رمان گلادیاتور پارت 154 - رمان دونی

 

 

 

انگار یزدان خوب توانسته بود تنها با دو جمله ، او را تحت کنترل کامل خودش در بیاورد .

 

 

 

ـ حالا می تونی پیاده بشی .

 

 

 

گندم لبانش را برهم فشرد و با مکثی کوتاه نگاه از او گرفت و دست به سمت دستگیره برد ……….. تا همین چند دقیقه پیش ، تمام جانش پر از هول و لای خوشایندی ، از اینکه قرار بود در این مهمانی شرکت کند بود ……. اما الان با شنیدن حرف های یزدان ، حتی دلش نمی خواست پا از این ماشین خارج کند .

 

 

 

بالاجبار پیاده شد و بلافاصله جلال را به همراه سه نفر از محافظان ، پشت سر خودشان دید . یزدان ، سرفه ای مصلحتی کرد و در حالی که گره کروات مشکی اش را دستی می کشید ، گفت :

 

 

 

ـ جلال برای کاری که بهش محول کردم ، فعلا تو ماشین می مونه ………….. یکیتون کنار ماشین جلال کشیک میده تا کسی مزاحم کارش نشه ، دو نفر دیگتون هم موقعیت مکانی اینجا ، به همراه تعداد محافظایی که اینجا حضور دارن و چک می کنه .

 

 

 

جلال نگاهش را در چشمان یزدان چرخاند :

 

 

 

ـ آقا بهتر نیست یکی از محافظا همراه شما داخل بیاد ؟ فرهاد آدم قابل اطمینانی نیست . ما از قصد و قرضش خبری نداریم .

 

 

 

یزدان سری تکان داد و دست دور کمر گندم حلقه نمود و او را به سینه اش چسباند و نگاهش را سمت ساختمان سفید و مدرن مقابلش کشید :

 

 

 

ـ فعلا به تو این بیرون بیشتر احتیاج دارم تا اون داخل …….. درضمن ، فرهاد انقدر هم احمق نیست که بخواد مقابل چشم این همه مهمونی که دعوت کرده ، با آوردن بلا به سر من یا گندم ، به اعتبار و حیثیت چندین ساله خودش لطمه وارد کنه …………. ساک های پشت ماشین و هم بیارید پایین ……… بیشتر از این اینجا ایستادن و حرف زدن جایز نیست .

 

 

 

ـ پس اجازه بدید به یکی از خدمه های اینجا بگم ساک ها رو براتون داخل بیاره .

 

 

 

ـ باشه .

 

 

 

و در حالی که دستش را از دور کمر گندم آزاد می نمود و پنجه در پنجه های او کرد ، به سمت ساختمان راه افتاد و گندم را با خودش همراه کرد .

 

 

 

 

 

با ورود به ساختمان ، نگهبان درشت اندام و تنومندی که جلوی در ایستاده بود ، مقابلشان قرار گرفت و راه ورودشان را سد کرد :

 

 

 

ـ خوش اومدید . لطفا قبل از ورود اگه اسلحه ای به همراه دارید ، خلع سلاح بشید ………. اجازه ورود با اسلحه رو ندارید .

 

 

 

گندم حس می کرد ، قلبش در جایی میان حلقش می کوبد …….. با آزاد شدن پنجه های یزدان از میان پنجه هایش ، نگاه لرز برداشته و مضطربش به سرعت سمت دست یزدان که لبه پشتی کت در تنش را کنار زد و هفت تیر نچندان بزرگ مشکی رنگی را از میان کمربند شلوارش بیرون کشید و به سمت مرد گرفت ، کشیده شد …………. تا الان بجز در تلویزیون ، هیچ وقت هفت تیری را از این فاصله ندیده بود . حتی باورش نمی شد که یزدان با خودش اسلحه ای حمل کند ……… به نظرش آدم هایی که همیشه و هر لحظه با خودشان اسلحه ای حمل می کردند ، آدم های خطرناکی به حساب می آمدند .‌ اما مگر یزدانِ او آدم خطرناکی  بود ؟؟؟

 

 

 

مرد اسلحه را از یزدان گرفت و برای اطمینان بیشتر ، با دست ، تن او را وارسی کرد و بعد از پیدا نکردن مورد خاصی نگاهش را سمت گندم کشید :

 

 

 

ـ خانم چی ؟ با خودشون اسلحه ای ندارن ؟

 

 

 

یزدان کت در تنش را درست کرد و در همان حال جوابش را داد :

 

 

 

ـ نه ، چیزی همراهش نیست .

 

 

 

مرد برای وارسی تن گندم ، به سمت او چرخید و خواست دست هایش را به زیر بغل او بفرستد که یزدان ابرو درهم کشید و گندم ترسیده قدمی به عقب برداشت . یزدان با همان ابروان درهم تنیده ، قبل از اینکه نوک انگشتان دستش به تن گندم بخورد ، مچ دستش را گرفت و فشرد و غرید :

 

 

 

ـ بهت گفتم که چیزی همراهش نیست .

 

 

 

مرد با چرخش که به مچش داد ، مچش را از میان پنجه های یزدان آزاد کرد :

 

 

 

ـ من وظیفه دارم تن همه مهمان هایی که وارد اینجا میشن رو بگردم ……. برامم فرقی نمی کنه زن باشن یا مرد .‌این دستوره فرهاد خانِ .

 

 

 

و باز به قصد وارسی تن گندم دست جلو برد که بار دیگر یزدان مچ دستش را گرفت و عصبی تر از قبل غرید :

 

 

 

ـ دستت به تن این دختر نمی خوره .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات میجنگه و زندگی سختی که با امیر داره رو تحمل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی

  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امیر سالار
امیر سالار
1 سال قبل

Abaküs shodah dastan

아스라
아스라
1 سال قبل

سلامم خسته نباشی نویسنده جان🫰
ولی اینجوری ک شما داری مینویسی باید یه ماه یکبار بخونیم پارت بیشتری بزار لطفا لااقل روزی یه پارت یا دوتا مگه چیمیشه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Asra Fathi
dokhi
dokhi
1 سال قبل

خیلی کش دار مینویسید ، یک پارت کوتاه اون هم یکروز در میان بنظرتون مسخره نیست ؟

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x