۲۶)
صدای منیره و نگار جون رو میشنیدم که تو آشپزخونه بودن و منیره صبحانه حاضر میکرد.. ولی من نمیتونستم از اتاق برم بیرون.. نمیدونستم الان باید چیکار کنم، به من گفته بود که برم، منو توی خونه ش نمیخواست و من هرگز دوست نداشتم از کسی که حضورمو نمیخواد آویزون بشم..
تصمیم گرفتم برم، من برای بهتر شدن کامیار اینجا بودم نه اینکه بیشتر عصبیش کنم و مزاحمش باشم.. بلند شدم و با ناراحتی شروع به جمع کردن وسایلم کردم..
دلم خیلی پر بود و اشکم هر آن ممکن بود بریزه ولی لبمو گاز میگرفتم و دوست نداشتم گریه کنم..
کتابامو از کتابخونه برداشتم و گذاشتم توی ساک.. در همین حین نگار جون اومد تو اتاق و با دیدن وسایل و کتابا با تعجب نگام کرد..
_چیکار داری میکنی مادر؟
به زور بغضمو فرو دادم و گفتم
_دارم وسایلمو جمع میکنم که برم
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و اشکام جاری شد..
_آقا کامیار دیشب گفت برو.. نمیخواد بمونم
چشماش از تعجب گرد شد و اومد جلو بغلم کرد گفت
_تا وقتی خودت نخوای هیچ کس نمیتونه به تو بگه از اینجا بری.. این پسره دیگه شورشو درآورده
بعدشم رفت توی هال و پایین پله ها وایساد و بلند داد زد
_کامیار خان.. بیا ببینم پایین
صدایی از کامیار نیومد.. خبری هم نشد ازش..
_کامیااااار.. میدونم میشنوی.. منو با این پاهای چلاقم نکشون بالا.. بیا پایین سریع
یکم بعد دیدمش که سلانه سلانه از پله ها اومد پایین..
منو اصلا نگاه نکرد و بیحوصله رفت پیش مادرش گفت
_چی شده مامان؟.. نمیزارین یه ساعت راحت باشم.. این بود اون آرامشی که میگفتی تو خونه بیشتر از تیمارستانه؟
_چرا به لیلی گفتی بره؟.. این دختر بخاطر تو زندگیشو ول کرده اومده از جنابعالی پرستاری کنه اونوقت تو هر روز یه فیلم براش بازی میکنی؟.. خجالت نمیکشی؟
به سردی به من نگاه کرد.. مقابل در اتاقم وایساده بودم و منتظر بودم ببینم چی میگه..
_خجالت چرا مادر من؟.. من حال نمیکنم که پرستار داشته باشم، برای این باید خجالت بکشم؟.. بعدشم چرا میگی بخاطر من؟ ایشون کارشون پرستاریه، من نباشم یکی دیگه.. تازه یه بیمار دیگه مسلما خوش اخلاقتره و حقوق بیشتری هم بهش میده
عجب آدم سنگدلی بود این کامیار.. چه راحت چیزایی میگفت که دلمو میتونست بشکنه.. ولی چیزی نگفتم، خوب حق داشت که حق انتخاب داشته باشه..
مادرش با شنیدن حرفاش رفت نزدیکتر بهش و گفت
_لیلی پرستار نیست کامیار.. حقوقی هم از من نمیگیره.. اون فقط بخاطر تو اومده چون معتقده میتونه کمکت کنه.. ولی نمیدونم تو لیاقت این محبت خالصانه شو داری یا نه.. شک دارم
با حرفای مادرش حالت نگاهش عوض شد.. حتی دیدم که آب دهنشو قورت داد و با ناباوری به من نگاه کرد.. سرمو انداختم پایین و رفتم تو اتاقم، دلم نمیخواست بفهمه اینارو ولی دیگه نگار جون عصبانی شده بود و گفته بود..
(دوستان امروز یه پارت دیگه هم میزارم، این پارت اختصاصی بود، بخاطر کوتاه بودنش از راه دور مستفیضم نکنید😁)
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به اين خيابون نزده
خيلي وقته ابري پرپر نشده
دل آسمون سبکتر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها
مثل بغض توي سينه منه
ابر چشمام پر اشکه اي خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه
خيلي وقته که دلم براي تو تنگ شده
قلبم از دوري تو بدجوري دلتنگ شده
بعد تو هيچ چيزي دوست داشتني نيست
کوه غصه از دلم رفتني نيست
حرف عشق تو رو من با کي بگم
همه حرفا که آخه گفتني نيست
خيلي وقته که دلم براي تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدددددددجوری دلتنگ شده….
