ابروان یزدان بیشتر از قبل درهم فرو رفت و در یک آن از حالت دراز کش بلد شد که گندم بر روی تخت افتاد و او رویش خیمه زد .

 

 

 

ـ منظورت چیه ؟

 

 

 

گندم شانه هایش را درهم جمع کرد …………. انگار یزدان خوب بلد بود که او را در شرایطی قرار دهد تا معذبش شود .

 

 

 

ـ اونا قراره یه محموله مواد مخدر هم جا به جا کنن ………… فکر کنم قراره اونا رو تو همین بار عتیقه و شمش و سکه ها جا سازی کنن . فرهاد می گفت تو ، تو معامله هایی که پای مواد هم وسط باشه شرکت نمی کنی . فکر کنم بخاطر همینم رود که اول از همه سعی کردن با پول و سود بالایی که این معامله داره ، چشم تو رو ببندن و هیچ حرفی از محموله موادشون نزنن .

 

 

 

یزدان خیمه اش را از روی تن گندم بلند کرد و روی تخت نشست و چنگی میان موهای مرطوبش زد و همه را به عقب هدایت کرد و زیر لب و عصبی غرید :

 

 

 

ـ حرومزاده های لعنتی .

 

 

 

گندم هم با مکث از روی تخت بلند شد و با فاصله ای ، کنارش دو زانو نشست و به او نگاه نمود :

 

 

 

ـ اونا می گفتن هیچ کسی غیر از تو نمی تونه اون محموله ها رو صحیح و سلامت به تهران برسونه .

 

 

 

ـ وقتی که من و تو این معامله پر سودشون شریک کردن ، فهمیدم که کاسه ای زیر نیم کاسشون هست .

 

 

 

گندم نگران شده دست روی بازوی خنگ او گذاشت و سرش را سمت او کشید :

 

 

 

ـ یزدان .

 

 

 

یزدان ، تنها با همان ابروان درهم فرو رفته از خشمی که از فرهاد و کریستیانو در دلش نشسته بود ، نگاهش را سمت گندم چرخاند ……….. شاید باید خدا را شکر می کرد که گندم یک چیزهایی از زبان ایتالیایی می فهمید .

 

 

 

ـ بازم چیزی مونده که نگفتی ؟

 

 

 

ـ نه نه نه ………….. فقط ، نکنه بخوان بلایی به سرت بیارن ؟!

 

 

 

یزدان نگاهش را از چشمان نگران او گرفت :

 

 

 

ـ نگران چیزی نباش …………. اگه تونسته بودن ، تا الان هزاربار سر من و زیر آب کرده بودن ………….. همونجور که فعلاً من زورم نمی رسه تا اونا رو نابود کنم ، اونا هم زورشون نمیرسه تا بلایی سر من بیارن .

 

 

 

ـ دست خودم نیست ………. تو تمام کس و کار من تو این دنیایی ………. می ترسم که خدایی نکرده یکی یه بلایی به سرت بیاره .

 

 

 

 

 

یزدان باز روی تخت خوابید و پتو را تا اواسط سینه اش بالا کشید و به سقف آینه کاری شده بالای تخت که تصویر خودشان را نشان می داد ، نگاه کرد .

 

 

 

ـ بجای این حرفا بهتره که بخوابی ………….. من بخاطر تو هم که شده اجازه نمی دم کسی فکر و خیال شومی درباره من تو سرش بپرورونه .

 

 

 

گندم هم سر روی بالشت گذاشت و روی قسمت چپ تنش خوابید که چشمش به شکستگی انتهای ابروی یزدان که انگار دیگر مویی هم در آن قسمت رویش نمی کرد ، افتاد .

 

 

 

دست جلو برد و آرام نوک انگشتش را روی شکستگی کشید که یزدان بی اختیار پلک بست .

 

 

 

ـ نسرین و پیدا کردی ؟

 

 

 

یزدان به گندم و ابرویی که لمس می شد فکر کرد ………… در تمام این چند سالی که ریاست این گروه و باند را به دست گرفته بود ، هیچ بنی بشری به اندازه گندم نتوانسته بود به حریم او نزدیک شود ………….. حتی دخترانی که برای چند صباحی مهمان تخت و آغوش او شده بودند .

 

 

 

 

گندم انگار با هر لمس ، بجای آنکه ابرویش را لمس کند ، روح زخم خورده و ترک برداشته اش را لمس می کرد .

 

 

 

ـ نه .

 

 

 

ـ میگم …………. اون حرفا که راجب نسرین زدی ، واقعیت داشت ؟

 

 

 

ـ کدوم حرفا ؟

 

 

 

ـ اینکه ………… نسرین از دوازده سیزده سالگی تو این راه افتاد .

 

 

 

یزدان چشم نگشوده منظور گندم را فهمید .

 

 

 

ـ بگیر بخواب گندم ……… بی خوابی زده به کلت .

 

 

 

گندم دست از روی ابرویش برداشت و کنجکاو روی تخت دمر شد و یک دست به زیر چانه اش زد و باز نگاهش را به یزدان داد :

 

 

 

ـ نخواب . بگو دیگه .

 

 

 

ـ آره واقعیت داشت .

 

 

 

ـ خب تو از کجا فهمیدی ؟ …………. کسی اومد بهت گفت ؟

 

 

 

ـ نه .

 

 

 

با رسیدن فکری به ذهن گندم ، ابروانش اندک اندک درهم فرو رفت .

 

 

 

ـ نکنه ………… تو هم همون زمانا ……….. باهاش می خوابیدی ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۸ / ۵. شمارش آرا ۵

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش به صورت pdf کامل از مهرنوش صفایی

        خلاصه رمان اتاق خواب های خاموش :   حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه می‌کرد. چهره‌اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود.   یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینه قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه عشق ترگل pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :     داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره و هزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که آرمین هم تلافی می کرده ولی…. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*****
*****
1 سال قبل

ما که هیچ حتی خدا هم پشماش از این همه پاکی این دوتا میریزه(البته استغفرالله )😶‍🌫️😶‍🌫️😶‍🌫️
یه پسر از قضا با بالا تنه لخت ، هیکل جوووونن، از نظر جنتلمنی ماه، و به گفته نویسنده دختره مثل عروسک ، بد تر از همه توی تخت ، توی حلق هم(منظورم بغل هم)باشن بعد هیچ کاری نکنن ، چه عجیب .به خدا حضرت یوسفم به این پاکی نبود😂😂

neda
عضو
پاسخ به  *****
1 سال قبل

حتما از مصر اومدن 😂

*****
*****
پاسخ به  neda
1 سال قبل

از بهشتم اومده باشن به این پاکی نیستن، آدم و هوا که حضرت بودن یه دوتا سیخونک بهم زدن ، بچه دار شدن 😂😂😂

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x