بی بی:مسافرا هم رسیدن….
بعدم رو کرد بهم گفت
بی بی:وای جانان برو مادر برو لباساتو عوض کن قشنگم
گوشه لبمو به دندون گرفتم …و چشمی گفتم و سمت اتاق رفتم
سریع لباسامو با یک تونیک براق مشکی گیپور عوض کردم… خواستم زیپشو بکشم بالا که در باز شد و کارن آمد داخل
کارن…. مرد خوبی بود تا چند وقت پیش ازش میترسیدم….ولی بعدا فهمیدم که…چه آدم خوبیه...
_سلام رسیدن بخیر
+ممنون…
از نگاهش خستگی مشخص بود…
با دیدن کمر لختم از اینه
ابرویی بالا انداخت و گفت
+کمک نمیخوای؟
مثل ادم های گیج گفتم
_ها؟
+میگم کمک نمیخوای؟
بعدشم به لباسم اشاره کرد
_اهان!
ولی نفهمیدم چی میگفت
خنده ای کرد و سرشو به چپ و راست تکون داد…و آمد سمتم برم گردوند…
و دستشو سمت زیپ لباسم برد…
+اینو میگم
چشامو محکم فشار دادم
به کل یادم رفته بود
زیپو خواست بکشه بالا..بوسه ای به کمرم زد…و کشید بالا.
احساس میکردم داغ داغ شده گونم…
+تو برو پایین من برم دوش بگیرم بیام!
_نه منتظرت میمونم باهم بریم
سری تکون داد و به سمت حموم رفت
جلوی آینه نشستم و دستی به گونه هام کشیدم
دختر خجالتی نبودم…ولی هنوز درک نکرده بودم که زنشم
موهامو بافتم و…
داشتم ادکلن میزدم که در باز شد و کارن همون طور که حوله ای به دور کمرش بسته بود به سمتم آمد…..
سشوار رو برداشت و گفت
+اینجوری که به خودت رسیدی
قول نمیدم ازت بگذرم…..
این دفعه فهمیدم چی گفت
_امم من…من …بی بی کارم داره….
سریع از اتاق آمدم بیرون…
بغض کرده بودم
تو دلم با خودم گفتم(چته دیوانه…)
چشامو محکم فشار دادم….که صدای گریه های مامان نسرین موقعه رابطه با منوچهر تو سرم پیچید…..
جیغ هاش…ناله های پر از دردش….حرفاش….
بیچاره مامان نسرین من ….
نفس عمیقی کشیدم…و به سمت پله ها رفتم….که در باز شدو کارن با شلوار خونگی و تیشرت مشکی آمد بیرون….
+منتظر من بودی؟
اره ضعیفی گفتم….
که متوجه بغض توی گلوم شد…
اخمی کرد…و با دستش اشاره کرد که اول من برم…..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 17
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نوای من ادامه رمان چی شد پس گوشیتو دستت اومد؟
این رمان دیگه پارت گذاری نمیشه؟؟
اگه آره با چند تا حدس خرکی تمومش کنیم!!
مثلاً اینکه دختره، دختر گمشده عمو و زنعموه، اون زن اولی عمو با کمک شوهر عمه که واقعاً هم عمه نیست به یکی پول دادن دختره رو سربهنیست کنه، که هم داغ بذارن به دل زن دوم عمو، هم میدون برای دختر عمه خالی بشه تا با کارن که تنها وارثه ازدواج کنه. مرده بچه رو نگه داشته و میخواد باج بگیره. درست شب عروسی کارن که باید به یه دلیلی بهم بخوره تا دختر عمه بشه عروس، دوتا شریک جنایت قبلی دعواشون میشه و این وسط شوهر عمه کشته میشه. دختره هم عوضش خونبس میشه و دقیقاً زن پسر عموش.
دنیا اونقدر گرده که میچرخه تا همهچیز سر جاش قرار بگیره
نمیدونم والا ولی اینجوری نیست گلی
خدا رو شکر. گفتم که حدس خرکی! زدم. اما قبول کن یه داستان نصفه و نیمه داشتن واقعاً شکنجه است.
دوران دانشجویی با اتوبوس بین شهری صبحها میرفتم تا دانشگاه و عصر برمیگشتم. مسیر 1:45 دقیقه بود و فیلمها اگر خارجی یا ایرانی بودند 2 ساعته و اگر هندی بودند 2:30 دقیقه! هرگز نشد یک فیلم رو تا آخر ببینم 😥😥 گاهی تا 15 بار یک فیلم رو از اول تا جایی میدیدم اما آخرش رو نه! اونوقت رو به این حدسهای خرکی میاوردم یا دربهدر دنبال فیلم میگشتم تا آخرش پیدا بشه
عزیزم حتما شروع میکنم پارت گذاری رو معذرت میخام ازتون
چرا پارت نمی یاد چرا وقتی نمیتونین پارت گزاری کنین رمان مینویسی 😑😑
همون بخدا
عشقم تو ک میدونی گوشبم دستم نی
پارتا تو گوشیمه
چرا دوباره پارت گذاری رو ول کردین
متاسفانه گوگلم نمیاره بیاره هم خیلی ضعیف میاره تا بیام ببینم چی به چیه قط میشه!
خداییش یا اصا ننویس یا سر وقت پارت بده 😑
تکبیر بالا خره نویسنده برگشت
عشقمی 😂 😂 😂 😂 😂 یعنی آنقدر دوسش دارید رمانو😂😂
حاجی رمانت خیلیییی خوبه دوست نداشتیم عاشقشیم
چرا پارت نمیدی پس؟
ویییییی خدا
جون؟😐🧃