رمان گرگها پارت ۵۶ - رمان دونی

رمان گرگها پارت ۵۶

 

۱۸۸)

کیکو خوردیم و گفتم
_سورپرایزت این کیک بود؟

به جیب کتش اشاره کرد و گفت
_نه.. سورپرایزم تو جیبمه

هیجانزده شدم و گفتم
_چی تو جیبته؟.. نشون بده دیگه

_نه هنوز.. اول یه چیز دیگه میخوام نشونت بدم

_باز دیگه چی؟.. حسابی برنامه ریزی کردیا.. چه خبره؟

_میفهمی یکم بعد.. فعلا بریم ببینیم درخت آرزو پیام داره برات

فهمیدم که چیزی نوشته برام و وصل کرده به درخت آرزو..
دلم از کارای عاشقانه ش به وجد اومده بود و دلم میخواست زودتر سورپرایزشو بفهمم..

دستمو گرفت و برد طرف درخت آرزو..
هنوز یه قدم برنداشته بودم که صدای خیلی قشنگ ریتم گیتار خورد به گوشم..
به سمت صدا برگشتم و دیدم سه تا پسر گیتار به دست یه گوشه ی کافه روی صندلی های بار نشستن و به ما نگاه میکنن و سه تایی شروع کردن به زدن و خوندن..

یه آهنگ خیلی قشنگی که با هر نت و صدای گیتار گروهی که مینواختن، شور و حال خاصی به آدم میداد..
برگشتم و کامیارو نگاه کردم.. دیدم لبخند میزنه و نگام میکنه.. گفتم
_اینم جزو سورپرایز توئه؟

با حرکت سرش گفت آره.. تا خواستم چیزی بگم هر سه شون باهم شروع کردن به خوندن..

مال خود من باش
دلتو بسپار به دلم
قلبمو میدم جاش

بدجوری میخوامت
غیر من هر کی که گفت
دوست دارم
گوش نده به حرفاش

مال خود من باش
مال خود من باش

چقدر قشنگ بود.. چقدر قشنگ میخوندن.. چقدر نگاه کامیار توی چشمام قشنگ بود..
همه ی مشتریهای کافه با لبخند نگامون میکردن ولی من غرق کامیار و آهنگی که میزدن و میخوندن بودم..
کامیار دستمو کشید برد کنار درخت و گفت
_کاغذای سفید صدفی مال توان.. برشون دار و بخون

یکیشو برداشتم.. نوشته بود

بسیار مرا باش
من به کم بودن تو بیمارم…

نگاهش کردم و خواستم چیزی بگم که کاغذ دیگه ای رو داد دستم..

دست مرا بگیر
با تو میخواهم برخیزم
تو رستاخیز حیات منی…

تازه منظورشو از این حرفها و آهنگی که میخوندن فهمیدم..
کامیار میخواست از من درخواست ازدواج کنه!
سورپرایزش این بود!

احساس کردم خون توی رگام با سرعت بیشتری گشت و ضربانم بالا رفت..
دلم پر کشید برای کامیار.. با تموم عشقم نگاهش کردم و کاغذی رو که توی دستش بود گرفتم و خوندم..

ز تمام بودنی ها
تو یکی از آن من باش
که بغیر با تو بودن
دلم آرزو ندارد…

توی دلم چه خبر بود، قابل وصف نیست.. از شدت عشق کامیار و خوشحالی، قلبم داشت منفجر میشد..
هنوز هم نتونسته بودم حرفی بزنم که پسرها بازم خوندن

مال خود من باش
دلتو بسپار به دلم
قلبمو میدم جاش
مال خود من باش

تحت تاثیر ریتم قشنگ گیتار و آوازشون، سرمست عشق کامیار بودم که دستمو گرفت و همراه اونا زمزمه کرد مال خود من باش..

دیگه نه صدایی میشنیدم نه کسی رو دور و برمون میدیدم.. هر چی که بود فقط نگاه و صدای کامیار بود..
دستشو محکم گرفتم و گفتم
_نمیدونم چی بگم.. انگار تو آسمونام.. سورپرایزت محشر بود

_هنوز قسمت اصلیش مونده.. بریم سر میزمون

انگشتاشو لای انگشتام قفل کرد و من حس کردم که دیگه نمیخوام حتی یه لحظه دستشو ول کنم..
دلم خواست همیشه دستم تو دستش باشه..

قلبم داشت از جاش درمیومد.. فهمیده بودم که سورپرایزی که میگفت توی جیبمه انگشتره..
کامیار کیان.. مردی که رویای شب و روزم بود میخواست ازم درخواست ازدواج کنه..
نفس عمیقی کشیدم و باهاش رفتم سمت میزمون..

گیتاریست ها آهنگو تموم کردن و کامیار دستشو بلند کرد براشون و گفت
_دمتون گرم

منم سری خم کردم براشون بعنوان تشکر..
خیلی حال داده بودن بهمون..

