رمان گلادیاتور پارت 147 - رمان دونی

 

 

 

 

با رسیدن فکری به سر حمیرا ، حمیرا خودش را به سمت گندم کشید و دستش را به پایین شلوار راحتی او گرفت و پاچه اش را اندکی بالا داد ……….. با دیدن اندک موی بیرون آمده از پوست او که می گفت لااقل از آخرین شیو شدنشان ، یک هفته بیشتر می گذرد ، پفی کشید و گندم شوکه از این کار یک هویی و بی مقدمه او ، خم شد و پاچه شلوارش را از میان انگشتان او بیرون کشید .

 

 

 

ـ آخرین باری که موهات و شیو کردی کی بوده ؟

 

 

 

گندم دست و پاهایش را جمع نمود و با اخم بیشتری به حمیرا چشم غره رفت ……… به نظرش موهای بدن هر فردی جزو مسائل شخصی و خصوصی هر آدمی به حساب می آمد و کسی حق دخالت در آن را نداشت .

 

 

 

حمیرا با ندیدن جوابی از سمت او ، نفس عمیق و صدا داری کشید و عقب رفت و از روی زمین بلند شد :

 

 

 

ـ موندم با این وضع و اوضاعت چطوری یزدان خان چیزی به روت نمی یاره …………. همین امشب تمام بدنت و شیو کن و کرم مرطوب کننده بزن که خشک نشه . یه ذره زودتر متوجه این قضیه می شدم به یکی از بچه ها می سپردم که تمام بدنت و موم بندازه . اما الان برای این کار زیادی دیره …….

 

 

 

و نگاهی به دور و اطرافش انداخت ، بلکه اگر چیزی از قلم انداخته باشد و یا فراموش نموده باشد را به یاد بیاورد ……….. با ندیدن مورد خاصی به سمت در راه افتاد و در همان حال گفت :

 

 

 

ـ چیز خاص دیگه ای به ذهنم نمیرسه . فقط ساک لباسای مهمونیت و با دقت ببند که لباسات چروک نشن ……. شبت بخیر .

 

 

 

با بیرون رفتن و بسته شدن در اطاق ، گندم زیر لب و با حرص غرید :

 

 

 

ـ زنیکه عوضی ……… باور کن یه روزی حساب این چرت و پرتایی که بارم می کنی رو کف دستت میذارم .

 

 

 

و با فکر یزدانی که احتمالاً الان در اطاقش حضور داشت ، از جایش بلند شد و کارت اطاقش را برداشت و با قدم های بلند به سمت اطاق او راه افتاد .

 

 

 

ساعت نزدیک یازده شب بود و ممکن بود یزدان خواب باشد ……… به همین خاطر ضربه نسبتاً آرامی به در زد که اگر یزدان بیدار باشد ، بشنود و اگر خواب باشد ، مزاحم خوابش نشود .

 

 

 

ـ بله ؟

 

 

 

دهانش را به درز میان در و چهارچوب آهنی در نزدیک کرد :

 

 

 

ـ منم یزدان .

 

 

 

 

 

یزدان با شنیدن صدای گندم به سمت در راه افتاد و در را باز کرد و خودش را کنار کشید تا او وارد شود .

 

 

 

ـ سلام . خیر باشه این وقت شب .

 

 

 

گندم از کنارش گدشت و وارد اطاق شد و به دو ساک کوچک و بزرگ بسته شده گوشه اطاقش نگاه کوتاهی انداخت و به سمت مبل تکی در اطاق او رفت و رویش نشست و پاهایش را از داخل صندل در آورد و روی مبل و به زیر تنش فرستاد و بعد از سلام کوتاهی ، بی مقدمه گفت :

 

 

 

ـ سلام . امروز برای دیدنت صدبار اومدم پایین و دوباره برگشتم بالا . حمیرا میگه از صبح تو خونه بودی ، اما پس چرا من ندیدمت ؟؟؟ حتی برای ناهار و شامم نیومدی .

 

 

 

یزدان نگاهش را از او گرفت و به سمت لپتاب روشن روی تختش رفت و صفحه تاشویش را بست . در همان حال گفت :

 

 

 

ـ کارم داشتی ؟

 

 

 

گندم چهره درهم کشید و نگاهش را به انگشتان دستش داد و یزدان نگاهش را به سمت چهره آویزان شده او کشید :

 

 

 

ـ مگه آدما حتماً باید با همدیگه کار خاصی داشته باشن که دنبال همدیگه بی افتن ؟؟؟

 

 

 

ـ پس دلیل اینکه دنبال من می گشتی چی بود ؟

 

 

 

گندم نگاهش را بالا آورد …….. نگاه گندم به گونه ای بود که انگار درونش هم آه محزونی دیده می شد و هم ناله های بی صدایی :

 

 

 

ـ فقط دلم برات تنگ شده بود …….. می خواستم بیام یه ذره پیشت بشینم ، یا لااقل ببینمت . اما هر دفعه که اومدم پایین ندیدمت . تو هم انگار کلاً یادت رفته که گندمی هم تو این خونه هست .

 

 

 

یزدان کاملا سمتش چرخید و به پشت سر او رفت و از بالا سر ، رویش خیمه زد و گیج گاهش را بوسید و در همان حال که لبانش جایی در اطراف گوش او قرار داشت ، آرام با همان طنین صدای بم و خش برداشته اش گفت :

 

 

 

ـ امروز کارا و جلسه هام بی نهایت زیاد بود ……. وگرنه امکان نداره من گندم خودم و فراموش کنم .

 

 

 

گندم از برخورد نفس های گرم و مردانه او به گونه و لاله گوشش ، لرز خفیفی در تنش نشست و انگار برقی با ولتاژ پایین از تنش رد شده باشد ، شانه هایش را جمع نمود و سر عقب کشید و در چشمان سیاه او خیره شد .

 

 

 

ـ خب به من میگفتی ……. شاید از دست من کمکی برمی اومد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دختر بد پسر بدتر

    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره. اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی

  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی مخفیانه‌ی من و اون شدن مجبور شدم برم انگلیس. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو

        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد .     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x