پک کوتاهی به سیگارم زدم و مثل بقیه آدم های حاضر تو مهمونی فریاد کشیدم.
-قوطیا رو تل بده چونکه سپی نمیخواد تو رل بره
کامی از سیگار نیمه سوخته میون انگشت هام گرفتم و چشم بسته سرم رو به طرفین تکون دادم و آهنگ رو زمزمه کردم.
مست؟
نه من مست نبودم فقط اداش رو در میآوردم، انقدری تو نقش آدم مست و پاتیل خوب فرو میرفتم که حتی یادم میرفت دارم نقش بازی میکنم.
تلو تلوخوران به سمت کاناپه چرم کنار سالن رفتم و خودم رو روش ولو کردم، دست چپم رو روی پشتی کاناپه دراز کردم و سرم رو به سمت راست چرخوندم تا سیگارم رو به کام بگیرم.
لب هام روی فیلتر نشست و دود رو به وجودم کشیدم.
نیکوتین، تو تمام عروقم میرقصید و من آروم تر میشدم.
یکبار… دوبار و چند بار کام گرفتم.
بی حوصله سیگار رو روی زمین انداختم و با نوک کفشم خاموشش کردم.
جفت دستم رو به عرض کاناپه باز کردم و سرم رو به پشتی تکیه دادم.
موزیک با بِیس بلندی میکوبید و من تو دریاچه لذت دست و پا میزدم.
زیر لب همراه با صدای خواننده زمزمه کردم
-مرتب میشینم تویه بازی…
حرف تو دهنم موند وقتی که ناخن ظریفی روی چونم کشیده شد.
خمار و با چشم های نیمه باز، سربالا آوردم و تصویر محوی از یه زن رو دیدم.
لب های سرخش اولین چیزی بود که مثل نگین تو چشمم درخشید.
لبخند محوی زدم و اون با لوندی روی صورتم خم شد.
یه دستش رو روی رون پام گذاشت و دست دیگهش رو روی شونهم…
دمای تنم به اندازه کافی بالا بود و حالا این زن قصد داشت اونو بالاتر هم ببره.
صورتش رو نزدیک و نزدیک تر آورد، تا جایی که من لیس کوتاهی زیر چونهش زدم و اون با لذت سرش رو به عقب روند، یه شب که هزار شب نمیشد!
این جمله، شروع کننده تمام کثافت کاری های من بود!
دستام روی پهلوهاش چنگ شد و با قدرت روی پام نشوندمش.
موهاش رو با یه دست به یه طرف روند و لبش رو زیر دندون کشید.
جونی زیر لب گفتم و اون همزمان با ضرب آهنگ روی پام شِیک رفت، غول لذت درونم نعره کشید و من حس غرق شدن تو یه شیشهی بزرگ که از عسل پر شده بود رو داشتم.
سقف طاقتم فرو ریخت؛ چشمام به آنی باز شد و زن لوند نشسته روی پام رو روی کاناپه پرت کردم.
دهنم رو کنار گوشش بردم و لاله گوشش رو به دهن کشیدم و پچ زدم.
-خبر داری هر هنرنمایی، دریدن هم داره؟!
مثل خودم گوشم رو به دهن کشید و من حرکتش رو به عنوان تاییدیه برداشت کردم.
لب گوشتیش رو بین دندان هام کشیدم و اون با مهارت دست پشت گردنم گذاشت.
گردنم، حساس ترین نقطه تنم بود و من ابدا دوست نداشتم هیچکس بهش دست بزنه.
دست هاش رو از دور گردنم باز کردم و بالای سرش قفل کردم.
شهوت، جنون وار تو سلول هام میدوید و من تا شیره وجود این گوشت لذیذ رو به وجودم نمیکشیدم، آروم نمیشدم.
با نفسنفس و به سختی از روی تنش بلند شدم.
دستم رو به طرفش دراز کردم و اون انگشت های کشیدهش رو میون دستم گذاشت.
-اینجا نمیتونم، پاشو بریم یه جا دیگه…
از روی کاناپه بلند شد و بوسهای روی لب هام نشوند، با انگشت شست و اشاره، چونهم رو میون انگشت هاش گرفت و لب زد.
-من هرجا که بخوای درخدمتتم.
عشوه هاش روی منِ واقعی نه، اما روی هورمون هام تاثیر مطلوبی داشت.
با رضایت لبخندی زدم و دست دور کمرش حلقه کردم، به سمت در خروجی رفتیم و کنار در ایستادم.