بهش خندیدم و گفتم
_اینارو از کجا پیدا کردی؟
_از صاحب کافه پرسیدم گفت چندنفر هستن که گاهی میان اینجا گیتار میزنن.. منم خواهش کردم که بهشون زنگ بزنه و بگه بیان
_خیلی قشنگ بود.. خیلی.. مرسی کامیارم

تو چشمام خیره شد و گفت
_اولین باره بهم گفتی کامیارم

_آره

_بعد از این همیشه اون میم مالکیتو بزار آخر اسمم و صدام کن

تو چشمای پر از عشقش نگاه کردم و گفتم
_باشه

کامیار میخواست چیزی بگه که یه پسر بچه ی چهار پنج ساله دوید اومد طرفش و دستشو گرفت و گفت
_بابا.. نزار گربه ماهیمو بخوره

بچه به صورت کامیار نگاه نمیکرد و حواسش فقط به گربه ای بود که وارد کافه شده بود و به آکواریوم نگاه میکرد..
دیدم که رنگ کامیار مثل گچ سفید شد و از جاش بلند شد..
بچه دستشو میکشید و مرتب میگفت
_بابا.. بیا نزار گربه ماهیمو بخوره

مردی از میز کناری مون بلند شد و اومد دست بچه رو از دست کامیار گرفت و گفت
_من اینجام بابایی مزاحم آقا نشو

بچه برگشت نگاهی به کامیار کرد و فهمید که اشتباه کرده و دست پدرشو کشید و برد سمت گربه و آکواریوم..
مرد که مثل کامیار کت و شلوار مشکی پوشیده بود و احتمالا بچه ش به همون دلیل کامیارو با باباش اشتباهی گرفته بود، ببخشیدی به کامیار گفت و رفت..

ولی کامیار انگار در حال احتضار بود.. رنگش انقدر پریده بود که از سفیدیش ترسیدم و سریع بلند شدم و رفتم پیشش..
دستشو گرفتم و گفتم
_کامیار

۱۸۹)
انگار صدامو نمیشنید..
دوباره دستشو محکم فشار دادم و گفتم
_کامیار.. خوبی؟

برگشت و نگام کرد و از حالت چشماش دلم هری ریخت.. با صدای خفه ای گفت

_گفت بابا نزار گرگا منو بخورن

یا خدا..
از حرف پسر بچه شوک وارد شده بود بهش و مغزش بچه ش رو و گرگها رو تداعی کرده بود براش و جمله رو اونطوری گرفته بود..
داشت دچار حمله ی عصبی میشد.. از رنگ و روش و حالت چشماش فهمیدم.. درست مثل حادثه ی سگها توی باغ شده بود..

دست و پام لرزید و نفهمیدم چیکار کنم.. هر دو دستشو گرفتم و گفتم
_نه کامیار.. گفت گربه.. میترسید گربه ماهی ها رو بخوره

یه لحظه انگار به خودش اومد و با گیجی گفت
_بریم خونه لیلی

با هول و ترس گفتم
_باشه بریم.. تو برو تو ماشین من حساب کنم بیام
_نه.. حساب کردم قبلا.. بیا زود بریم

حالش خوب نبود و انگار میترسید بدتر بشه که میخواست زودتر بریم خونه..
با چه حالی کیفم و کاپشنم و پالتوی کامیارو برداشتم و رفتیم بیرون از کافه..

موقع خارج شدن برگشت و نگاهی به پسربچه کرد و دیدم که لباش و مردمک چشماش لرزید..
دستاشو مشت کرد و سریع رفت سمت ماشین..

گفتم
_بشین اونطرف من میرونم

بدون اعتراض نشست روی صندلی جلو و من نشستم پشت فرمون..
سرشو گرفته بود بین دستاش و چیزایی زمزمه میکرد..
دلم داشت از جاش کنده میشد.. میترسیدم..
میترسیدم حالش بدتر بشه..
_کامیار خوبی؟.. الان میریم خونه.. میخوای یه قرص آرامبخش بخرم بخوری؟
_نه فقط برو

گاز دادم و دعا کردم که به خیر بگذره..
همش سرشو با دستاش میگرفت و شقیقه هاشو مالش میداد و یه چیزایی میگفت که نمیشنیدم..

از هولم شیشه رو یکم دادم پایین و گفتم
_چندتا نفس عمیق بکش کامیار

بجای نفس عمیق سر جاش عقب و جلو شد و با بیقراری گفت

_گفت بابا نزار.. گفت بیا نزار

و یهویی سرشو محکم کوبید به داشبورد!

کم موند ماشینو بکوبم به جدول و دادی کشیدم..
دوباره سرشو کوبید به داشبورد و داد زد

_بچه م گفت بابا نزار گرگا منو بخورن

اینو میگفت و سرشو میکوبید به داشبورد و شیشه ی کنارش..
با گریه داد زدم
_کامیار نکن.. تو رو خدا اینطوری نکن

ولی به من گوش نمیکرد.. پیشونیش خونی شده بود و من داشتم میلرزیدم..
ماشینو کشیدم کنار و زود پیاده شدم درو باز کردم و بغلش کردم گفتم
_آروم باش.. تو رو خدا نزن سرتو

به زور تکیه دادمش به صندلی و دستی به سر و صورتش کشیدم و گفتم
_تو رو جون من تو رو جون مادرت آروم باش.. بشین الان میرسیم خونه.. دورت بگردم من

دیگه سرشو نزد و نفس عمیقی کشید و سرشو تکیه داد به پشتی صندلی و چشماشو بست..
زود سوار شدم و با سرعت روندن به سمت خونه..
تا خونه بازم هذیون گفت و زمزمه کرد..
نزدیکای خونه بودیم که دستشو محکم گذاشت روی سرش..
از ته دل خدا رو صدا کردم و گفتم خدایا کمک کن..
بالاخره رسیدیم و کامیار آشفته و داغونو بردم توی هال..
مثل مستا بود و تعادل نداشت.. دستاش روی سرش بود و هی میگفت
_گفت نزار

