثابت کردن اینکه این آقا مردونگی نداره باید…

عمران مثل تیر از چله رها شده از جا بلند می‌شود و به‌سمت میز مأمور کلانتری می‌رود.

_ من از خانوادهٔ زنم شکایت دارم باید چی‌کار کنم؟ کجا رو امضا کنم!! من از تک‌تکشون شاکی‌ام!

مرد کلافه دستی به صورتش می‌کشد.

_ آروم باشید آقای حقی.

بعد رو به حاج‌بابا ادامه می‌دهد:

_ حاج‌آقا مدارک ازدواج دختر شما با این آقا کامله! دختر شما زن شرعی این آقاست اصلاً برای چی این کارو کردید؟

حاج‌بابا عصبی می‌خندد.

_ کدوم شرع؟ کدوم دین؟ این آقا اسم خودشو گذاشته شوهر؟ اگه اسم این بی‌شرف مرده همهٔ مردای شهر باید دامن بپوشن!

عمران عصبی سمت دخترک در خودش جمع شده می‌آید.

_ بلند شو، ثریا!

زن نشسته کنار ثریا، آستین لباسش را محکم می‌کشد.

_ دست به دختر من نزن!

عمران اما بی‌توجه بازویش را می‌کشد و از جا بلندش می‌کند.

_ لالی مگه تو؟! زبون نداری؟! ببرمت خونه به‌خدمتت می‌رسم‌ها!

حاج‌خانم چادرش را روی سرش مرتب می‌کند و از جا بلند می‌شود.

_ جناب‌‌سروان شما هم جای پسر من! این دخترو به‌زور عقد کرده عقد زوری هم باطله!

عمران هر لحظه سرخ‌تر می‌شود و رنگ صورت دخترک بیش‌تر به سفیدی می‌زند.

_ من به زور عقد کردم یا شما کثافت‌کاری کردید؟ نذارید دهنم باز بشه پته‌ٔ همه‌تونو بریزم روی آب بگم با من و با همین دخترتون که سنگشو به سینه می‌زنید چی‌کار کردید!

انگار خاری مستقیم در قلب ثریا فرو می‌رود.

مادرش بی‌توجه دست در کیفش می‌گرداند و برگه‌ٔ سفید‌رنگی را بیرون می‌کشد و روی میز سر می‌دهد.

_ این چیه خانم؟

حاج‌خانم پر چادر را به دندان می‌گیرد.

_ روم به دیوار اینم نامه‌ٔ دکتر زنانه! دختر من دست به تنش نخورده! این پسره واسهٔ مردونگی نداشته‌ش داره یقه جر می‌ده!!

ثریا با بهت لب می‌زند:

_ مامان!

عمران سرش را جایی میان گردن نو‌عروسش فرو می‌کند.

_ چون مراعاتتو کردم با ننه‌ت رفتی دکتر لنگتو واسه دکتر هوا کردی، آره؟ حقش بود همون موقع به تلافیِ…

ثریا با وحشت نگاهش می‌کند.

_ نه به خدا! من جایی نرفتم!

عمران دندان روی هم می‌ساید و زیر گوش دخترک پچ می‌زند:

_ امشب یه بلایی سرت بیارم که از شدت خون‌ریزی بیمارستان بستری بشی، ثُری خانم!

حاج‌بابا لعنت بر شیطان گویان از جا بلند می‌شود.

_ پچ‌پچ نکن در گوش دختر من مردک!

بعد مقابل میز می‌ایستد.

_ می‌خوام طلاقشو بگیرم! دست این بی‌شرفم که بهش نخورده چه بهتر! دختر من هنوز باکره‌ست! این آقا فقط هیکل گنده کرده.

ثریا وحشت‌زده چادر را روی سرش جلو می‌کشد و شرمگین زمزمه می‌کند.

_ من می‌خوام برم خونه‌ٔ شوهرم!

سر هر سه نفرشان به‌سمتش برمی‌گردد. مادرش محکم بر گونه می‌کوبد.

_ کدوم شوهر ورپریده‌ٔ بی‌آبرو؟! سنگ مردیو به سینه می‌زنی که مردونگی هم نداره!

_ حاج‌خانم زشته! عفت کلامو رعایت کنید.

حاج‌خانم جیغ‌جیغ می‌کند.

_ این آقا ضد‌انقلابه اصلاً جناب‌سروان! بفرستین استشهاد جمع کنن ببینید تو دکونش به اسم کاسبی شهرنو راه انداخته!

ثریا هینی می‌کشد و به عمرانی که خنده‌های عصبی می‌کند چشم می‌دوزد.

مأمور کلافه صدایش می‌زند.

_ آقای حقی شما هنوزم می‌خواید شکایت کنید؟

عمران با حرص دست ثریا را به‌دنبال خودش می‌کشد و جلو می‌رود و مقابل حاج بابا می‌ایستد.

_ حالا زن منو بدون این که من بدونم می‌برید دکتر زنان واسهٔ معاینه آره؟ من مردونگی ندارم؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی

    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش نمیره که یه روز به خودش میاد و میبینه گرفتار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن

    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی میشود . رمان لهیب انتقام ، عشق و نفرت را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه

  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز بر می‌دارد مشهورترین اقتباس این اثر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خواهر شوهر
رمان خواهر شوهر

  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشایی که نمی سوزونن و …. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساحل
ساحل
2 سال قبل

بالا غیرتا نیاید فقط برای تبلیغ بزارید
کامل بزار ادم و تو خماری ول نکن
تنکس ✨

Mariiiii
Mariiiii
2 سال قبل

اینم مثل دلارای دوروز دیگه میشه دوتا خط

♕♕♕
♕♕♕
2 سال قبل

وای تروخدا این رمانتو کامل بزار
اون یکی رو نصفه ول کردی

آتاناز 🌹
آتاناز 🌹
2 سال قبل

رمان جدید بچه ها پلاس شید اینجا

سولومون
سولومون
2 سال قبل

فاطی اینم تو گذاشتی من‌ فک کردم یکی دیگس…

سولومون
سولومون
2 سال قبل

ولی چرا اینجا پروفت تغییر نکرده قسمت کامنتا؟

سولومون
سولومون
2 سال قبل

نگو که همونجا…..😨💔😐

Hosna
Hosna
2 سال قبل

موضوعش جالب و جدید هست
لطفا اسم نویسنده اش رو هم بگید

Ana
Ana
2 سال قبل

قشنگه ولی بیشتر کنید پارت هارو لطفا

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x