رمان گلادیاتور پارت 179 - رمان دونی

 

 

 

 

یزدان گذشته آرام بود …………. حتی آزارش به یک مورچه هم نمی رسید . چه رسد به گرفتن جان یک آدم .

 

 

 

ـ بسه …………. بسه یزدان جونم . بسه تروخدا .

 

 

 

تنها چیزی که در سر یزدان چرخ می خورد لبان گندمی بود که احتمالاً توسط این مرد لمس شده بود . نمی توانست از خیر جان این مرد بگذرد .

 

 

 

ـ برو کنار گندم ………. سزای کسی که به ناموس من دست بزنه ، فقط مرگِ .

 

 

 

و دست درون پنجه های گندم که به دور گردنش حلقه شده بود انداخت و با یک حرکت حلقه دستان او را باز کرد و او را به کناری هول داد .

 

 

 

گندم بی تعادل روی زمین افتاد ………… اما چشمان مصمم و از خشم شعله ور شده یزدان اجازه نمی داد عقب نشینی کند ………… او توان دیدن جان دادن آدمی را نداشت ……. آن هم توسط یزدان . یزدانی که در تمام زندگی اش به اسطوره ای تکرار نشدنی بدل شده بود .

 

 

 

گندم اینبار روی مرد خیمه زد و با همان چشمان اشکی اش در چشمان یزدان نگاه کرد ………… تمام جانش در هول و لا بود . تمام جانش در تنش بود .

 

 

 

ـ باور کن کاری باهام نکرد ………… خودت که دیدی .

 

 

 

یزدان با همان چشمان سیاه و گشاد شده از خشمش در چشمان گندم نگاه کرد و نگاه افسار گسیخته اش پایین رفت و روی لبان گندم نشست ………. هنوز هم می توانست رژی که دور لبان گندم پخش شده بود را ببیند .

 

 

 

ـ این پست فطرت لبات و بوسیده …………. این حرومزاده لمست کرده .

 

 

 

گندم با گریه سر تکان داد :

 

 

 

ـ نه به خدا ……….. نبوسید . به خدا نبوسید . به جون خودت که برام عزیزی نبوسید . به جان خودم نبوسید .

 

 

 

یزدان سرش را به سر گندم نزدیک نمود و نگاهش در چشمان دو دو زده گندم رفت و آمدی کرد . صدایش بم تر و آهسته تر از همیشه به نظر می رسید ………. آنچنان که گندم حس می کرد سرمای عجیبی از لحن خشک و خشن یزدان بر تنش نشست .

 

 

 

ـ رژ لبت دور لبات پخش شده ……… من خر نیستم گندم .

 

 

 

ـ به خدا بخاطر بوسیدن نیست . مچ دستش و گاز گرفتم . حتماً …….. حتماً همون موقع رژ لبم پخش شده . به خدا تا حالا هیچ کس من و نبوسیده . به خدا راست میگم .

 

 

 

یزدان پلکی زد و نگاهش را به سمت چشمان بسته مرد کشید ………… کلتش را از روی سر مرد بلند کرد و دوباره به درون درز کمربندش فرستاد .

 

 

 

 

 

گندم با سینه ای که از ترس عمیقاً بالا و پایین می رفت به یزدان نگاه کرد ………… تمام جانش می لرزید .

 

 

 

یزدان نگاهش را دوباره به سمت گندم کشید . با نگاهی آرام تر شده نسبت به ثانیه های قبل . انگار اندک اندک ابرهای تیره از روی چشمانش می رفتند ………….. انگار تازه چشمانش به تن لرز افتاده گندم افتاده بود .

 

 

 

دست به سمت دستان مرد برد و هر دو مچ دستش را چک کرد …….. باید خیالش راحت می شد . باید اعصابش آرام می گرفت .

 

 

 

با دیدن جای دندان های ظریف گندم بر روی مچ دست چپ مرد و رژی که به دور جای دندان ها پخش شده بود ، قلبش اندکی آرام و قرار گرفت . گندم راست گفته بود .

 

 

 

دست به سمت شانه لرز برداشته گندم دراز کرد …………. این گریه های آرام و بیصدای گندم قلبش را می سوزاند . گندمی که هنوز روی تن مرد خیمه زده بود را بلند کرد و به سمت سینه اش کشید .

 

 

 

ـ کاریش ندارم . بیا تو بغلم .

 

 

 

گندم به چشمان روشن شده یزدان نگاه کرد . خطر رفع شده بود . این را از چشمان آرام گرفته یزدان می فهمید .

 

 

 

خودش را به دست یزدان سپرد و اجازه داد یزدان او را بلند کند و به روی پایش بنشاند و به سینه اش بفشرد . این مرد عجیب ترین آدمی بود که در تمام طول زندگی اش دیده بود . حسش به این مرد پر از تناقضات ریز و درشت بود . هم کنارش امنیت داشت و هم ………….. گاهی تا سرحد مرگ از او می ترسید .

 

 

 

در حالی که حس می کرد بار دیگر به مامن امنش رسیده ، دستانش را به دور گردن او حلقه نمود و هق هق هایش را با صدا آزاد کرد و تمام ترسش را در سینه او خالی نمود .

 

 

 

یزدان با شنیدن صدای قدم های در حال دویدنی که هر لحظه به آنها نزدیکتر می شد ، در حالی که یک دستش را به دور گندم حلقه نموده بود ، دست دیگرش را به سرعت به سمت کلت در کمرش برد …………. اما با دیدن جلال در پیچ راهرو ، دست از روی کلتش کشید و به دور گندم پیچاند .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوک

    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از آبروشون نه …! به این رمان امتیاز بدهید روی یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول

    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره…مایک حتی با هم نوعان خودش هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یلدای بی پایان pdf از زکیه اکبری

  خلاصه رمان :       یلدا درست در شب عروسی اش متوجه خیلی چیزها می شود و با حادثه ای رو به رو می شود که خنجر می شود در قلبش. در این میان شاید عشق معجزه کند و او باز شخصیت گمشده اش را بیابد … پایان غیرقابل تصور !..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی

خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌شه و مجبوره به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

دو خط بیشتر بنویس اگه دستت شکست من قول میدم خودم ببرمت دکتر دستتو گچ بگیرن😐

مریم
مریم
1 سال قبل

طولانی ترش کن

رضا
رضا
1 سال قبل
پاسخ به  مریم

نویسنده با فاصله گذاشتن بین پاراگراف ها طولانیش میکنه🤣🤣،واقعا چ فکری می‌کنه با دو خط نوشتن پارت میذاره

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x