نگار جون و منیره به صدای من که همش میگفتم فدات بشم بیا بشین.. کامیار نکن.. الان قرصاتو میارم.. اومدن توی هال و با دیدن وضع کامیار اونام هول شدن..
_چی شده مادر؟.. خدا مرگم بده کامیار.. این چه حالیه؟
_یه بچه توی کافه بهش گفت بابا.. حالش بد شد نگار جون

گریه میکردم و کامیار روی مبل نشسته بود و سرشو طوری فشار میداد که میترسیدم چیزیش بشه..
نگار جون با گریه گفت
_منیر یه چسب زخم بیار بزنیم به پیشونیش

تا منیر خواست بره چسب بیاره، کامیار دادی زد و گفت
_مامان بچه م گفت نزار گرگا منو بخورن.. مامان من نتونستم بگیرمش از دست گرگا

اینو فریاد زد و بلند شد و سرشو کوبید به دیوار..
خون از لای موهاش جاری شد و ریخت روی صورتش..

جیغی زدم و رفتم جلو بغلش کردم..
نگار جون با دست و پای لرزون دستشو گذاشت روی قلبش و تکیه داد به دیوار..

کامیار اروم نمیشد و داشت بدتر میشد..
نعره کشید
_آرین

اسم بچه شو هی میگفت و سرشو به در و دیوار میکوبید..
داد زدم
_منیر بیا بگیریمش من زورم نمیرسه

منیر با گریه اومد و بازوشو گرفت و گفت
_یا امان زمان.. خدایا کمک کن.. کامیار قربونت برم آروم باش

ولی فایده ای نداشت.. حالش خیلی بد بود و این حمله ی عصبی به مراتب بدتر از دفعه ی قبل بود..

دوتایی با منیر محکم گرفته بودیمش و خون از سر و صورتش میریخت.. ولی میترسیدیم ولش کنیم که بازم به خودش آسیب بزنه..
نگار جون چند تا دستمال کاغذی برداشت و به زور چند قدم برداشت و اومد خونو از صورت کامیار پاک کرد..
کامیاری که تقلا میکرد ولش کنین و ناله میکرد..
کل بدنم میلرزید و نمیدونستم چیکار کنم..
نگار جون با گریه گفت
_لیلی دفعه ی قبل چطوری آروم شد؟.. یه کاری بکن

نتونستم بگم که دفعه ی قبل بوسیدمش.. پیش اونا هم که نمیتونستم اون کارو بکنم.. و هم اینکه اینبار حالش خیلی بدتر از بار قبل بود..

با تته پته گفتم
_من کاری نکردم خودش کم کم آروم شد.. الان میخوام برم قرصاشو بیارم ولی میترسم ولش کنم

M:
۱۹۰)
_من میارم.. شما ولش نکنین

انگار یکم آروم شده بود و دستامو از دور کمرم باز کردم و یکم ازش فاصله گرفتم که منیرو هول داد و گلدون چینی رو از روی میز برداشت و کوبید به دیوار..
داد میزد و میدیدم که چه زجری میکشه.. اگه داد نمیزد حتما سکته میکرد با فشاری که درونش بود..
خواستم دوباره بگیرمش که دستمو پس زد و هر چی که روی میز و روی مبل ها بود برداشت و کوبید به در و دیوار..

اسم بچه شو فریاد میزد و همه چیو داغون میکرد..
نگار جون کنار دیوار روی زمین ولو شده بود و گریه میکرد.. خواستم بلندش کنم رفتم پیشش که یهو کامیار کوسن مبل رو پرت کرد و خورد به ساعت دیواری و ساعت از روی دیوار پرت شد و خورد به صورت من..
احساس کردم استخون گونه م شکست..
منیر دادی زد و دوید طرفم.. گونه م گرم شد و دستمو که زدم دیدم یکم خون اومده.. گفتم
_چیزی نشده منیر، تو مواظب نگار جون باش

کامیار با دیدن خوردن ساعت به صورت من و زخم شدنش، با چشمای نگران نگام کرد و بعد با حالتی که انگار از خودش بیزار بود کف دستشو کوبید به پیشونیش و داد زد ای خدااا… و سرشو کوبید به شیشه ی میز و شیشه خورد شد..

دیگه همه مون جیغ میزدیم و گریه میکردیم که نگار جون با صدای بی رمقی گفت
_زنگ بزن به دکتر محمدی آمبولانس بفرسته بچه م الان خودشو میکشه

رفتن کامیار به تیمارستان کابوس من بود و با گریه گفتم
_بازم بره تیمارستان؟

دستمو گرفت و گفت
_ما زورمون بهش نمیرسه لیلی.. ببین خون چطوری از سرش میره.. زنگ بزن مادر
_منیر تو زنگ بزن من پیشش باشم

