رمان گلادیاتور پارت 104 - رمان دونی

 

یزدان در حالی که خون خونش را می خورد ، دست از دور کمر دختر در آغوشش باز کرد و با هول کوچکی که به کمر او داد ، نشان داد تا از آغوشش خارج شود .

ـ خودش گفت حالش خیلی برای شرکت تو مهمونی مساعد نیست ………….. منم زیاد اصرارش نکردم . چیزی که اینجا زیاده دختر تو بغلی . این نشد یکی دیگه .

فرهاد سری تکان داد و جرعه دیگری از نوشیدنی در جامش را بالا رفت و نگاهش را بار دیگر روی گندمی که با آن نگاه ترسیده و گشاد شده عسلی رنگش و موهایی که رویشان دیگر خبری از شال و روسری نبود ، زیادی و معصوم و جذاب به نظر می رسید ، چرخاند …………. تیرش به سنگ خورده بود . آن واکنشی که منتظر بود از سمت یزدان ببیند را ندیده بود .

گندم با حالی خراب ، در حالی که قلبش جایی میان حلقش می کوبید به یزدان نگاه کرد ………….. حرف های یزدان را نمی فهمید …………. اصلا این مرد مقابلش ، آن یزدانی که او می شناخت نبود ………….. این نگاه سیاه و تیره شده ، این لبان صاف و مردانه ای که حرف هایی ازشان خارج می شد که مو بر تنش سیخ می کرد و یا این صدای خشک و لحن سرد و نامنعطف ، چیزی نبود که برای او آشنا به نظر برسد ……………. وحشت زده تر از قبل ، آب دهانش را پایین فرستاد .

ـ بیا نزدیک تر عزیزم .

گندم نگاه ترسیده اش را از یزدان گرفت و سمت فرهادی که با لبخندی مشمئز کننده ، خیره خیره نگاهش می کرد کشاند و بی اختیار خودش را قدم دیگری به یزدان نزدیک کرد . در این مکانی که فردی را آشنا تر از یزدان نمی شناخت ، نزدیک شدن به او ، بهتر از نزدیک شدن به فرهادی بود که حتی نگاه تیز و گزنده اش لرز بر تنش می انداخت ……………. یزدان راست می گفت . جای او در این مهمانی و میان این آدمانی که شبیه حیوانات گرسنه به دختران و زنان نگاه می کردند ، نبود ……….. الان تنها چیزی که دلش می خواست این بود که راهی برای فرار به سمت اطاقش پیدا کند .

گندم با صدایی که نمی دانست اصلا به گوش فرهاد می رسد یا نه ، اما لرزشش به خوبی توسط یزدان حس می شد ، گفت :

ـ من …………… من مال یزدان خانَم ……….. جز پیش اون ………… پیش هیچ کس دیگه …………. نمیرم .

و با حس لبخند روی لبان فرهاد که بازتر از قبل شد ، خودش را بیشتر سمت یزدان کشید .

فرهاد که انگار داشت زیباترین تابلوی نقاشی طبیعت را تماشا می کرد ، گردنی به چپ خم کرد و جامش را سمت دختر نیمه برهنه ای که کنارش نشسته بود ، گرفت و با تکانی که به جام داد ، نشان داد تا دختر بار دیگر جامش را نصفه پر کند .

ـ پس تو همون کادوی معروفی هستی که پیش کش یزدان خان کردن . درسته دختر جون ؟

یزدان که خون خونش را می خورد و اژدهای خشمگین درونش لحظه به لحظه به دنبال فرصتی برای درآوردن چشمان فرهادی بود که بی هیچ ابایی ، نگاهش بر روی تن و بدن گندمش می چرخید ، دست سمت مچ گندم برد و با خشمی که گندم به خوبی احساسش می نمود ، مچ او را فشرد و او را سمت خودش ، جایی که لحظه پیش دختر قبلی میان آغوشش جای گرفته بود ، نشاند و دست به دور کمر او حلقه نمود و با خشمی محسوس تر ، به سینه اش فشرد .

فرهاد با دیدن سکوت گندم نگاهش را سمت یزدانی که گندم را پهلوی خودش نشانده بود و مالکانه به سینه اش چسبانده بود ، چرخاند ………… سکوت گندم مهر تاییدی بود بر سوال در ذهنش .

ـ پس این دختر همون هدیه معروفه ……… چه سوگلی گران بهایی هم هست . به گوشم رسیده که هدیتم آکبندم بوده . پسر تو خدای شانسی .

یزدان درحالی که حس می کرد چیزی تا دیوانه شدنش باقی نمانده ، پنجه هایش را با حرص در پهلوی گندم فشرد و قلب گندم از نگرانی شرایطی که با حماقت محض باعث گیر افتادن خودش در آن شده بود ، تا دم انفجار برد .

ـ فکر کنم برگردیم به همون بحث قبلی خودمون بهتر باشه .

ـ بحث پول در هر حالتی برای من جذاب ترین چیزه ………….. اما این سوگولی خوشگلت هم بدجوری آدم و وسوسه می کنه .

ـ بهتره که وسوسه نشی .

فرهاد خنده بلندی از این حرف یزدان کرد …………. حسی به او می گفت که یزدان علاقه ای ندارد که سوگلی اش محور حرفشان باشد .

ـ نگو که غیرتی شدی یزدان . نگو که کم کم بهت شک می کنم پسر .

یزدان با همان چشمان سرد و خشک و بی انعطاف ، در حالی که پوزخندی زهرآگینی در گوشه لبش جا خوش کرده بود ، در چشمان فرهاد خیره شد …………. دلش می خواست گردن گندم را ، خرد کند …………. دلش می خواست درس درست حسابی بابت این نافرمانی کردنش ، به او بدهد .

ـ تنها چیزی که شاید هرگز تو وجود من اثری از آثارش پیداش نکنی ، همین غیرتِ .

ـ خوبه ………… حالا قراره کی ردش کنی ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری

    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش تصمیم میگیره که پول توجیبی اون رو قطع بکنه و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
2 سال قبل

سلام
امروز یه روز درمیونه‌ها! نمی‌ذاری پارت جدید رو؟؟
می‌خوام ببینم این دختره چموش برای 3 روز تو انباری حبس می‌شه؟ فک حمیرا خرد می‌شه؟ یا یزدان سوتی می‌ده گزک می‌ده دست فرهاد

علوی
علوی
2 سال قبل

ممنونم. ان‌شاالله این اینترنت دوباره سامون پیدا کنه. شاید زحمت و مشغله فکری شما هم کمتر بشه

Tamana
Tamana
2 سال قبل

فاطمه
کاش هر روز میزاشتی
کمم بود اشکالی نداره🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

Tamana
Tamana
2 سال قبل

باشه ممنون😍😘

mehr58
mehr58
2 سال قبل

یا خدا چشمش دنبال گندمه

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x