اگه کامیار با رکسانا میرقصید و اون دختر یه پارچه آتیشو میگرفت تو بغلش، من میمردم..
کامیار سر جاش یه تکونی خورد و کامل برگشت به رکسانا نگاه کرد..
قلبم تیر کشید از نگاه عمیقی که بهش کرد.. بعد باقیموندهء چایشو خورد و استکانو گذاشت روی میز..
یعنی میخواست بلند بشه باهاش برقصه؟.. صدای قلبمو به وضوح میشنیدم..
دستامو به هم فشردم و سعی کردم آروم باشم تا کامیار هم صدای ضربان قلبمو نشنوه..
قلبم طوری خودشو به قفسهء سینه م میکوبید که ممکن بود همه مهمونا صداشو بشنون چه برسه به کامیار که کاملا چسبیده به هم نشسته بودیم و گرمای بدنشو حس میکردم..
نگاه مضطربم به کامیار بود که یهو برگشت و نگام کرد..
توی چشمام زل زد، انگار دنبال چیزی میگشت..
نگاهم پریشون بود خودم میدونستم..
سریع سرمو انداختم پایین تا راز نگاهمو نفهمه و رسوا نشم..
وای از آن لحظهء رسوایی و افشا شدن حس درون
وای از آنروز که از سرّ دلم هیچ نماند پس پرده..
_باشه میرقصیم.. مگه میشه پیشنهاد رقص خانمی مثل شما رو رد کرد
خدای من.. دست و پام سر شد و چیزی توی قلبم فرو ریخت..
تو چشمای رکسانا چلچراغ روشن شد و فروغ از چشمای من رفت..
جمع شدم، مچاله شدم روی صندلی..
کامیار نیم خیز شد، ولی دوباره نشست و به رکسانایی که سرپا وایساده بود گفت
_راستی.. فقط قبلش اینو بگم که من ۵ سال تو تیمارستان بستری بودم و چند روزیه مرخص شدم، شاید نخواین با یه بیمار روانی تانگو برقصین!!
از چیزی که شنیدم هم چشمام گرد شد از تعجب هم خنده م گرفت.. عجب مارمولکی بود این کامیار، پس همش فیلم بود و نمیخواست با رکسانا برقصه..
تو دلم عروسی شد با حرفی که زد.. به روکسی نگاه کردم که با چشمای گشاد زل زده بود به من و کامیار و رنگش پریده بود
کامیار با خونسردی بهش گفت
_برقصیم؟
رکسانا با پریشونی دستی به موهاش کشید و با تته پته گفت
_ببخشید من باید برم مامانم اشاره کرد که کارم داره
_بله بله بفرمایید
رکسانا رفت و کامیار با خنده ای که روی لبش بود برگشت و به من نگاه کرد..
ای مارموز زبل.. دلم میخواست بغلش کنم و محکم ببوسمش.. ولی فقط با خنده نگاهش کردم و گفتم
_خیلی باحال بود رئیس دمت گرم
با صدا خندید و گفت
_قابل شما رو نداشت خانم دکتر
عمیق نگاهش کردم.. چقدر این مردو دوست داشتم.. و هر روز کاری میکرد که بیشتر در بندش گرفتار میشدم..
مدتی شد که در این شهر گرفتار توییم
پای بند گره طرهء طرار توییم
رنگ نگاه اونم عوض شد و خنده ش رفت..
تو چشمام نگاه کرد و با چشماش هزار تا حرف نگفته ریخت به نگاهم..
یه لحظه، فقط یه لحظه حس کردم که اونم دوستم داره.. ولی زود سرشو برگردوند و نگاهشو ازم گرفت..
تو حال و هوای نگاه کامیار بودم که سر و صدا شد و عروس و دوماد وارد شدن
مینو دست تو دست امیرحسین، سرزنده و عاشق به مهمونا میخندید و تو آسمونا بودن هردوشون..
چقدر وصال یار شیرین بود..
چقدر مینو خوشگل شده بود.. با لباس سفید عروس و تاج پرنگینی که روی سرش بود خیلی خواستنی و زیبا شده بود..
برای اولین بار توی عمرم دلم خواست یه روز منم لباس عروس بپوشم و دست کامیار توی دستم باشه..
از آرزویی که کردم خودم متعجب شدم..
هیچوقت حتی یه بارم به لباس عروسی و این چیزا فکر نکرده بودم و برام مهم نبود
ولی الان دلم پر میزد که کاش بشه یه روز عروس کامیار بشم..
عشق چه میکرد با آدم که خودشم به حال خودش تعجب میکرد..
عروس و داماد بهمون نزدیک شدن و من و کامیار بلند شدیم از سر جامون..
مینو تا مارو دید دست امیرحسینو کشید و تند تند به همه سلام و خوشامد گفت و اومدن پیش ما..
با شوق بغلم کرد و گفت
_مرسی که اومدی لیلی
بوسیدمش و گفتم که خیلی خوشگل شده و به امیرحسین هم تبریک گفتم..
پسر خوبی بود و خیلی به هم میومدن.. هر دوشون بمب انرژی بودن و شایدم بخاطر سن کمشون روی پا بند نبودن و همش میخندیدن..
مینو دست کامیارو فشرد و ازش تشکر کرد که اومده..