دستم به تلفن نمیرفت که زنگ بزنم و با دست خودم بفرستمش تیمارستان..
ولی نگار جون راست میگفت.. ما سه تایی زورمون بهش نمیرسید و حتی نتونسته بودیم زخم سرشو ببندیم..
رفتم پیشش که وسط هال خم شده بود و دستاشو گذاشته بود روی زانوهاش..
از یه طرف بغلش کردم و گریه کردم.. دیدم که همونطور که خم شده بود و سرش پایین بود یه قطره اشک از چشمش افتاد روی فرش..
گریه شو ندیده بودم.. انگار چنگ انداختن توی دلم.. دیدن گریه ی کامیار خارج ار تحمل و توانم بود..
محکمتر بغلش کردم و هق زدم..
دستاش و لباساش خونی بود و خودشم بیقرار بود.. انگار یه آتشفشان درونش بود که گدازه هاش بهش فشار میاورد و نمیتونست یه جا بند باشه و میخواست بریزه بیرون..
کاش میتونست بلند گریه کنه..
دست کشیدم به سر و صورتش و گفتم
_گریه کن کامیارم.. بزاره یکم از فشار درونت کم بشه.. الهی من بمیرم برات

با چشمای قرمزش که پر از غم بود نگام کرد و انگشتشو کشید به خون روی گونه م..
سعی کردم لبخند بزنم که ناراحت نباشه و گفتم
_هیچیم نشد فقط یه خراشه
سرشو بین دستاش گرفت و نشست روی زانوهاش..

دستمو دراز کردم و چندتا دستمال کاغذی برداشتم و خون روی ابروهاش و صورتشو پاک کردم..
گریه م بند نمیومد و طوری به هم ریخته بودم که نمیفهمیدم داره چی میشه.. همونطور که روی زانوهاش نشسته بود خم شد و سرشو چند بار کوبید به زمین و با ناله گفت
_من باید میمردم.. من باید بمیرم.. گرگ بچه مو برد.. مهتابو داغون کرد.. تو رو زخمی کردم.. من باید میمردم.. آرینو برد.. گرگا خوردن پسر کوچولومو.. گفت نزار گرگ منو بخوره.. گفت بابا

اینارو میگفت و سرشو میکوبید به زمین.. از پشت بغلش کرده بودم و زار میزدم.. هیچ کاری از دستم برنمیومد.. فقط نمیزاشتم سرشو محکمتر بکوبه..
یکم بعد در زدن و منیره درو باز کرد..
دو تا مرد اومدن و یکیشون از کیفی که همراهش بود یه آمپول درآورد و توی همون حالتی که خم شده بود روی زمین، تزریق کرد به رگ دستش..
مقاومتی نکرد و توی عالم خودش بود.. چند دقیقه بعد دیگه صدای زمزمه هاشو نشنیدم و سرشو نزد به زمین و اون دو نفر از زیر بازوهاش گرفتن و بلندش کردن..
داشتن از خونه میبردنش و دل من هزار تکه میشد..
هممون گریه میکردیم و نگار جون حتی نا نداشت از زمین بلند بشه..
میکشیدنش و پاهاش روی زمین کشیده میشد.. یکی از مردا گفت
_کامی سعی کن وایسی

میشناختنش.. دلم به درد اومد که مرد محبوب من شهره ی تیمارستان و کادرش بود..
مردی که زندگی بازی ای باهاش کرده بود که محکوم شده بود به دیوونه خونه..

صبر نکردم که رفتنشو ببینم و سریع دنبالشون رفتم.. به منیره گفتم
_من میرم باهاشون.. مواظب نگار جون باش.. قرصشو زود بده
با گریه برگشتم به نگار جون نگاه کردم که گوشه ی دیوار مونده بود و اشک میریخت..

یاد صبح افتادم که کامیار به مادرش گفته بود غصه تموم شد و بالاخره زندگی به روی ما خندید.. دلم گرفت و احساس کردم قلبم به سنگینی یه وزنه ی صد کیلویی شد..
چرا اینطوری شد.. چرا زندگی به روی ما نخندید..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان والادگر نیستی
دانلود رمان والادگر نیستی به صورت pdf کامل از سودا ترک

      خلاصه رمان والادگر نیستی : ماجرای داستان حول شخصیت والادگر، مردی مرموز و پیچیده، به نام مهرسام آشوری می‌چرخد. او که به خاطر گذشته‌ای تلخ و پر از کینه، به مردی بی‌رحم و انتقام‌جو تبدیل شده، در جستجوی عدالت و آرامش برای خانواده‌اش است. اما وقتی که عشق در دل تاریکی و انتقام جوانه می‌زند، همه چیز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان گرگها
رمان گرگها

  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاب سوخته به صورت pdf کامل از پروانه قدیمی

    خلاصه رمان:   نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم آزاری گریبانش را گرفته بود؟ با حرص به صورت بیخیال

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
185 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهتاب
مهتاب
3 سال قبل

نمی شد بزاری اون جمله‌ی کوفتی به من ازدواج میکنی کامیار تلاوت بشه بعد اون بچه رو بفرستی برینه به سحنه ی رمانتیکشون 😭😭😭😭😭🥺🥺🥺🥺🥺

وانیا
وانیا
3 سال قبل
پاسخ به  مهتاب

😂😂
مهرناز جون کی پارت میذاری گرگهای خونم افتاده از صبحه😆😆😆😆

مهسا
مهسا
3 سال قبل

من خواهرم شرط بندی می کنیم که چه اتفاقی میوفته 😂دفعه قبل سر اذر جفتمون باختیم 😂🤦🏻‍♀️
سر مسعود من بردم 😎 ایندفعم من می گم کامیار می ره طرف اذر که لیلی دیگه سمتش نیاد
ولی ابجیم می گه نه بازم یچی خلاف انتظاره می گه