خوش به حال شوهرتون که خانوم لطیفی مثل شما داره
ددقیقا ریحان خیلی خوبه…
من دوسش دارم…
خودتم خوبی عشخم تازه تایید کننده هم هستی
فدات عشخممممم …
اره تایید کننده هستم..
😂
مارال بیا …
پارت ۱۰ .
خانومم بیا رمان گرگ ها پارت ۱۰
عشقم من درصفحه تاییدم هرجا باشین باهاتونم😂😂
عشخم چ کارایی هایی داری😂
اره اره😂😂😂
استادای گرامی میشه شعر بگین
استاد مهرناز برو تو رینگ استاد تیرداد رو ی کتک مفصل بزن
اعههههه توهم هستی خوووو…..
پس چی فکر کردی
رفتم زن سابقمو طلاق دادم اومدم
تو زن داشتی نهلتیی…
نه زن داشتی…
تو به من دروغ گفتی😂😂
پ ن پ تا این سن مجرد بودم
به خاطر تو ردش کردم
مرسی تو خیلی خوبی!
😂😂😂😂
میدونم همه میگن😎
اوه مای ننه😂😂
کتک؟ اونم من هه شوخی باحالی بود
آره از مهرناز میخوری باور کن خیلی خروس جنگیه
سلام تیرداد امشب چی داری برامون
سلام خوبی؟
بستگی داره چی توی فکرت باشه😂
خوبم
شعر داداش😶
بذار همه برن بخوابن بعد الان وقتش نی
فکر نکنم امشب کسی بیاد
اینجوری بگی تا صبح نمیخوابن😂
اوکیه
سلام خوبی؟
منم اوکیم
بیرونم الان
۱۲ شد دیگه کجایین
ای بابا
میگم کسی از محمدمهدی خبر نداره؟؟؟؟ نکنه بره پی نامزدبازی دعای منو یادش بره، من روش حساب کردم
آهان کاش بیاد ی خبری بده
مهررری جونمم
دیشب حالم گرفته بود گریه داشتم گریه ام نیومد تنها چززی که به ذهنم اومد بر دل نشسته بوود
رفتم اون پارتای جدایی خوندم یه دلل سیرر گریه کردم😂😂😂
دمت گرم خیلییی دوستت دارم اونقدرر زیاد که اگه بفهمیاااا سرت گیج میره
سلااام مارالیی
چطورری عشقم؟؟؟
عییی بابا گیر دادین به استخررااا
بابا تا بود این دوتا تو سر کله ی هم میزدن بعددد اون پسره اسمش چی بود رقیب و دشمن ارشام بود بعد با اون رفتن تو اون ویلاهه بعد یسری بدبختی اونجا کشیدننن بعدم رفتن تو اون روستاهه بعد ازدواج کردن بعدم ارشام خبرش اومد تا پنج سال دلارام با خیال این زندگی کرد بعدم که این یارو ارتامو دید که همون ارشام بود بعد قلبش به داستان رفت بعد هم یسری بدبختی دیگه بعدم بچه دار شدن
نهههه شما الان استخرشوو به من نشون بدین
سلام بر نیکای هنرمند
بابا ی شب دختره لباس ناجور میپوشه بعد آرشامم تو استخره بعد پیرمرده میگه منو تحریک کنین بعد آرشام و دختره داغ میکنن بعد آخرش آرشام دختره رو میبره زیر آب …..
