رمان گلادیاتور پارت 164 - رمان دونی

 

 

 

 

ـ مثلاً دارم ازت تعریف می کنم .

 

 

 

ـ تو می دونی تا الان هیچ دختری جرات نداشته که بخواد به من زیاد نزدیک بشه ؟! ……… دیگه چه برسه به اینکه بخواد با من شوخی کنه یا بدتر از اون ……… مشت بزنه .

 

 

 

گندم اینبار خنده جان دار تری کرد و ضربه محکم تری به سینه او کوبید .

 

 

 

ـ حتی ذره ای برام اهمیت نداره ………… چون من با همه عالم و آدم برای تو فرق می کنم .

 

 

 

ـ زبون دراز .

 

 

 

گندم باز کوتاه نیامد ……….. باز هم برای او خط و نشان کشید :

 

 

 

ـ یادت باشه خواستی زن بگیری باید اول از همه از من اجازه بگیری ………… باید من تاییدش کنم . باید به زنت از همون اول بگی که حق نداره روی من حساس بشه و برام قیافه بگیره . باید بهش بگی من همه کس و کارتم . هر چی که نباشه ، من عمه بچت میشم . زنم که گرفتی هر وقت دلم کشید بهت یزدان جون میگم ……… هر وقتم که دوست داشتم مشتت می زنم .

 

 

 

یزدان خندید و گندم از لرزی که بر سینه یزدان افتاد خندیدن او را حس کرد ………… مغز گندم تا کجاها که جلو نرفته بود .

 

 

 

ـ تو تا بچه دار شدن منم جلو رفتی ؟

 

 

 

گندم لبخندی بر لب نشاند و شانه هایش را جمع تر کرد …………. حس و حالش در این زمان و مکان خاص ، زیادی خوب بود .

 

 

 

ـ یزدان وقتی تو ازدواج کنی و بچه دار بشی ، خانوادمون بزرگ تر میشه . من عمه میشم . دیگه خیلی هم بی کس و کار به حساب نمی یایم .

 

 

 

ـ پس بذار یه خبر خوب بهت بدم …………. زیاد به دلت صابون نزن که خانوادمون بزرگ بشه . چون من حالا حالاها قصد ازدواج کردن و عمه کردن تو رو ندارم .

 

 

 

گندم به سرعت سر از سینه او جدا نمود و چشمانش را کنجکاوانه بالا کشید و در چشمان آرام گرفته و خندان یزدان انداخت ………. این یزدانِ آرام ، همان یزدان چند سال پیش خودش بود .

 

 

 

ـ قصد ازدواج نداری ؟ چرا ؟؟؟

 

 

 

 

یزدان دست پشت سر او گذاشت و پیشانی اش را به سمت سینه اش هدایت کرد و باز دست به دور شانه های او حلقه نمود و او را میان سینه اش پنهان کرد .

 

 

 

چیزی برای گفتن نداشت . یعنی قابل بیان هم نبود . او در مسیری افتاده بود که ازدواج کردن به شدت نهی می شد …………. ازدواج و خانواده تشکیل دادن یعنی نقطه ضعف پیدا کردن . و او نمی خواست بخاطر تشکیل خانواده ، جان و زندگی آدم دیگری را به خطر بی اندازد .

 

 

 

می دانست با این حرف ذهن گندم را زیادی مشغول کرده و اگر سوال او را جواب ندهد ، گندم امانش نمی دهد . سعی کرد با جوابی که اندکی هم قانع کننده باشد ، او را راضی کند .

 

 

 

ـ ازدواج کردن یه مقدماتی می خواد ……… لااقل باید طرف مقابلت و بشناسی . باید دوستش داشته باشی . یا لااقل حست نسبت بهش خوب باشه ………… قرار نیست که یک عمر با یه چوب زندگی کنم . من باید زن زندگیم و از دل و جون دوست داشته باشم ………….. فعلاً هم همچین آدمی نه به پستم خورده نه پیدا نکردم .

 

 

 

گندم باز هم به زور سر خودش را از سینه او جدا کرد و نگاهش را همراه با لبخند پت و پهنی که بر روی لبانش جا خوش کرده بود ، به سمت چشمان یزدان بالا کشید .

 

 

 

ـ قول میدی اگر یه روزی به دختری علاقه مند شدی ، اول از همه به من بگی ؟؟؟

 

 

 

یزدان شانه او را گرفت و به سمت تخت هدایتش کرد و سر او را روی متکا گذاشت .

 

 

 

ـ یه ذره هم بگیری بخوابی بد نیست ………… امروزم صبح زود بلند شدی .

 

 

 

و خودش هم رو به کمر همراه با فاصله ای اندک کنارش دراز کشید و نگاهش را به سقف بالا سرش داد .

 

 

 

گندم سر از روی متکا بلند کرد و سرش را مقابل سر یزدان گرفت ……….. برق افتاده در نی نی چشمان گندم ، چشمانش را خاص تر از قبل نشان می داد :

 

 

 

ـ باید اول از همه به من بگی ……… اول باید نظر من و بپرسی ………… اگر من از اون زنیکه خوشم نیاد حق نداری بگیریش . اجازه نمیدم .

 

 

 

یزدان اینبار به سمت او سر چرخاند و دست روی سر او گذاشت و سرش را روی متکا خواباند . گاهی کنترل فکر و زبان گندم زیادی سخت می شد .

 

 

 

ـ یه ذره به اون زبون بیچارت استراحت بده .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فلش بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : فلش_بک »جلد_اول کام_بک »جلد_دوم       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نوای رؤیا به صورت pdf کامل از حنانه نوری

        خلاصه رمان:   آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولاتِ، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سال ها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما باورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد مردی که ذره ذره قلبش‌ را تصاحب میکند.     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی

  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه بیت
دانلود رمان شاه بیت به صورت pdf کامل از عادله حسینی

    خلاصه رمان شاه بیت :   شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایتن غزل روانشناسی خونده ولی مدت هاست تو زندگی با همسرش به مشکل خورده ، مشکلی که قابل حله غزل هم سعی میکنه این موضوع رو بدون فهمیدن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
motahareh
motahareh
10 ماه قبل

گایز میشه انقد فاز منفی به نویسنده ندین!

Tala
Tala
1 سال قبل

نویسنده جوری داره جو رمان و با این رابطه ی خواهر برادری بهم میریزه
و نمی‌دونم در آینده چه برنامه ای داره و چجوری با چه‌ایده ای میخاد عشق رو ببنشون به وجود بیاره

امیر
امیر
1 سال قبل

بلد نیستی ننویس این چیه؟
تو بهش میگی رمان!

رضا
رضا
1 سال قبل

چ خوبی داره رمان
هر پارت ی اتفاق خاصی باید داشته باشه ک این یکی هیییییییییییییچ انگار ن انگار رمان میخونی

Seti bano
Seti bano
1 سال قبل

164پارت خوندم که آخرش برسه به عمه شدن گندم و رابطه خواهر و برادری یه کم هیجان بده به رمان . ولی درکل بعضی قسمتاشو نادید بگیرم رمان خوبیه

دیانا
دیانا
1 سال قبل

دیگه دوست ندارم رمان ت رو بخونم بی حال شده هیجان نداره پس ناراحت نشو

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x