Nikan
Nikan
3 سال قبل
پاسخ به  مهسا

نههه دلبر گفت آذر تموم شده🙁🙁

Soha
3 سال قبل
پاسخ به  Nikan

اره اصلا معنی نداره بره سمت آذر
(مار هفت خط )😑

Soha
3 سال قبل
پاسخ به  مهسا

به نظر من نظرت کاملا اشتباس چرا بره سمت آذر ؟مگ دیوونه اس هیچوقت قلب لیلی رو نمیشکنه عزیزم اگ خواست سمت کسی نره میمونه تیمارستان بعدم حالا کامی میچسبه به آذر رو قول تو ولی بعد ک خواست جدا بشه شاید آذر عاشقش شد بعد چی ؟؟؟و بعد و بعد ؟؟؟هه کاملا کاملا اشتباس نظرت
اگ هم درس باشه ک …..
به نظر ناعدلی هستش
حالا بزاریم ببینیم مهرماه مون 😍😍😍😍چجوری میکنتش
مطمئنم جوری مینویسه ک ذوق مرگ بشین 😆

GT
GT
3 سال قبل

مهرناززز 🤩🤩🤩پارت میزاری 💓💓دلت میاد بهم نه بگی (😂 بخدا من به ننم هم این جمله بگم میگه من قلومم میاد 😂) حالو یه پارتی میزاری به خاطر من 😍😍😍

BITA
BITA
3 سال قبل

چه زود تموم شد اون همه بوس و بغل ناز و ادا

گیشنیز
3 سال قبل

یک نکته قابل توجه باید بگم مهرناز دس به ضدحالت حرف نداره من میدونستم کرمته ولی واقعا انتظار اینکه برگرده تیمارستانو عمرا نداشتم

Nikan
Nikan
3 سال قبل
پاسخ به  گیشنیز

حالا این هییچی اقا دوباره ناز میکنه واسه لیلی روز از نو روزی روز از نو
احساس گیم اور شدن دارم🙁

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل

مهرنازی عاشق قلمت شدم هم بر دل نشسته قشنگ بود هم گرگها واقعا فوق العاده ای😍

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Niayesh

قربونت اجی جوونم❤️🙈

Artamis
Artamis
3 سال قبل

مهری عزیزمم منم با رمان صحنه دار موافق نیستم حتی سه تا رمان خودمم صحنه دار نیست ولی رو شخصیت کامیار صحنه دار میاد لطفا یه کم اضاف کن نه اونجوری که فک کنی داری فیلم میبینی نه متوسط باشه

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

شکلات خوردین
مهری الکی میگن
اصلا صحنه نزار
میخوام رمانتو بخونم بعد دلم میخواد☹

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

پخخخخ😂😂

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

اوووو یکی یاسیو بگیره ،دلش نخواد🤣

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

چیشد دلت خواس😂😂

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

دل کی؟
من؟👀
ن والا
اصا چی خواس؟
🤣😆

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

اره دل تو😂😂

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

نسی زر نزن
دل من چیزی نمیخواد🥴😂

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

خو تو بزن😂😂😂

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

نه ابان جون… یاسی دلش می خواد😂😂

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Niayesh

آره بابا نیا تو راس میگی دل من چیزی نمیخواد ،این یاسیه که همش دلش چیز میز میخواد!😆

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

چیز میز؟؟
چیز میز منظورت چیه؟؟🙄
.
.
دلم الان چیپس میخواد و الوچه🥺
وووییی
نکنه خبریه🤭🤦‍♀️🤣

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

انگور خوردی دیه😂😂😂😂

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

نووچ
من انگور ندوست
اصلاااا نمیخورم🥴🥴

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

پس چی خوردی 😂😂😂مبارکه خاله شدم😂😂

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

نههه
هنو ک چیزی مشخص نی
الکی فاز نگیر🤣

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

انشالله معلوم میشه قدم نو رسیده مبارک😂😂😂

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

میسی میسی🤣🤣🤣

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

عههه پس هنو مشخص نی
باید یه چیزی واسه پست کنم
آدرس و کد پستی بده 🤣

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

اوه جون بابا خبرتو عشق است ،مخصوصا واسه یه نفر😂😂

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

واسه کی؟؟؟😁😁
نکنه تو هم میدونی؟😅🤦‍♀️🤦‍♀️

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

واسه یه نفر که خودت میدونی😆
منو دس کم نگیر بچه!😂

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

یاسی مامان شدی؟؟؟

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Niayesh

اره اره😅😅😅😅

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

آره یاسی جوون ترین مامان سایت شده!
میتونم ازراز موفقیتتون بدونم؟🤣

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

اره عزیزمم من همه رو حامله میکنم😂😂😂

تازه اشم راز رو نمیگم که😂😂

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

عه که اینطور!🤣🤣

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

اره میخواهی حاملت کنم😂😂😂

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

ما که حرفی نزدیم😂😂

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

یاسی منم دلم الوچه خاست☹️☹️🥺

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Niayesh

مبارکه نیاا

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Niayesh

وااااااااای مبارککککککه خیلی خوشحالم واست پس روزت مبارککک اجی جونم❤️❤️😍😍😍💋💋💋💋💋💋

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Niayesh

نسی داره همه رو مامان میکنه
ماشالا قابلیت های بالایی داره🤣

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

اره کارم اینه😂😂

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

😂😂😂

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

یاسی شکلات بخوره با دلش😅

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

آخ آره شکلات تلخ بخوره!🤣

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

اصلا یاسی ازدواج کرده؟

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Niayesh

نه بابا
جدا تو باور گردی؟😅😅
.
داریم شوخی میکنیم بچه
نی نی کجا بود اخه
از اسمون میاد احیانا🤣🤣🤣

