۵۱)
به مامان و بابا گفته بودم که نگار جون و کامیار برای شام دعوتشون کردن و اونا هم با خوشحالی و شوق گفتن که حتما میان تا باهاشون آشنا بشن..
ولی من نگران بودم.. نگران کامیار بودم که خسته بشه از مهمون بازی و یا مادرم حرفی بزنه که ناراحتش بکنه..
از طرفی هم از رفتار کامیار نگران بودم که پیش پدر و مادرم یه دونه از اون رفتارهای جذابشو با من بکنه و بابام بدون مکث و تردید دستمو بگیره و با خودش ببره..
کامیار بود دیگه، تعادل شخصیتی که نداشت.. یه لحظه اینوری بود یه لحظه اونوری..
ولی دیگه کار از کار گذشته بود و عصر بود و منتظر اومدن بابا و مامانم بودیم..
رفتم تو آشپزخونه پیش منیره.. بوی غذاهای خوشمزه ش توی خونه پیچیده بود و آدمو تحریک میکرد که به قابلمه ها یه نگاهی بندازه..
_وااای منیر جون چه بویی راه انداختی، چی پختی؟
_یکم بعد از همشون میخوری شکمو.. فسنجون و قیمه با سوپ خامه و چیکن استروگانف درست کردم.. امیدوارم پدر و مادرت دوست داشته باشن
_خودتو چقدر به زحمت انداختی منیر، اگه میدونستم نمیزاشتم.. بابا ما آدمای ساده ای هستیم یه جور غذا میپختی کافی بود
_اختیار دارین خانم، بار اوله که میان اینجا.. بعدشم از بسکه سالهاست تو این خونه مهمون نیومده، خودم ذوق کردم لیلی
_پس دستت درد نکنه
گونه شو بوسیدم و برق مهر و رضایتو تو چشمش دیدم..
این زن هم یکی از زخم خوردگان تقدیر بود و تنها بود..
تو پرورشگاه بزرگ شده بود و هیچ کس و کاری نداشت.. آقای کیان خدابیامرز و نگار جون وقتی برای بردن هدیه برای بچه ها رفته بودن پرورشگاه اونجا با منیره آشنا میشن که تو همون پرورشگاهی که توش بزرگ شده بوده توی آشپزخونه کار میکرده.. بعد از مدتی رفت و آمد با نگار جون صمیمی میشن و منیره ازشون میخواد که بره پیششون و خدمتکارشون بشه ولی نگار جون قبول نکرده و گفته بیا خواهرمون باش قدمت روی چشم.. هیچوقتم نمیزاشته منیره کار خونه بکنه ولی اون خودش اصرار کرده و حتی کامیارو هم با هم بزرگ کردن..
منیره هیچوقت نخواسته ازدواج کنه چون از تشکیل خانواده میترسیده..
خودش به من گفت که؛ آدم از چیزی که ندیده و هیچی ازش نمیدونه میترسه لیلی.. من هیچوقت خانواده نداشتم و نتونستم ریسک کنم و برم تو کار ازدواج و بچه دار شدن.. ولی خونه آقای کیان و نگارجون برام مامن شد، خونه شد و عقده یه خونه واقعی تو دلم از بین رفت با اومدن به اینجا..
هر کسی یه دردی داشت دیگه.. دنیا بطور کامل به کام هیچ کس نبود لامصب..
خواننده های عشقولی خودم، سلام
چند نفر گفتن که هر روز پارت بزارم هرچند کوتاه..
نظر بدین، هر سه روز یه بار پارت طولانی بزارم بیشتر حال میده بهتون یا هر روز یه پارت کوتا؟
هر روز یه پارت بلند نگید چون به دلیل ذیق وقت میسر نیست برام، هم اینکه توانشو هم ندارم..
هر روز یه پارت کوتاه؟
یا
هر سه روز یه بار یه پارت بلند؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
Thanks for sharing a nice statement.
Thanks for sharing a nice statement.
¿Puedo obtener información en español?
wow thanks. ım so happy
Thanks for this super info, I will follow up.
Everyone loves success. Everyone wants to do things
very useful site. I’ve been following here for a long time. I’ve found it very helpful lately. thanks for everything.
I’ve been using this site for a long time, thanks for everything.
My husband and I went to Amsterdam last summer. We both think it’s a wonderful city.
I love this site very much.
wow so good thanks
wow very good thanks for it
great content thanks a lot.
It is a very useful and helpful site. I will always follow here from now on, thanks, also the theme and site speed is excellent.
ı like it
Thanks for the good information
Many thanks for this excellent site.
an excellent website. I will always come here. thank you so much.
thank you so much. I will always follow this site.
Thanks a lot for the blog. Thanks Again. Want more. Muire Gregor Artina