_امیر ببین ایشون آقای کیان هستن همون رئیس لیلی که بهت میگفتم
امیر حسین با کامیار دست دادن و من و کامیار از رئیس گفتن مینو خنده مون گرفت
_من رئیس دختر عمه تون نیستم، ایشون رئیس و دکتر بنده هستن.. تبریک میگم بهتون خوشبخت باشین
مینو چشمکی بهم زد و گفت
_پس میبینمت خانم دکتر فعلا ما بریم
رفتن و مام دوباره سر جامون نشستیم.. با اومدن عروس و دوماد مجلس شلوغ شده بود و بزن برقص و صدای موزیک شاد عروسی گوشمونو کر میکرد..
خم شدم طرف کامیار و گفتم
_از خودتون پذیرایی کنین.. اوضاع خیلی شیر تو شیر شده بهتره ما بفکر خودمون باشیم
یه دونه موز گذاشتم توی بشقابش و پیالهء آجیلو گذاشتم کنار پیشدستیش..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 8
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام مهرناز جونم ، خوبی ؟؟
خدارو شکر ، منم خوبم .
عالی تالی.
عچقی نازی.
😝😝😝ایسگا کن فقط خودم.
💯💯💯🎉🎉🎉🎉♥️♥️♥️♥️♥️♥️🥰🥰🥰♥️🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
😂😂😂😂.
درود بر تو.
شما عشقی.
ولی من فعلا تو دایره اشپزی کار میکنم.😝😝😋😋
تو رو خدا نگین که الان میان میگن پوریا چند سالشه
دوباره شروع میکنن
😂😂😂😂.
اره.مونده پوریا.
😝😝😝😝😝.
والا بهونه نبود نگهت دارم بحرفیم.
بهترین بهونه بود.😂😂😂😂
هستیم عچق😘🌹
دلبر عاااالی مثله همیشه
خسته نباشی😍
شرمنده همین الان دیدم پارت گذاشتی🙁🙁
نگو داداش پوریا دوس ندااره☹😅😅
نمیدونم خبر ندارم ازش😂😂
این هفته خیلی هفته ی شلوغ مخسره ای بودش 🙁
قاااتله قااتل😂😂
روانی میکنه ادموووو با این ایسگا کردناش بیشور😂😂😂😒
عالی بود .خیلی حال کردم ار کار اقاکامی
مرسی پارت کم ولی عالی بود
مرسی
اونجایی که گفت خانم دکتر رئیس منه کیف کردم.مرسی مهرناز جون عالی بود مثل همیشه
سلام مهرنازی جونم، خوبی ؟؟؟؟؟
خیلی خیلی عالی بود پارتت .❤❤❤
بانو تو منو اول سکته دادی ، می خواستم بیام تهران و سر این کامیار خانو بزنم ، اونم با چاقوی میوه خوری 🤨🤨🤨🤨
ولی خیلی خیلی باحال این رکسی رو ضایع کرد ، دلم خنک شد 😍😍😍😍😍😍
من از این تریبون اعلام می کنم که عاشق کامیار شدم ❤❤❤❤❤
خدارو شکر ، منم خوبم .
شیطونه میگه برو مخ این کامیارو بزن 😜😜😜
مهرنازی🥺
دیشب نیومدی تا ساعت 4 منتظر بودم
بخاطر ما بیا خو
این پارته هم هنو نخوندم
گلی میدونم مث همیشه عالیه
اوکی عزیزم
هرجور راحتی
اگه شب تولدم تونستم بیام تو هم میای؟
15 دی
همون 15 شب میام
داخل روبیک پست میزارم
وای عالیه
اگه بیای خیلی خوب میشه
خیلی خندیدم دمت گرم😂👌
مهرناز میدونی میخوام کارآموزیم رو برم بیمارستان روانیا؟
آره کراش ولی اونقدر دارو بهشون میدن که اکثر مواقع گیج هستن و توی یه دنیای دیگه سیر میکنن، استادی که مسئول کارورزی هست هم بیمارستان روانیا رو پیشنهاد داده و میگه کار توی اون بیمارستانا سبک تره ولی خب خاصه
راستی کراش من ۳ دی ساعت ۱۲ شب به بعد میام به خاطر تولدم، یادت نره ها😁
آره حسابی خوش میگذرونیم😍
کراش تولدم ۴ دی میشه یعنی از ۱۲ شب ۳ دی شروع میشه
قربونت برم کراش بی نظیرم😘♥️ چشم سعی میکنم حسابی موفق باشم و درست ازشون مراقبت کنم😊
واای عالی بود اولش فکر کردم واقعا میخواد برقصه ولی خوب ضایع شد
واااای عالی بووووود😂😂😂
عالی بود مهرنازی خیلی خوب کردی ما رو تو خماری نزاشتی دمت گرم گلم
سلام ناز خوشگلم♥
امیدوارم خوب و آروم باشی.
.
وای از آن لحظهء رسوایی و افشا شدن حس درون
وای از آنروز که از سرّ دلم هیچ نماند پس پرده..
خیلیم عااالی بود وغافلگیر کننده.
موفق باشی عزیز من…
خدا رو شکر که خوبی عزیزم 😍
.
.
معلومه که دوست داشتم…
واینکه…
دوست داستنیا رو باااید دوست داشت جیران جانم 😍 😍
عالی بود. انشاالله تا پارت بعدی شارژ شدم.
فک کردم چایش و که خورد بر میگرده میگه میرقصم ولی با دکتر عزیزم😍😂
خورد تو ذوقم نهلتی😕😂😂😂
پخخخخ
اونجوری که من دق میکردم😑😂😂😂