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

نه با انگور میاد!😆

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

به خدا خر شدم😐 فکر کردم ازدواج کردی اونجوری باور نمی کردم وگرنه لک لک ها که نمیاره😂

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Niayesh

چرااا منو لک لکا اوردن😂😂

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

منم مرغا اوردن

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

همنجور که میدونی با ادبم ومنحرف نیستم من عشقم من مثبتمم من دلیل زندگیم من دلیل نفس کیشونتونم😂😂

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

کیفکفشونتینا چیه😂😂😂

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

من گفتم من فرشته هم عشقتونم😂😂

Satrina(ساترینا)
Satrina(ساترینا)
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

یاسی رمان هاتو تو سایت گذاشتی که برم بخونم اگه اره اسماشونو بگو مرسی آبجی جونی😍😍😘😘😘

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل

ساتیرنا جونم
من ادمینم
نویسنده نیستم گلم
.
بروبچ خودمون
مهریو و الی و هانا و کیمی و نسی رمان مینویسن
ک رمان هیچکدومو نخوندم حداقل بخوام راهنمای کنم بگم خوبه یا نه🤣

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

که آخرش من به زور مجبورت میکنم😂

Zahraaa
Zahraaa
3 سال قبل

سلام مهرنازی. خوبی عشقم؟ خسته نباشید عزیزدلم.
هععععیییی چقد دلم گرفت😫😫😫😫😫😫
فک کنم من تا ی حدودی میتونم کامی رو درک کنم. الهی بمیرم براش داغ از دست دادن فرزند واقعا کمر شکنه و جاش با هیچی خنک نمیشه.😪😪😪😪
من روزی ک خبر مرگ آرمانمو شنیدم قشنگ حس کردم ک کمرم تا شد تا الانم اگه دیوونه نشدم و کارم مث کامیار ب تیمارستان نکشیده فقط و فقط اول کمک خدا و علی بوده بعدم عشق ب آریا و وظیفه مادرانه ای ک دربرابرش داشتم.
وای ک چقدر من با این پارت گریه کردم جیگرم خون شد برا کامیار یاد علی افتادم وقتی بهش گفتم آرمان مرده برا اولین بار تو عمرم دیدم ک گریه کرد ولی با اون حالش داشت منو آروم میکرد…. انشالله ک خدا نصیب گرگ بیابون نکنه🙏

Niki
Niki
3 سال قبل
پاسخ به  Zahraaa

بله غم از دست دادن فرزند ، بسیار بسیار دردناک است و انشاالله خدا این درد را به هیچ پدر و مادری در جهان ندهد .
منم آسمانی شدن فرزندتان را به شما تسلیت عرض می کنم و انشالله غم آخرتون باشه و من در غم خود شریک بدانید 🖤

Zahraaa
Zahraaa
3 سال قبل
پاسخ به  Niki

ممنونم ازت نیکای عزیزم 😘😘😘😘

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Zahraaa

زهرا جان تسلیت میگم واقعا خیلییی سخته ما تو خانوادمون هست هنوزه که هنوزه کنار نیمده

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Niayesh

زهراااااااااااایی
الهی بمیرم برا اون دلت مادرشوهر جونم🥺

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

خدا رحمتش کنه..

Niki
Niki
3 سال قبل
پاسخ به  Zahraaa

خواهش می کنم ، زهرا جون

Niki
Niki
3 سال قبل

ای عمو پوریای بلاااااااااااااااا و اکیپش 😠
انقدر از این مهرنازی صحنه نخوایین
من از صحنه متنفرمممممممم🤬😡
به خدا حتی تو فیلمای خارجی یا رماناشون ، یک کوچولو صحنه دارن ، نههههههه زیاد 😭
البته قبول دارم که تاج و تخت همش صحنه بود .
بابا این رومانایی که تازه متولد شدن همش صحنس ولی قدیمیا ، نوچ نوچ 🤨

Nikan
Nikan
3 سال قبل

ببینم من مردم خودم خبر ندارم🤨
که میخوان دلبر منو بزنن
مهرنااز تو بیا پشت من وایسا ببینم 😠😠🤨

Nikan
Nikan
3 سال قبل
پاسخ به  Nikan

بیااا
تعصب من شوخی برداار نیست که
استعفرالله

Sogol
Sogol
3 سال قبل

مهرناز جون عالی بود
برای اولین بااااااااار انتظار همچین چیزی رو داشتم چون تو نمیزاری به همین راحتیا به هم برسن که
خسته نباشی مثل همیشه عالی بود

zeynab
zeynab
3 سال قبل

هعیییی شاید منم باید مثل کامیار کله رو بکوبم به در و دیوار^_^
دلم گرفت برای کامیار😓خو بچه بابات رو اشتباه نگیر عیح:(

Pourya.M
Pourya.M
3 سال قبل

مهری خدایی اگه میخوای مارو هی تو خماری صحنه بزاری و فحش بخوری یهو مثل فیلم های اصغر فرهادی نصفه تمومش بکن برو.
اگه میخوای تا اخر بنویسی خودت صحنه بزار دیگه.
کاری نکن به در خواست خواننده ها منو نسی برای رمانت صحنه بزاریم که اونوقت 🔞🔞🔞 آرررررررره.

