۱۸۶)
لیلی
سر میز صبحونه کامیار خیلی شنگول بود و همش حرف میزد و میخندید.. طوری که مادرش هم متوجه شد و گفت
_چه خبره؟.. امروز با دمت گردو میشکنی شازده
_خبرای خوب نگار جون
مادرش خم شد و گونه شو بوسید و به نگار جون گفتنش که ادای منو درمیاورد خندید و گفت
_نگار جون فدات بشه.. ایشالا که همیشه بخندی و خبرای خوب باشه تو زندگیت
اونم مادرشو بغل کرد و سرشو بوسید و گفت
_خیلی غصه ی منو خوردی.. دیگه بعد از این فقط خوشی و شادیه، بالاخره زندگی به روی مام خندید
چشمای نگار جون از اشک پر شد و گفت
_قربون دلت برم مادر.. نمیدونی وقتی این حال خوشتو میبینم چقدر شاد میشم.. خدا باعث و بانیشو خوشبخت کنه
اینو که گفت به من نگاه کرد و میون گریه ش خندید بهم..
کامیار هم چشمکی به من زد و گفت
_بله خدا خوشبختش کنه.. خدا بزودی به اونی که دوسش داره برسونتش
خنده م گرفت، معلوم نبود داره منو دعا میکنه یا خودشو زبل خان..
نگار جون هم متوجه شد و از بغل کامیار دراومد و با خنده گفت
_الهی آمین
منیره هم که از همه چی خبر داشت بلند گفت
_آمین.. بزودی انشاالله.. ای خدا
زیر چشمی به کامیار که با شیطنت نگام میکرد و میخندید نگاه کردم و زیرلبی گفتم
_صبحونه تو بخور
اونم نگاهی به مادرش و منیره کرد و وقتی دید سرشون پایینه، با حرکت لبش گفت
_میخوام تو رو بخورم
دلم هری ریخت و گونه هام سوخت.. میدونم که قرمز شدم.. لعنتی با حرفاش هم خجالتم میداد هم دلمو میبرد..
دیگه سرمو بلند نکردم تا رسوامون نکرده و آبرومونو نبرده و صبحونه مو خوردم..
دو ساعت بعد با لباس بیرون از بالا اومد و گفت که کاری داره و میره بیرون..
دوست داشتم باهاش برم و حوصله م سر رفته بود ولی خودش نگفت بیا و منم چیزی نگفتم..
چند ساعتی طول کشید تا برگشت.. توی اتاقم مقابل کتابخونه بودم که یهویی از پشت بغلم کرد و گردنمو بوسید..
ترسیدم و هینی کشیدم..
_کامیااار خیلی خری زهره ترک شدم
محکمتر فشارم داد و گفت
_بی ادب خر چیه؟.. عه
خنده م گرفت و تقلا کردم از بغلش بیام بیرون ولی نزاشت و گفتم
_ببخشید شوک وارد کردی بهم از دهنم در رفت
_لیست فحشایی که به من دادی رو گرفتم.. گاو.. بز.. خر.. انتقام همشونو یجا ازت میگیرم
تا خواستم بگم چطوری، خم شد و بازومو آنچنان گازی گرفت که داد زدم..
خندید و گفت
_یواش دختر الان مامان و منیر میشنون
دستمو گذاشتم جلوی دهنم و گفتم
_وای الان فکر میکنن چیکار کردی
_فکر میکنن خوردمت.. حالا که دادتو زدی پس بزار منم بی نصیب نمونم
مهلت اعتراض بهم نداد و بغلم کرد و از زمین بلندم کرد..
با قد و هیکلی که داشت مثل پر بودم براش..
سرشو فرو کرد توی گودی گردنم و گفت
_میخوام از اینجا شروع کنم و ادبت کنم
دست و پا زدم و یواش گفتم
_کامیار تو رو خدا بزارم زمین الان یکی میاد.. چقدر تو بیحیایی آخه
خندید و گفت
_یه بوس بده بزارمت زمین
زدم به پیشونیش و گفتم
_بوس چیه الان میان ولم کن
_خب بیان.. تویی که خجالت میکشی نه من.. تا بوس ندی ولت نمیکنم
هم دلم میخواست تا ابد توی بغلش بمونم و هزار تا ببوسمش، هم میترسیدم یکی بیاد و آبرومون بره..