دوستان ببخشید😁
صحیحح😊من یه بار دیگه میخونم حتما
مهرناز اینایی که اینجان خودشون استادن
چشم دیگه حواسمو جمع میکنم
مهرناز میخوای پاکش کن چون میخواستم نیکا ببینه که دید
من حال می کنم باش بذار بمونه
داداش واقعا مرسی احساس ی بچه خطاکار رو داشتم
خخ چرا خطاکار اوکیه بابا چیز خاصی نی که
اره یکی تو خبر نداری یکی محمد خان قاجار 🤣
اوکیه داداش
اره با توام خواستم شوخی کنم بات یخت باز شه زود تر بریم توی رینگ 🤣
روی تو ریپ زدم با تو بودم دیگه خانم نویسنده
میدونم مهرناز تو جنبت بالاست به خاطر فیلتر و اینا میگم فردا ادمین شاکی نشه
نیکا تو رمان سانسور شده خوندی
راستی نیکا ی بار همه ی هنراتو بنویس: تیراندازی، خطاطی،نقاشی،آشپزی،پیانو،زبانم که میخونی، تدریس هم میکنی…
راستی خوب شد زدی تو دهن اون …
ای بابا ادمو خجالت زده میکنی مارالی
تیراندازی یه زمانی کیک بوکسینگ اون تو دهنی ام از اتار همین کیک بوکسینگه
خطاطی به صورت حرفه اییی نه ولی اره یه کمی
نقاشی خودکار رنگ روغن آبرنگ مداد رنگی ام کار کردم😁آشپزیو از مادربزرگم یاد گرفتم در حد کوفته تبریزی و قورمه سبزی همیین بیشتر نه چون این دوتارو خیلی دوس داشتم😁
پیانو هم هیی یه دینگ دینگی میکنم زبانم که اگه خدا بخواد تا سال دیگه ایلتس بگیرم (اینو برام دعا کنید چون یه کم سست اراده تشریف دارم)تدریسم فقط آبرنگ و خودکار و با یههه نفر رنگ روغن
بعلههه😁😁
من بزرگترین هنرم غذا خوردنه و خوابیدن البته درس هم میخونم وسطش
چشم دعا میکنم آیلتس هم بگیری
چقدر من تو سایت از خودم تعریف میکنم😂
آسمان شبهاى پاييز،
حسابش با همه ى شب ها فرق دارد..
“شب بخير”ها!
بغض میشوند در آسمان..
بوى خاک باران خورده ى اول صبح
حكايت از همين دارد!
#علي_قاضي_نظام
شبتون آرومِ آروم 💙💫
خوش باشید☺
والا شبای ما فیلم اکشنه
گاهی هم تراژدی
تنها چیزی که نیس آروم و خوبه
شازده کوچولو :
آدما دنیاشون چقدر جمعیّت داره ؟
روباه :
بعضیا هفت میلیارد
بعضیا یه نفر!
💙💙
مال من زیر ۱۰ نفر
مائده گلی دعا واستجابت که پیش شماست که توشهر نور هستین…
.
چشم من همیشه دعاتون میکنم.این چند روز همش نذری پزون داشتیم.بیاد تک تکتون بودم و هستم همیشه…اتفاقا بقول دوستان دعام همیشه اجابت میشه خخخ
اووو خوشبحالت انشالله برا منم دعا کردی اجابت بشه!😉💙
آقا برا منم دعا کنین
مهرناز تصمیم گرفتم دیگ شبا پیام ندم فقط پیاما رو بخونم🤐
میشه بیشتر توضیح بدی؟
بستگی به آدمش داره..خودتم میدونی🤗🙃
چطوری خروس😂
چطوری پلنگ؟😂
گلناز من مرغم اونم کارخونه ای 😂😂😂
اوکی حواسم نبود..چطوری مرغ؟
خوبم😊
ناز جانم گفتی امشبم پارت میزاری دوباره مرسی قشنگم…نشدم عیب نداره.خودتو خسته نکن بزار برا فردا یه پارت حساااابی بنویس♥
.
.
راستی میتونی راهنمایی کنی من چرا نمیتونم ثبت ناممو کامل کنم همش میگه مجاز نیستید….پرو فایل را بروز رسانی کنید!!!
اونی که می خواد مومو بخورتش بیا شمارشو بهت بدم 😂😂
پارت بعدی کو؟
این پارت حدودا عصر گذاشته شده
فقط همین؟!!
از خواب بیدار شدم وسایلم و جمع کردم دعوا شد؟!
ممنون 😕
مرسیییی مهرناااز جووونمم❤❤
آخر شب دوباره میام
اقا شبتون خوچچچچچچچچچچچچچکل و با کلی خواب های عاشقونه و فرنچ کیسی با کسی که دوسش دارین.
شب بخیر را نباید تایپ کرد
شب را باید زل زد در چشمانش
دستی کشید لای موهایش
و هرم نفس هایش
و آن وقت گفت:
شــــــــب بخیـــــر!!
منم سواله برام..هرچند هر کاری یه اولین باری داره..ولی منم موندم😐
خیلی خوب بود خوشم اومد
سلاااااااااااام
چطورین جذابای لعنتی
نسترن تو چطوری
رمان گناهکار استخر داره اونم چ استخریییییییی
استاد مهرناز ی دنیا شرمنده که همراهی نکردم ولی در عوض با مامانم تا ۴ صبح درد و دل کردیم
چطوری استاد آپارکات؟؟
آره مهرناز جون خیلی آروم شدم😊
نه دیگه پایه شبم با استاد تیرداد بریم ستاره بازی🤩
استخرش خیلی داغ بود😁