شهاب
شهاب
3 سال قبل
پاسخ به  Pourya.M

داداش اونا که صحنه خوب مینویسن سوپر ببینن ،مهرناز از این چیزا نمیبینه.

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  شهاب

شهاب خان ،مطمئنی نمیبینه؟!😂
.
مهرناز تو به من یه چیزای دیگه میگفتیااا😝😂

شهاب
شهاب
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

اره سوپر رو مطمئنم

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  شهاب

اعهه داداش شهاب سلام

شهاب
شهاب
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

سلام

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  شهاب

خوبی داداش چخبرر

شهاب
شهاب
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

ممنون خوبم
تو خوبی؟
خبر خاصی نیست

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  شهاب

منم خوبم …

خداروشکر که خوبین..

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

چیزای خوب خوب🤤
آره دهنتو صاف کردم ،دهن خودمم صاف شد..ولی چه فایده وقتی رمان صحنه دارت تو زرد از آب در اومد😒😂

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

آره بابا خوندم
انقد صحنه‌اش محوه که هیچی یادم نمیاد😶

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

ای باباااااا
بچه خو خودتون تو ذهنتون تصور کنین چی میشه دیگه
خواهر گرامی اصلا نمیدونه صحنه چیه ک بخواد بنویسه😁

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

آرررررررررره اصا هیچیه هیچی نمیدونه🤣
بچم مریم مقدسه!😆

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

استغفر الله
نگو
نگو
مریم مقدس جلو ایشون کم میاره😅

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

دقیقاا😐😂😂😂کامنتم رو بخون که گفتم تایید نکنین😂😂

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

عههه
منو با استاد در نندازاا😧😶🤣

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

از روباه پرسیدن شاهدت کیه گفت دمم🤪🤪

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

اوووو با انگورررر
هَووو استغفرالله
خدایا توبه
اینا رو ببخش 😂😝

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

یاسی تز انگورم رد نمیشه نهلتی😂😂

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

خاک تو سرتون که به انگورم رحم نکردین
یدونه میوه درس حسابی داشتیم که اونم به فنا دادید😑😂

شهاب
شهاب
3 سال قبل
پاسخ به  شهاب

❤️😉

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  شهاب

چطور مطوری صاحاب قندی؟؟🤓

شهاب
شهاب
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

خوبم
تو خوبی؟
خوش میگذره؟

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

منحرفترین مرد دنیا صاحابشه😎

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

نوچ نوچ نوچ
پای اقامونو وسط نکش بیشوور
ایشون از این بچه سوسول ها نیست ک😅
از مثبت هم مثبت تره
همش در حال عبادت خداست و ذکر میگه🤓

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

بعله بعلهه😇
.
راستی
از کجا مطمعنی بیشوووور هااان😡

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

ااااااا
واقعا همشون بعله😶
.
لعنتتتت
چرا این یکی مث بقیه نیست و مارو تو خماری گذاشته🤣🤦‍♀️💔😭

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

کوووفت
خو منم اوونو تو خماری گداشتم
ن اون وا میده نه من😭🤦‍♀️

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  شهاب

مهرناز تورو ببینه و دویقه باهات چت کنه مث اینه ک صد تا فیلم****دیده شهاب جونی🤪🤪

شهاب
شهاب
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

ما رو با خودتون مقایسه نکن

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  شهاب

قابل قیاس نیستین🤣🤣

شهاب
شهاب
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

یاسی تو اصلا گنداتو ماست مالی نکن
بدتر تر میزنی به خودت

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

یاسی گل گفتی🤣🤣🤣😂😂

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

اووووف
جوووون واسه قند و عسل و شیرینیتون😅

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

از کجا میدونه من فکر بد کردم😏😏
.
منظورم صحبت در مورد نماز و روزه هاتون بود ک تو چنقددده باهاش حال میکنی😁
.
حالا بگو ببینم فکرت تا کجا رقت خانوم منحرف😁

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

🤣🤣🤣😂😂

neda
neda
3 سال قبل

مهرناز جون اصن میخوای کامیار بمیره هم ت راحت شی هم ما؟🤦🏼‍♀️😂

Satrina(ساترینا)
Satrina(ساترینا)
3 سال قبل

نویسنده یه سوال چطوری رمانهاتو تو سایت میزاری؟ میشه بگی گلم

فری
فری
3 سال قبل

امروز پارت داریم؟

Satrina(ساترینا)
Satrina(ساترینا)
3 سال قبل
پاسخ به  فری

خب تند تند پارت بزار ما رو تو خماری نزار😡😡😡😡

فری
فری
3 سال قبل
پاسخ به  فری

جواب این همه سری که می خوان بزنن به دیوار چی میشه؟😂نکن با ما اینجوری

Sogol
Sogol
3 سال قبل
پاسخ به  فری

کامیار روانی نیییییییست اون فقط یه بیماره

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Sogol

سوگل رو کامیار حساسه ها حواسمونو جمع کنیم یه وقت به اق کامیار توهین نکنیم وگرنه با خاطرخواهاش طرفیم