دستمو انداختم دور گردنش و سرش که اومد پایین، روی لبش یه بوسه ی سریع زدم..
گفت این قبول نیست و محکم و عمیق لبامو بوسید.. طوری که بوسش صدا داد و گفت
_آخ.. چسبید.. چه خوشمزه ای
خندیدم و دلم پر از عشقش شدم.. طعم لباش مستم کرده بود که صدای منیرو شنیدم که گفت
_لیلی.. تو داد زدی؟
دست و پا زدم و گفتم
_بزارم زمین منیر اومد
خندید و زود گزاشتم روی زمین.. همون لحظه منیر وارد اتاق شد و با دیدن رنگ و روی من گفت
_از چی ترسیدی؟ خاتون گفت برو ببین لیلی چش شد
تا من بخوام چیزی بگم کامیار گفت
_موش دیده.. از ترسش پرید تو بغل من
بهش چشم غره رفتم و گفتم
_من کی پریدم بغل تو؟. چرا دروغ میگی؟.. منیر دروغ میگه ها
منیره بلند خندید و گفت
_منکه تو این خونه موش ندیدم
مجبور شدم برای حفظ آبرو بگم
_سوسک بود منیر.. این بزرگش کرد گفت موش
_کو؟. کجاس؟.. صب کن برم سوسک کش بیارم
کامیار با خنده زد به پشت منیره و گفت
_نمیخواد من کشتمش
و از اتاق رفت بیرون.. دلم میخواست خفه ش کنم که پیش منیر خجالتم داد..
هنوز عصبانی رفتنشو نگاه میکردم که برگشت و گفت
_یه ساعت بعد میریم جایی.. آماده شو
_کجا؟
_ناندو
خوشحال شدم و گفتم
_باشه
حوصله م سر رفته بود و ناندو بهترین گزینه بود..
لباس پوشیده بودم که کامیار هم اومد پایین و گفت
_بریم؟
کت و شلوار پوشیده بود و خیلی رسمی بود..موهاشو خیلی خوشگل و مرتب حالت داده بود و دل میبرد..
انقدر خوشتیپ و خوش قیافه بود که ماتش بودم و نگاهی به شال و کاپشن اسپورت خودم کردم و گفتم
_چرا تو اینقدر خوش تیپ کردی؟.. من اینجوری تو اونجوری
_همینجوری پوشیدم، ولش کن، تو همه جوره خوشگل و خوش تیپی بیا بریم
از نگار جون و منیره که با اشتیاق و خوشحالی نگاهمون میکردن خداحافظی کردیم و
۱۸۷)
رفتیم سوار ماشین شدیم..
کامیار یه حال عجیبی داشت و مثل همیشه نبود.. همش عاشقانه بهم زل میزد و یه جوری نگام میکرد..
با خنده گفتم
_چیه؟.. چته اینجوری نگام میکنی؟
_هیچی.. عشق خودمی دوس دارم نگات کنم.. جرمه؟
تو دلم قند آب میکردن با حرفاش.. هنوزم به حرفای رک و پوست کنده ی عاشقانه ش عادت نکرده بودم و با هر حرفش هیجان زده میشدم و میرفتم تو هپروت..
کی باور میکرد اون کامیار سرد و خشن که توی چشماش هیچ حسی نبود و ازم بدش میومد، این حرفارو بهم بزنه..
چقدر خوشبخت و خوش شانس بودم که مردی که با دل و جون عاشقش بودم عاشقم شده بود..
عشق دو طرفه، غایت خوشبختی آدمی بود.. زیباترش وجود نداشت..
دستمو گذاشتم روی دستش که روی دنده بود و گفتم
_خیلی دوستت دارم.. بیشتر از خودم
دستمو بوسید و بدون حرف نگام کرد.. بعد دستمو گذاشت روی قلبش و همونجا نگه داشت تا وقتیکه رسیدیم..
وارد کافه شدیم و رفتیم سمت یه میز خالی.. شلوغ نبود و فقط دو سه تا زوج و دو تا خانواده بودن..