-اگه میخوای لباسی چیزی تنت کنی برو بالا تن بزن
-آم…
فکر میکردم تو یکی از اتاقهای اینجا قراره ترتیبم رو بدی.
همین کلمات صریح از زبون یه زن باعث میشد که از چشمم بیوفتن و حس انزجارم نسبت بهشون بیشتر بشه.
اخمی کردم و جوابش رو با لحن کوبندهای دادم.
-من رو تختی که معلوم نیست چند نفر روش کمر خالی کردن، ترتیبِ سگ هم نمیدم، ولی مثل اینکه تو از سگ کمتری!
التهاب پوستش رو از زیر چند لایه کرمپودر، تو تاریکی و روشنایی سالن به خوبی میتونستم ببینم و این یعنی تیرم به هدف خورده بود!
قصدم این بود که زنِ حقیر درونش رو به رخش بکشم که موفق هم شدم.
لب زیرینش رو تماماً به درون دهنش کشید و با چشم های خشمگین نگاهم کرد. نیشخندی زدم.
-وقت ندارم تا صبح وایسم.
عقب گرد کردم و از سالن خارج شدم.
چند قدم بیشتر برنداشته بودم که دست های ظریفی به دور بازوم حلقه شد، حدس اینکه همون زن لوند بود زیاد سخت نبود.
نیم نگاهی به سمتش انداختم، اخم هاش به سختی در هم گره خورده بود و پوستش هنوز کمی سرخ میزد.
دستم دور کمرش پیچید و من ندیده لبخند نشسته روی لب هاش رو حس کردم.
باغچه بزرگ طویلی، دو سمت سنگفرش بود که تماماً از گل های رز سفید پر شده بود، دم عمیقی گرفتم و عطر خوش رز سفید رو به جونم کشیدم.
آرامش، تنها واژهای بود که در اون لحظه به ذهنم رسید، ریه هام پر شد از عطر ملموس رز سفید و من اطمینان حاصل کردم که بوی گل، اثرات چندین ماه سیگار کشیدن رو از روی ریه هام پاک میکرد.
نزدیک ماشین که شدم، دستم رو از دور کمرش باز کردم، به سمت در رفتم و سویچ رو زدم.
پشت رُل نشستم و کمی که جلو اومدم، اون زن هم سوار ماشین شد.
دستم روی لمس صفحه نشست و آهنگ انگلیسی زبانی پخش شد. شیشهی سمت خودم رو پایین دادم و دستم رو بیرون پنجره رها کردم.
باد سرد پاییزی صورتم رو لمس میکرد و من از این موضوع خوشحال بودم چون ابدا تحمل گرما رو نداشتم.
مسافت زیادی طی نکرده بودم که صدای پر از عشوهش رو شنیدم.
-میتونم اسمت رو بدونم؟
-چه فرقی داره که اسمم چی باشه وقتی کارمون یه چیز دیگهست!
-خب، پس تو معاشقه چی باید صدات بزنم؟
-با هرکی میری رو تخت میون آه و ناله هات صداش میزنی؟
من ترجیح میدم صدام نزنی چون حسم میپره.
اینبار قصدم تحقیر و توهین نبود، من از شنیدن اسمم از زبون یه زن که مهمون تختم بود، بیزار بودم.
صدای ناله مانندی که با اسم من تلفیق میشد، یادآور دردناکترین خاطره عمرم بود.
خاطره کسی که هر روز و هر لحظه درحال تکرار بود و این، من رو از درون میخورد.
وجودم پر از زخم و درد و گزیدگی زندگی و آدم ها بود.
جفت دستم رو دور فرمون ماشین حلقه کردم.
تا خواستم تو مرداب کثافت بار زندگیم غرق شم، صدای دلگیر زن نشسته روی صندلی کنارم رو شنیدم.
-تو هم مثل من خواستار این همخوابگی هستی…این همه تحقیر حقم نیست.
چندباری نفس عمیق کشیدم.
لب هام رو با زبون تر کردم و اخمی روی صورتم نشوندم.
-من اصلا حال نمیکنم تو معاشقه کسی صدام بزنه…
هرکسی یه عادتی داره.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خوب فعلا نمیدونم چی بگم اولین پارت ولی امید وارم رمان قشنگ باشه و پارت دهی خوبی داشته باشه
واووووووووووو خفنه خوشمان آمد
فقط آرزو میکنم شخصیت زن اصلیمون این زنه خراب نباشه 🥺😂
سلام فاطی جون.پارت دهی چطوریه؟
سلام عزیزم شاید روزای فرد