Soha
3 سال قبل

مهری تورو خدا خیلی عالی داشت میشد چرا اخه باز اینجوری شد ؟؟؟؟؟؟
آخر به هم میرسن یا ن ؟
فقط جواب اینو میخوام بدونم

Soha
3 سال قبل
پاسخ به  Soha

من اصلا قهرم 😢😭

Pourya.M
Pourya.M
3 سال قبل

آیا دلتان کتکت میخواهد؟؟شماره 1 را ارسال کنید.
آیا دلتان فحش میخواهد؟؟شماره 2 را ارسال کنید.
آیا دلتان هر دو را میخواد با مخلفات اضافه؟؟عدد 22 را ارسال کنید.
محل ارسال:پی وی من در روبیکا.
مهری خدایی این چه کاریه میکنی.بابا دوتا بوس و بغل از پشت بزار هم ما کیف کنیم هم خودت حال کنی با قلمت.
الان زهرا میاد میخونه میبینه هیچی بوس نیست قهر میکنه میره.
عزیزم یخوره 🔞🔞🔞 آرررره.

Tirdad
3 سال قبل
پاسخ به  Pourya.M

صبر داشته باش بالاخره که اینا ازدواج میکنن و میرسن به شب زفاف اون شبو دیگه نمیتونه بپیچونه و ما هم بالاخره یک مشت چیز +18 میبینیم

Pourya.M
Pourya.M
3 سال قبل
پاسخ به  Tirdad

لایک لایک.
اصلا حرفت ناجور به دلم نشست.
باید سر شب زفاف مچشو بگیریم و غافلگیریش کنیم.
داریم برات مهری خانم.
حالا بتازون تا وقت شب عروسیشون.

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Pourya.M

اگه برای شب زفاف پارت بزاره شاید تا روز عروسی تموم کنه و نرسه به شب زفاف☹️

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Niayesh

نه دبگه بالاخره باید یه جایی بهم برسن دیگه😂😂استغفرالله دیگه بیشتر نمیشه بگم😂😂

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

😅😅خداکنه ….مهرناز یه ذره صحنه دار کن ..الان نه ولی حداقل شب زفاف صحنه ای داشته باشم

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Tirdad

اینو خوب اومدی مهرناز بالاخره باید شب عروسیشون چیزی باشه دیه😂😂😂

Pourya.M
Pourya.M
3 سال قبل
پاسخ به  Tirdad

از اونجایی ک همه میگن شما باید بنویسی یا ما دست به کار بشیم برای نوشتنش.

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Pourya.M

پوریا فک کنم باید دست به کار شی مهرناز نمی نویسه😊

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Pourya.M

🥺🥺🥺🥺

Tirdad
3 سال قبل
پاسخ به  Pourya.M

اولا که رمان قبلی هم no صحنه بود ولی بازم شب عروسیشونو خوندیم دوما لیلی قبلا توی عروسی مینو به این فکر کرده بوده که چقدر ارزوشه برا کامیار لباس عروس باشه و سوما که آخر همه رمانا عروسیه دیگه اصلا خدارو خوش میاد اینجوری بدون ازدواج تمومش کنی؟بخدا اگه همینجوری تموم بشه من یکی سر پل صراط ولت نمیکنم

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Tirdad

اقا تیرداد خیلی از رمانا شب عروسی و دارند ، میرن خونه ولی ماجراهای شبشو دیگ نمیگن توی پارت بعدی دیگ صبح شده و خبری از صحنه های دیشب نیس☹️

Tirdad
3 سال قبل
پاسخ به  Tirdad

وقتی مثل من رعیس شرکت باشی و بیست و چهار ساعت با قرارداد های مسخره سرو کله بزنی یاد می گیری که نوشته ها شدیدا مهمن و یکجوری با دقت همه چیو میخونی که سرت کلاه نره حالا اینکه یک رمان بیشتر نیس

Tirdad
3 سال قبل
پاسخ به  Pourya.M

در کنار همه اینا من آخر نفهمیدم تو چه پدر کشتگی با صحنه ها داری تا جایی که من میدونم بیشتر رمانها صحنه داره یک رمانی مثل عروس استاد یا رعیس مغرور من کلا صحنه بوده بعد آروم آروم دست و پا در اورده رمان شده

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  Tirdad

پس بچه ها دلمون رو به شب زفاف و ….. خوش نکنیم که مهرنازی نمیزارع

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Pourya.M

پخخخخخخ😆
مخلفات خالی ندارین؟

aban
aban
3 سال قبل
پاسخ به  Pourya.M

ن ن اینکه ،هر دو با مخلفاته!
من فقط مخلفات میخوام!🤣

دختر پاییز
دختر پاییز
3 سال قبل

رمان قبلی نویسنده اسمش چیه؟؟
من نخوندم مشتاقم بخونم قلمشون عالیه

Niki
Niki
3 سال قبل
پاسخ به  دختر پاییز

بر دل نشسته است .
این رمانم ، مثل گرگها فوق العادس 😍

Niki
Niki
3 سال قبل
پاسخ به  Niki

سلام مهرنازی ، خوبی ؟؟
خواهش می کنم . من واقعیتو گفتم .

دختر پاییز
دختر پاییز
3 سال قبل

اتفاقا برگرده به اولش هم قشنگه
من لج ولجبازی های کامیار ولیلی رو دوست دارم،😍

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  دختر پاییز

منم رمان های لجبازی و کل کلی دوست دارم

دسته‌ها
185
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x