فضای کافه مثل همیشه دلنشین و قشنگ بود و نگاهی به درخت آرزو کردم و گفتم
_به درخت آرزو ایمان آوردم
_چطور؟
_اوندفعه آرزوهامونو نوشتیم و بستیم به شاخه ش، برآورده شد
_مگه آرزوهامون چی بودن؟
_تو که میدونی چی بود زبل خان
_مال خودمو میدونم.. مال تورو که نمیدونم
_میدونی ناقلا.. میدونی که آرزوی من تو بودی
_عه، جدی؟.. فکر میکردم قنبر پسر مش غضنفر بود
_آره قنبر من تو بودی دیگه
خندید و دستمو گرفت و گفت
_قنبر هم عاشق تو بود و آرزوش تو بودی
منم خندیدم و گفتم
_میدونم.. همونروز برگشتم و کاغذ آرزوتو خوندم
_ای مارمولک زرنگ.. منو باش که باور کردم کیفت جا مونده
_چیکار کنم اگه نمیدیدم شب خوابم نمیبرد
داشتیم حرف میزدیم که یه پسری یه کیک آورد و گذاشت روی میزمون..
یه کیک قشنگ بود که روش نوشته بود
مجنون توام لیلی
با تعجب به کامیار نگاه کردم و دیدم خیره شده بهم و لبخند میزنه..
گفتم
_این یه تصادفه؟
_نه.. یکی دو ساعت پیش من اینجا بودم و این کیکو هم سفارش دادم
_چرا اینجا بودی؟
_چون اومده بودم برات سورپرایز حاضر کنم
هیجانزده شدم و گفتم
_چه سورپرایزی؟
_اول کیکتو بخور تا بگم
کیکو بریدم و یه تکه شو گذاشتم توی دهن کامیار..
نگام کرد و گفت
_وقتی سالها پیش داستان لیلی و مجنون رو میخوندم فکرشم نمیکردم که یه روزی خودم مجنون بشم و یه لیلی از دارالمجانین نجاتم بده.. و بعد بشیم لیلی و مجنون واقعی
دستشو گرفتم و گفتم
_من نمیدونم کی عاشقت شدم.. ولی وقتی فکر میکنم میبینم همون روز که توی تیمارستان برای بار اول دیدمت عاشق تو شدم
_من هنوزم نمیدونم کی عاشقت شدم.. نفهمیدم کی بهم جون دادی و به زندگی برگشتم.. نفهمیدم کی نفسم شدی
خندیدم و گفتم
_شاید روزی که تو حیاط آب بازی کردیم
_نه.. قبل از اون
_پس شاید اون شبی که سرتو ماساژ دادم
_نه.. بازم قبل تر.. شاید اونموقع که گفتی من مامانت نیستم که نازتو بکشم مثل بچه ی آدم بیا پایین غذاتو بخور نمیزارم مادر پیرت بخاطر تو ناراحت بشه
خندیدم و گفتم
_پس عاشق صلابت و خشونتم شدی
دستمو فشاری داد و تو چشمام خیره شد و گفت
_عاشق صلابت و خشونتت شدم.. عاشق بی ریایی و سادگیت شدم.. عاشق سرسختی و کله شقیت شدم.. عاشق فداکاری و محبتات شدم.. عاشق این چشمای عسلیت شدم که تو تاریکخونه خیلی چیز شده بود
دلم با حرفاش رفته بود و با جمله ی آخرش خندیدم..
_خودمم وقتی تو تاریکخونه با عینک دیدمت چیز شدم
اونم خندید و به صندلی تکیه داد و گفت
_خیلی خرابتیم، خیلی چیزتیم خانم پرستار
بلند خندیدم و گفتم
_ما بیشتر
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عالی
روزتون مبارک عزیزان
ممنون از پارت زیباتون
بخاطر روز زن ومادر پارت هدیه نمیگذارین؟
البتع پلییییزز؟
مهری ساعت چند میزاری پارت ؟
پارت پارت پارت پارت
هله پارت پارت هله پارت 😂😂
سلااااااااااام خوشگله من دارم غش میکنم واسه پارت بعدی کی میاد پس ؟
پاااااارت پلیز 😘
اول از همه روز همهی خانم ها مبارکککککککککک.
