رمان گلادیاتور پارت 210 - رمان دونی

 

 

 

 

به نظرش اینکه تا این حد به یزدان وابسته شده بود چیز آنچنان عجیب غریب و غیر معمولی برای اویی که در زندگی اش نه خبری از خویش و قوم خاصی بود و نه پدر مادری ، نبود . یزدان تنها عنصر حقیقی و ماندگار درون زندگی اش بود .

 

 

 

با افتادن خورشید بر روی استخر و سر رسیدن ظهر ، تعداد آدمان درون استخر لحظه به لحظه کم و کمتر می شد و جفت جفت با همان بدن های برق افتاده از آب استخر ، از استخر بیرون می آمدند و به سمت اطاق هایشان می رفتند .

 

 

 

یزدان به سمت نرده ها شنا کرد و نسرین هم به دنبالش راه افتاد . امروز آنچنان فرصت همراهی و هم صحبتی با یزدان را پیدا نکرده بود . انگار فرهاد ناخواسته برنامه های او را برهم زده بود .

 

 

 

یزدان از استخر بیرون آمد و به سمت گندم راه افتاد ………. حرکات قطرات آب بر هم گردن و سینه های مردانه و عضلانی اش ، که انگار با این دو سه ساعت شنا عضلاتش برجسته تر و نمایان تر از قبل شده بود ، نگاه هر بیننده ای را سمت خود می کشید .

 

 

 

گندم با دیدن یزدانی که به سمتش می آمد ، حوله تن پوش او را از روی صندلی برداشت و با قدم های بلند سمتش رفت و حوله را به دستش داد .

 

 

 

ـ بریم تو اطاق من یه ذره استراحت کنم که این شنا بدجوری ازم انرژی گرفته .

 

 

 

نسرین هم حوله کوتاهش را بر تن زد و گره اش را دور کمرش محکم نمود و نگاهش را میان یزدان و گندم چرخی داد :

 

 

 

ـ شما ها با هم تو یه اطاقید ؟

 

 

 

گندم زودتر از یزدان به حرف آمد ………… برای خودش به شخصه بودن با یزدان در یک اطاق آنچنان چیز مهم و پر اهمیتی به حساب نمی آمد . اما مطمئناً همه چیز برای نسرین رنگ و بوی دیگری داشت . انگار او هم فهمیده بود که چگونه می تواند با جواب هایش نسرین را نقره داغ کند .

 

 

 

ـ اوهوم .

 

 

 

یزدان بی توجه به جواب گندم نگاهش را سمت نسرین چرخاند :

 

 

 

ـ تو چی ؟ تنهایی ؟

 

 

 

ـ من آره ……. گفتم که فرهاد من و تنهایی دعوت کرد . اینجا هم کسی رو نمی شناسم و در حال حاضر تو اطاقم فقط خودم و خودم .

 

 

 

 

 

گندم با احاس خطری که به آنی به جانش افتاد ، آستین حوله یزدان را گرفت و کشید .

 

 

 

ـ یزدان ……

 

 

 

یزدان بی حرف نگاهش را سمت او کشید و گندم ادامه داد :

 

 

 

ـ من از صبح که اینجا اومدم نتونستم یه دستشویی برم ………. الانم بدجوری دستشویی لازمم .

 

 

 

ـ خیلی خب بریم .

 

 

 

و نگاهش را سمت نسرین چرخاند و ادامه داد :

 

 

 

ـ ما میریم نسرین . فعلاً .

 

 

 

نسرین سری برای آنها تکان داد و گندم نفس عمیقی کشید ………… به نظر می رسید نقشه اش جواب داده . دلش نمی خواست نسرین بیش از این با یزدان هم صحبت شود . نسرین قابلیت اینکه یزدان را از او بگیرد را داشت .

 

 

 

 

یزدان کارت را درون شیار کشید و که قفل در با صدای بوق ضعیفی باز شد . گندم داخل شد و به سمت تخت رفت و خودش را روی آن انداخت و دستانش را صلیب وار باز کرد .

 

 

 

یزدان در حالی که حوله تن پوشش را در می آورد ، نگاهی به گندم دراز کش بر روی تخت انداخت :

 

 

 

ـ نمی خوای بری دستشویی ؟

 

 

 

و گندم بدون آنکه نگاهش را از سقف آینه ای بالا سرش بگیرد ، جواب او را داد :

 

 

 

ـ دیگه ندارم ، رفت بالا .

 

 

 

یزدان به سمت ساکش رفت تا لباسی از داخل آن در بیاورد و به تن زند :

 

 

 

ـ نمی خوای لااقل بلند شی لباسات و عوض کنی ؟

 

 

 

و باز هم گندم به همان صورت ثانیه های پیش جوابش را داد :

 

 

 

ـ حوصلش و ندارم .

 

 

 

ـ چرا حوصله نداری ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی

            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوک

    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از آبروشون نه …! به این رمان امتیاز بدهید روی یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پریسا
پریسا
1 سال قبل

دیگه ندارم.رفت بالا؟ وات؟
حالا دوخط سه خط نوشتنش هیچی حداقل درست بنویسه

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

سارا
سارا
1 سال قبل

آخ این چه وضعشهههه سر هم سه خط هم نمیشه اینا نه کسی بینشون اتفاق میوفته نه چیزیشون میشه ادامه نده رمانت رو خیلی کسل و یکنواختهه😐 ۷۰ پارت اول رمانت خوب بود بقیش دیگه نه ، اصلاح کن داستان رو لطفا

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x