رمان گلادیاتور پارت 21 - رمان دونی

 

گندم با دست آزادش ، چشمان خیسش را پاک کرد :

– نسرین همیشه زود می اومد ……….. قرار نبود این همه دیر کنه ، نمی دونم کجا مونده .

– نگفت میره باهاشون که چه غلطی کنه ؟

– می گفت میره خونشون و تمیز کنه .

یزدان پوزخندی از حرص روی لبانش نشاند و دست از بازوی گندم جدا کرد و موبایلش را از جیب شلوار لی اش بیرون کشید و بلافاصله شماره نسرین را گرفت ……….. اما همان طور که انتظارش را داشت ، هیچ جوابی نگرفت .

– بیا برو تو ماشین بشین تا این دختره هم بیاد .

گندم بینی اش را صدا دار بالا کشید و در جلو را باز کرد و روی صندلی ای جای گرفت که تمام این روزها جای نسرین بود ………. یزدان هم پشت فرمان نشست و نگاهش به کوله روی پای گندم خورد ……….. از صبح بجز چند لقمه نان چیزی از گلویش پایین نرفته بود و الان حس می کرد ، تمام دل و روده اش از گشنگی در هم می پیچد .

– تو کیفت چیزی برای خوردن داری ؟

گندم نگاهش را سمت یزدان چرخاند ……… صدای آرام شده یزدان ، دل او را هم گرم می کرد و جرأتش را برای چشم در چشم شدنبا او زیادتر می کرد ……… با پشت دست صورت خیسش را پاک کرد و سری تکان داد و زیپ کوله اش را کشید و لقمه نصفِ و نیمِ خورده تخم مرغ و گوجه اش رادرآورد و سمت او گرفت .

– اینه ، یه ذره است …….. اما دهنیه .

یزدان کیسه لقمه را از دست او گرفت و بازش گرفت و گاز بزرگی از سر لقمه او گرفت ………… تنها کسی که دخوردن دهنی اش برایش چندشناک به نظر نمی رسید ، دهنی گندم بود .

– مهم نیست .

گندم نگاهش را از لقمه درون دست یزدان گرفت و به خیابان پیش رویش داد که نسرین را در حال پیاده شدن از همان ماشین شاسی بلندی دید که ظهر سوارش شده بود .

گندم سر جایش سیخ شد و با دست جایی که نسرین قرار داشت را نشان داد و بلند گفت :

– نسرین اوناهاش ………. اومد یزدان .

یزدان کیسه لقمه درون دستش را پایین آورد و با ابروان درهم مسیری که گندم با انگشت نشانش می داد را دنبال کرد و به نسرینی رسید که عرض خیابان را به سمت آنها طی می کرد و می آمد ……… با اندکی دقت می شد متوجه لنگ زدن نامحسوس نسرین ، در راه رفتن و قدم برداشتن هایش شد .

کیسه لقمه را روی داشبرد پرت کرد و در حالی که نگاه اخم کرده اش زوم روی نسرین بود ، در ماشین را باز کرد و گفت :

– میشینی تو ماشین و نه در و باز می کنی نه پیاده میشی …….. فهمیدی ؟

گندم سری تکان داد و هیچ نگفت و یزدان از ماشین پیاده و در را در چارچوب کوبید و بست .

چند قدم از ماشین دور شد و دست به کمر گرفت و با همان ابروان درهم منتظر رسیدن نسرین شد .

نسرین با قدم هایی که سعی می کرد صاف و منظم به نظر برسد عرض خیابان را طی می کرد که چشمش به یزدان افتاد و قلبش به آنی از شوک دیدن او فرو ریخت ……… انتظار دیدن یزدان را نداشت ………. اصلا مگر قرار نبود امشب کس دیگری بجای او به دنبالشان بیاید .

با قدم هایی که انگار اندک اندک از ترس نگاه به اخم نشسته یزدان ، کم جان و کم جان تر می شد ، به یزدان رسید و دهانش همچون ماهی برای زدن هر حرفی باز و بسته شد ………. این ابروان درهم یزدان می گفت که احتمالاً او را زمانی که درحال پیاده شدن از ماشین شاسی بلند بوده دیده .

یزدان عصبی بازوی نسرین را گرفت و او را به پشت ماشین کشاند ……… نه می خواست حرف هایشان به گوش گندم بی تجربه و بی خبر از همه جا برسد ، نه چیزی به چشمش بخورد ……… گندم همان بره چشم و گوش بسته زندگی او بود .

– اوقور بخیر خانم خانما ……… از این طرفا . خوب شد که بالاخره اومدید ……… وگرنه که زیر پای من و این گندم بدبخت علف سبز می شد .

نسرین نفسی گرفت و آب دهانش را به هر ضرب و زوری که بود پایین فرستاد ……… حالش خوب نبود و درد در جای جای تنش نشسته بود و عذابش می داد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دنیای بعد از تو
دانلود رمان دنیای بعد از تو به صورت pdf کامل از مریم بوذری

    خلاصه رمان دنیای بعد از تو :   _سوگل …پیس  …پیس …سوگل برگشت و  نگاه غرانش رو بهم دوخت از رو نرفتم : _سوال ۳ اخمهای درهمش نشون می داد خبری از رسوندن سوال ۳ نیست … مثل همیشه گدا بود …خاک تو سر خرخونش …. پشت چشم نازک شده اش زیاد دلم شد و زیر لب غریدم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان درجه دو

    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در مقابل پسرداییش فرحان، که تو حرفه خودش موفقه و نور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تاوان یک روز بارانی

  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آواز
آواز
2 سال قبل

پارتا کمهههههه نویسنده جان یا روزی دوتا پارت بزار یا حداقل پارت هاروبزرگ تر کن

asim
2 سال قبل

اوه اوه کار نسرین رو ساختن

🐍Hadis
🐍Hadis
2 سال قبل

از اول پارت تا اخرش گندومو یزدان منتظر نسرین ه‌ر‌ز‌ه بودن که چی دقیقن یه زره به انگشتای مبارکت تکونی بده

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
2 سال قبل

الان گندم چند سالشه ؟ ۸؟ یا بزرگتر شد ؟

🐍Hadis
🐍Hadis
2 سال قبل
پاسخ به  دیجی تلما😜

10 سالش یا 12 دقیق یادم نیس

جلبک
جلبک
2 سال قبل
پاسخ به  دیجی تلما😜

ن‌ فک‌کنم‌ حدودا‌ ۱۵،۱۶‌ سالش‌ باشه‌…

Elina
Elina
2 سال قبل
پاسخ به  جلبک

نه بابا کوچیکتره

ranosh
2 سال قبل

خب ک چی ؟😐

مهرسا
مهرسا
2 سال قبل

خیلی کوتاه بود الان داستان سه چهار قسمته هنوز سر چهارراهه و تکونی هم نخورده،، یکم بیشتر بنویس لطفا

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x