پارت هم معرکه بود ایشالله به خوبی پیش بره.
مهرناز😉
گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صُبح
گفتم که چهرهی تو از آن دلگشاتر است
بی صبرانه منتظر پارت بعدیم لطفا زود بزارش♥️♥️
دستت طلا مهرناز گلی
سلام
مهرناز من خیلی عقب هرچی میخونم بهتون نمیرسم
راستی رمان
پانتومیم زندگی سیگاری خوندی ؟ دختر بد پسر بدتر ؟ نویسنده هاشون یکین
البته بین پانتومیم و زندگی سیگاری یه کاما، جا افتاد ( ̄ヘ ̄;)
ار من بهت پیشنهاد میدم بخونیشون چون نویسندهش خیلی خوب داستان میسازه اسمش مرجان فریدی
رمان زندگی سیگاریم پربازدی ترین رمان سال شده بود
مهری چرا عکس منو میزاری رو پارت!
.
.
بابام غیرتیه!
عزیزمم😂😂😂😂
به بابات بگو همه عاشقتن😂😂😍😍
جون بابا نسی!
جون چون😍😍😍😂😂
عکس تو؟
اره الی جانم!
هانده که خودمم
ولی اینم هستم.
واییییی مهرنازز من تازه چیز چیز رو خوندم😂😂😂😂😳چیزی چیز شدن😂😂😂مث من بود دیشب چیز زده بودم😂😂😂😂😂😂😂😂پخخخخخ مهرناز حلقه که بهش داد لیلی بپره ماچش کنه بعد همونجا برن سر خونه زندگی خودشون😂😂😂😂
شما هر شب با اقاتون چیز میزنید
همون شبم چیز زدین ک مارو تو روبیک به چیز دادین
پوری خره من که اقا ندارم😂😂😂
خیلی منحرفی بی ادب یعنی چیز اقاتونو میزنی😂😂😂
نه خیرم ما وات چی میزنیم😂😂
مهرناز جونم از خوشی فشارم افتاد 😍😍😍عالی بود دستت دردنکنه گلم
وای من غشششش بی صبرانه منتظر پارت بعدیم
دسخوش مهری.
تشکر.
جای امیدواری هست برای صحنه.
😜😜تیکه کلام منم ک توی رمان بود.
ماهم به اتاق و حموم راضی نمیشیم.بیشتر میخوام.مثل مامان اریا بحثو باز بکن.🤣🤣😜😜
سلام مهرناری خوبی ؟
واییی این پارتت عالی بود عالی
وایییی ، بار تو می خوای قلب منو شهید کنی با عکس پارتت ؟
مهرناز این پارت خیلی چیز بود یعنی چجوری بگم خودت بفهم دیگه خیلی چیز شده بود
ایوووول🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩به این پارت
دمت جیز نویسنده جونی❤️
سلام مهرنازی 💓
مرسیییییی عزیزم به خاطر پارت های منظم و قلم زیبات عشقم😍😘🥰 باور کن بین همه ی رمان هایی که خوندم این رمان بعلاوه ی رمان بردلنشسته(رمان قبلیت) بهتر تر تر تر تریناشون هستن🤩
امیدوارم همیشه موفق باشی 😊 و ازاین پارت یهویی ها هم ما رو بی نصیب نکنی😉
بابا داری چه میکنی با من بی جنبه اخ مهری پنجه طلا خسته نباشی عال بود عالی یه عالمه گله بوسه رو دستات
فقط می خوام بگم جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون
مرسیییییییییییییییی مهرنازم عالی بود
گل کاشتی مثل همیشه
واقعا امیدوار شدم فک کنم پارت بعدی صحنه دار باشه اووووووووووووووووووف بالاخرهههههه 😈😈😈😈😈
سلام روز زن و روز مادر رو به تمام زن ها و مادر ها تبریک میگم😊
خیلی ممنون که پارت گذاشتی
قلم بسیار خوبی داری و امیدوارم همینقدر خوب ادامه پیدا کنه