رمان گلادیاتور پارت 105 - رمان دونی

 

درست بود که یزدان گفته بود اثری از آثار غیرت در وجودش پیدا نیست ، اما این چیزی بود که تنها به فرهاد گفته بود …………… وگرنه در دلش خبرهای دیگر بود .

معنای جمله آخر فرهاد را خوب می فهمید و همین باعث می شد تا آتش خشم و غیرتش لحظه به لحظه شعله ور تر شود و زبانه های آتشش ، بالا و بالاتر برود ………….. آنچنان که دلش می خواست ، بی خیال این نقاب ظاهر سازی مسخره نشانده بر روی صورتش و حتی این مهمانی و مهمانانش و یا هر خطری که ممکن بود بابت این رفتار ، کار و فعالیتش را تحت شعاع قرار دهد ، شود و گردن این پیر لاشخور هوسباز را بشکند و سر از تنش جدا کند و جلوی سگان بسته شده در باغ بی اندازد .

اما با هزار بدبختی و زحمت بر اعصابش مسلط شد ……….. هر اقدام ناسنجیده و یا هر عمل بی خردانه ای ، می توانست علاوه بر کار و فعالیتش ، جان گندم را هم به بازی بگیرد .

ـ اینجا همه می دونن هر آدمی برای من یه تاریخ انقضا داره .

ـ منم می دونم . حالا تاریخ انقضای این یکی کی هست ؟

و نگاهش را از چشمان یخ زده یزان گرفت و سمت چشمان ترسیده گندمی که خودش را در آغوش یزدان جمع نموده بود ، کشاند و در حالی که خیره در نگاه ترسیده او بود ، ادامه داد :

ـ قولش و به کسی نده ……… استفادت و که ازش کردی و خسته شدی یا خواستی ردش کنی ، من و خبر کن . یکی رو می فرستمش دنبالش …………… بدم نمی یاد که این حوری و پری چند وقتی هم سوگلی من باشه .

یزدان با همان خشمی که حس می کرد اندک اندک دارد افسار پاره می کند و این پوسته بی تفاوتی که با هزار بدبختی دور خودش کشیده بود را می شکافد و بیرون می زند ، در چشمان فرهاد خیره شد ………… حس می کرد تسلط بر خشمش ، لحظه به لحظه سخت و سخت تر از قبل می شود .

ـ من عادت ندارم تا وقتی دختری تو خونم هست ، به تاریخ انقضاش فکر کنم .

فرهاد خواست حرفی بزند که یکی از محافظان مخصوصش نزدیکش شد و با زبان ایتالیایی که یزدان چیزی از آن متوجه نمی شد ، با او حرف زد و موضوعی را به گوشش رساند ………… فرهاد سری به معنای تایید برای مرد تکان داد :

ـ خیله خب فهمیدم می تونی بری .

با تکان تکان های ریزی که دختر نشسته در کنار فرهاد ، با موزیک به تنش می داد ، نگاه فرهاد را سمت خودش کشید و لبخند دختر از نگاه او بازتر از قبل شد و به تکان تکان هایش ادامه داد .

ـ می بینم اینجا یه موش کوچولو دیگه طاقت نشستن نداره ………….. ببینم دلت می خواد بریم وسط یه دلی از عزا دربیاری ؟

دختر با لحن کشداری که کاملا مشهود بود تحت تاثیر مصرف مشروبات الکلی قرار گرفته ، خودش را بیشتر از قبل به فرهاد چسباند و صورتش را در فاصله چند سانتی از صورت او قرار داد و چشمانش را در چشمان هوشیار فرهاد چرخاند :

ـ اگه بریم که عالی میشه فرهاد خان …………. از وقتی اومدیم شما اینجا نشستی با یزدان خان صحبت می کنی . باز یزدان خان با پارتنر قبلیشون اون وسط یه چرخی زدن ، ما از همون اول اینجا نشستیم .

فرهاد خنده ای کرد و دستش را دور کمر دختر پیچاند و او را به خودش فشرد و در همان حالی که نگاهش را میان لبان برجسته دختر و چشمان مست و براقش می چرخاند گفت :

ـ اوه . چقدر دلت پر بود دختر ………… گفتی چند سالته ؟

ـ بیست و سه .

گندم با حس و حال بدی به دختر در بغل فرهاد نگاه کرد ………….. لحظه به لحظه بیشتر از قبل به حرف یزدان پی می برد ………… فرهاد چیزی جز یه شیاد شیطان صفت نبود ……………. دختر در بغل فرهاد ، علناً جای نوه او قرار می گرفت . دختری که شاید تنها چهار سال از او بزرگ تر بود .

ـ چه عالی ……….. پس بلند شو بریم اون وسط ببینم چی تو چنته داری دختر جون .

با بلند شدن فرهاد به همراه دختر کناری اش ، از کنارشان و پیوستنشان به جمع زیاد رقصندگان میان پیست ، یزدان که سر تا پا آتش و خشم بود ، دست از دور کمر گندم کشید و از جا بلند شد و مچ دست سالم او را گرفت و با ضربی که عصبانیت به خوبی از آن مشخص بود ، او را هم از روی مبل بلند کرد و به دنبال خودش کشید .

گندم ترسیده و مضطرب با قدم هایی که شباهت زیادی به دویدن داشت ، در حالی به دنبال او کشیده می شد که نه اعتراضی می کرد و نه حرفی به میان می آورد …………. خودش بهتر از هر کسی می دانست ، چه اشتباه بزرگی مرتکب شده .

با بالا رفتن از پله ها ، گندم فهمید که مقصدشان احتمالاً یا به سمت اطاق خودش است یا به سمت اطاق او ……….. برایش دیگر مهم نبود که به کجا می روند .

همین که دیگر در این جشن حضور نداشت ، برایش کفایت می کرد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند

خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب قوانین خاص خودش‌و داره و تاحالا هیچ زنی بیشتر از

جهت دانلود کلیک کنید
رمان میان عشق و آینه

  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق شه و همون شب اول عروسی… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج اجباری

  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی

            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دختران ربوده شده
دانلود رمان دختران ربوده شده به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاده

      خلاصه رمان دختران ربوده شده :   مردی متولد شده با بیماری “الکسی تایمیا” و دختری آسیب دیده از جامعه کثیف اطرافش، چه ترکیبی خواهند شد برای یه برده داری و اطاعت جاودانه ابدی. در گوشه دیگر مردی تاجر دختران فراری و دختران دزدیده شده و برده هایی که از روی اجبار یا حتی از روی اختیار همگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای گمشده
دانلود رمان رویای گمشده به صورت pdf کامل از مهدیه افشار و مریم عباسقلی

      خلاصه رمان رویای گمشده :   من کارن زندم، بازیگر سرشناس ایرانی عرب که بی‌پدر بزرگ شده و حالا با بزرگ‌ترین چالش زندگیم روبه‌رو شدم. یک‌روز از خواب بیدار شدم و دیدم جلوی در خونه‌ام بچه‌ایه که مادر ناشناسش تو یک‌نامه ادعا می‌کنه بچه‌ی منه و بعد از آزمایش DNA فهمیدم اون بچه واقعا مال منه! بچه‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

کاش بزنه لهش کنه دلم خنک شه از فوضول بودنش😐

علوی
علوی
2 سال قبل

تو مستراح بالا حبسش کن تا یاد بگیره دیگه بی‌موقع تو اعصاب مردم پی‌پی نکنه!

fati
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

😐

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط fati
mehr58
mehr58
2 سال قبل

واویلا حالا چکار کنه؟؟؟؟

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x