گندم نگاه خجالت زده و شرمنده اش را آرام آرام بالا برد و در چشمان او انداخت :

ـ خب …….. خب . من فکر کردم ، یعنی وقتی دختره رو تو اطاقت دیدم …………. فکر کردم …….

یزدان که درگیری او را با خودش دید میان کلامش پرید :

ـ خیلی خب فهمیدم چی می خوای بگی .

ـ من ……….. واقعا متاسفم یزدان . یعنی ………….. یعنی ………….. خیلی خیلی متاسفم .

یزدان سری برای او تکان داد و ابرویی برای او بالا انداخت :

ـ میشه بگی دقیقا بخاطر کدوم دست گلت ؟

گندم نزدیک ترش رفت ………… انگار خیلی بیشتر از آنچه که فکرش را می کرد ، گند بالا آورده بود .

ـ من که گفتم متاسفم .

ـ می دونی اگه یکی دیگه بجای تو چنین کارایی رو انجام داده بود ، من باهاش چی کار می کردم ؟

گندم در چشمان جدی او نگاه کرد ……….. قلبش بی مهابا و پر تبش خودش را به سینه اش می کوبید و قصد بیرون پریدن از سینه اش را داشت ……….. نگاه یزدان دیگر دوستانه و آرام به نظر نمی رسید ، انگار مرد رو به رویش نه یزدان امروز صبح بود ، نه یزدان دیروز . نگاه یزدان به گونه ای بود که انگار با آدمی صحبت می کرد که هفت پشت غریبه است .

ـ نه .

یزدان که نگاه ترسیده و دو دو زده او را دید ، سر پایین کشید و چشمانش را در فاصله بیست سانتی از چشمان لرزان او قرار داد ………… باید گندم را می ترساند ، باید درس درست و حسابی به این دختر سرکش می داد ……… او در جایی زندگی می کرد که یک نافرمانی به ظاهر ساده می توانست عواقب جبران ناپذیری داشته باشد .

ـ اگه امشب دختر دیگه ای جای تو چنین نافرمانی رو انجام داده بود ، همین امشب بی برو برگرد از این خونه پرتش می کردم بیرون و تحویل اون پیر کفتار می دادمش ……….. دختر سرکش و نافرمان به درد من یکی نمی خوره .

ترس بدی در دل گندم افتاد ……….. اگر یزدان از او بیزار می شد ، اگر او را از این عمارت بیرون می انداخت ، بد بخت ترین آدم این عالم می شد . برای اویی که در این دنیا نه خبری از مادری بود و نه پدری ، یزدان به تمام کس و کارش بدل شده بود ………… از تنهایی وحشت داشت ، از بی کسی می ترسید ، از بی پشت و پناه بودن ، واهمه داشت .

اینکه گشنه بماند و یا مجبور شود تمام روزش را تنها با یک تکه نان خشک سر کند ، مهم نبود ، اینکه سقفی بالا سرش نباشد و روی زمین سفت و سخت بخوابد هم برایش اهمیتی نداشت ………. اصلا او با گشنگی و بی سرپناه بودن خو گرفته بود . چه شب هایی که با گرسنگی و شکمی خالی سر بر بالشت نگذاشته بود و شبش را صبح نکرده بود …….. اما قضیه یزدان دیگر نه تحمل گرسنگی بود و نه تحمل بی جا و مکانی . یزدان تنها آدمی بود که در این دنیا داشت . یزدان تنها چیزی بود که او در این دنیا داشت .

بغضی آزار دهنده میان حلقش نشست و تصویر یزدان را میان دیدگانش تار و لرزان کرد ……….. از دست دادن یزدان ، بدترین اتفاقی بود که می توانست در زندگی اش بی افتد .

یزدان با دیدن عسل به آب افتادن چشمان او ، سرش را با کلافگی عقب کشید و نگاهش را از او گرفت و همراه با پفی صدادار ، دور اطاق چرخاند ……….. نمی دانست این چه دردی است که جدیدا به جانش افتاده بود . از زمانی که گندم پا به عمارت او گذاشته بود ، انگار گاهی آن یزدان سابق سر از پستو بیرون می کشید و خودی نشان می داد …………… بعد از گذشت این همه سال ، باز هم می دید که نه تحمل دیدن ناراحتی او را دارد و نه تحمل دیدن نگاه به اشک نشسته او .

نگاه عاصی شده اش را با مکث از اطراف گرفت و سمت گندم برگرداند ………… نباید از خودش سستی نشان می داد …….. نباید با دیدن یک نگاه به اشک نشسته آنقدر سریع وا می داد و کوتاه می آمد و بی خیال نافرمانی کردن او می شد .

ـ اگر فکر کردی با مظلوم نمایی می تونی کاری کنی که من از این کارت بگذرم و ببخشمت ، سخت در اشتباهی گندم .

گندم جلو رفت و فاصله میان خودش و او را کمتر از قبل کرد ……… نگاه اندک نرم شده یزدان باعث شد تا او جسارت بیشتری به خرج دهد و قدم دیگری جلو رود .

ـ تو که بهتر از هر کسی من و می شناسی ……….. می دونی که اصلا اهل مظلوم نمایی نیستم . وقتی بچه بودیم ، ما رو می فرستادن سر چهار راه ها تا فال ها و بسته های دستمال کاغذیمون و بفروشیم . همیشه تو گوشمون می خوندن که می تونیم با مظلوم نمایی همشون و به مردم بفروشیم . چون اینجوری دلشون برای ما می سوخت و حتی اگه به فال یا دستمال کاغذی احتیاجی نداشتن بازم ازمون خرید می کردن ……….. اما من هیچ وقت نتونستم مظلوم نمایی کنم ، چون از این کار خوشم نمی اومد . همیشه هم بخاطر این قضیه از کاووس و اکرم کتک خوردم ، چون اکثرا کمتر از بقیه بچه ها می تونستم جنسام و بفروشم .

قطره اشکی از چشمش چکید و روی گونه اش رد انداخت ……….. نگاهش را میان چشمان جدی او چرخاند و ادامه داد :

ـ من هیچ وقت نتونستم مظلوم نمایی کنم ، چون بلد نیستم ………… می دونم امشب برات کلی دردسر درست کردم ، اما به شرافتم قسم تا جایی که بتونم برات جبران می کنم ………….. مگه من غیر از تو کی رو تو این دنیای درندشت دارم که بخوام بی تفاوت از کنار ناراحتیت رد بشم و ککمم نگزه .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳ / ۵. شمارش آرا ۳

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری ۶۳

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش در اون جا استخدام بشه و در این بین فرصت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طهران ۵۵ pdf از مینا شوکتی

  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر

    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم خواسته‌ی برادرش میشه… روز عقد می‌فهمه تنها مخالف این ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

همه اش یه طرف
عسل به اب افتاده چشمای گندم یه طرف😂

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

همه اش یه طرف
عسل به افتاده چشمای گندن یه طرف😂

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x