رمان گلادیاتور پارت 153 - رمان دونی

 

 

 

 

گندم هم ابرو در هم کشید :

 

 

 

ـ مگه اسیر با خودت آوردی ………… یعنی حتی اگه آب هم خواستم بخورم باید از تو اجازش و بگیرم بعد بخورم ؟ اینا دیگه چه جور قوانینین ؟؟؟

 

 

 

یزدان هم به تبع ، بیشتر از ثانیه های قبل ابرو درهم کشید و خودش را بیشتر از قبل به سمت گندم جلو برد و …………. گندم برای یک آن حس کرد ، اندک اندک دارد با یزدانی مواجه می شود که در جلدی متفاوت از جلدی که او می شناسد و یا آن بزرگ شده و یا آشنائیت دارد ، فرو می رود . جلدی که در دلش دلهره و اضطراب می انداخت .

 

 

 

گندم بی اختیار شانه هایش را جمع نمود و با نگاهی به اخم نشسته که انگار مسخ نگاه سیاه او شده باشد ، خودش را عقب کشید و به در چسباند .

 

 

 

یزدان با همان لحن خشک و بم و خش برداشته اش که نگهبانان و خدمتکاران در عمارتش ، به کرار با آن مواجه می شدند ، ادامه داد :

 

 

 

ـ اگر می خوای در امان باشی …………. اگر می خوای گیر یه مشت گرگ بی صفت نیفتی ، باید پیش من بمونی ……….. باید از من اطاعت کنی ……… باید تحت فرمان من باشی ………. تو نمی دونی که همین فرهاد تا چه حد می تونه آدم بی رحم و خطرناکی باشه . ندیدی که همین مرتیکه پیر خرفت چطوری طعمه هاش و بی رحمانه با دندون هاش میدره ……… تنها کسی که تو این مهمونی می تونه ازت در مقابل این مرد محافظت کنه ، فقط من هستم …………. پیش من باشی جات امنه . اما اگه بخوای بی احتیاطی یا نافرمانی کنی ، مطمئن باش خودم ادبت می کنم . پس بهتره که گوشات فقط حرف های من و بشنون و از من اطاعت کنن تا یه وقت فکر دور شدن از من به سرت نزنه .

 

 

 

گندم با چشمانی گشاد شده و تنی چسبیده به در و با نفسی که انگار نصفه و نیمه بالا می آمد ، بدون آنکه توان جدا کردن نگاه خیره شده اش را از چشمان او داشته باشد ، نگاهش میان دو گوی سیاه چشمان او می چرخید و تاب می خورد .

 

 

 

یزدان گندم را همچون کف دستش می شناخت و می توانست ترس و وحشت نشسته در جسم و روح او را به خوبی درک و حس نماید ……… اما این ترس را برای گندم لازم می دید .

 

 

 

 

 

در تمام طول عمری که وارد این باند شده بود و کار و فعالیتش را ادامه داده بود ، هرگز خبری از نقطه ضعف در زندگی اش نبود ………… اما الان خط قرمزی داشت که باید با جان و مال از آن حفاظت می کرد ……….. نمی گذاشت که گندم با یک بی احتیاطی و یا نافرمانی هرچند کوچک ، باعث نابودی جسم و روح خودش شود .

 

 

 

گندم در حالی که حس می کرد صدای کوبش های بی امان قلبش را میان گوش هایش می شنود ، با صدای ضعیف و لرزانی ، که انگار از ته چاه بلند می شد ، گفت :

 

 

 

ـ من ……… من پیاده نمیشم .

 

 

 

ـ تا وقتی که من کنارت هستم ، احتیاجی نیست که از چیزی بترسی ………… از زمانی بترس که من کنارت نباشم و تنها بمونی .

 

 

 

گندم با نفس ها و دم و بازدم های صدا داری که اضطراب و تشویش درونی اش را نشان می داد ، انگار که بخواهد تصویر یزدان را شفاف تر از قبل ببیند ، چندباری پلک زد و لبان خشک شده اش را با زبان تر نمود و همچون زمان هایی که بخواهد چیزی را با دست توضیح دهد ، دستانش را در هم پیچ و تاب داد :

 

 

 

ـ خب ، خب ……….. زمانایی که میری حموم و دستشویی چی ؟؟؟ باید فکری به حال این مواقع هم بکنیم . منِ بدبخت اون زمانا تنهام . اصلاً ……. اصلاً شاید خوب باشه که زمان دستشویی و حمامتم باهات بیام …………. فوقش پشتم و می کنم تا تو کارت و بکنی …….

 

 

 

بعد انگار که از حرفی که زده باشد پشیمان شده باشد ، شانه هایش افتاد و پلک هایش بسته شد و نالید :

 

 

 

ـ اینجوری هم که نمیشه .

 

 

 

میان آن همه جدیت نشسته در نی نی چشمان یزدان ……… میان آن همه صلابت در کلامش ، از این ایده و نظری که گندم داده بود به خنده افتاد و نتوانست مانع از نشستن لبخند روی لبانش شود ………. به راستی که گندم تبحر عجیبی در شکستن دیوار دفاعی که او به دور خودش می کشید ، داشت .

 

 

 

ـ مطمئناً فرهاد برای این چند روز اطاقی در اختیارمون میذاره ……….. اونجا تو دیگه آزادی ………. وقتی در اطاق و قفل می کنم ، آزادی هر کاری که دلت می خواد انجام بدی . دیگه لازم نیست تا توی دستشویی و حمام دنبال من بیای ………… همون بیرون باشی هم کفایت می کنه .

 

 

 

برخلاف یزدان ، در چهره گندم نه خبری از خنده بود و نه بر روی لبانش خبری از لبخند هرچند بی رنگ و رویی ……… تنها با همان جدیت ناشی از ترسی که از حرف های یزدان در دلش نشسته بود ، سری به معنای تایید برای او تکان داد :

 

 

 

ـ باشه .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تبسم تلخ

    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا نا امید شده. تبسم با فهمیدن این موضوع از حسام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی

    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش نمیره که یه روز به خودش میاد و میبینه گرفتار

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امیر سالار
امیر سالار
1 سال قبل

اسم رمان قدرت چشمان او می گذاشتن بهتر بود چون کل رمان از اولش فقط درباره چشمان عسلی گندم بود تا الان که قدرت چشمان یزدان هم اضافه شد

motahareh
motahareh
10 ماه قبل
پاسخ به  امیر سالار

ناموسا الان چه ربظی داشت تو این پارت ک چیزی مزده

امیر سالار
امیر سالار
1 سال قبل

چقدر رمانش خسته کننده است اصلا هیجان اسم رمانشو نداره اسم رمان گلادیاتور خدایی کجای این رمان به اسمش می خوره

رضا
رضا
1 سال قبل

واقعا ک هم داره مزخرف پیش میره هم کوتاه پارتا،هم سالی ی بار میذاری این چ وضعشه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط رضا
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

اقا این تعریف و تمجیدا رو ول کن
بگو یزدان عصبانی شد به جای این ک ۱۰ خط بنویسی در نی نی چشمانش سیاهی جاری شد اه داستانو بگو دیگه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Mahsa
بی اعصاب
بی اعصاب
1 سال قبل

کی تموم میشه رمانش

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x