رمان گلادیاتور پارت 226 - رمان دونی

 

 

 

 

برخلاف آنچه که گفته بود ، آماده شدنش زیاد طول نکشید . همراه با آرایش زیبا و اندکی هم غلیظ تر از آرایش دیروزش به سمت ساکش رفت تا لباس محبوبش را به تن کند .

 

 

 

از گوشه چشم نگاهی به یزدان که درون آن کت و شلوار آبی نفتی با آن کروات هم رنگ و پیراهن مشکی زیرش ، زیادی پر قدرت و پر نفوذ و صد البته دور از دسترس به نظر می رسید ، انداخت .

 

 

 

لباسش را از داخل کاور بیرون کشید و به سمت رختکن رفت و با هزار زور و مکافات به تنهایی تن زد و زیپی که از پهلو کار گذاشته شده بود را بالا کشید .

 

 

 

از پله ها دوشادوش یزدان ، در حالی که نگاهش را دور تا دور سالن می چرخاند پایین رفت . همانطور که انتظارش را می کشید ، پایین پر بود از زن و مردانی که در تاریکی سالن که با رقص نورهای رنگی روشن شده بود ، در هم می لولیدند و خودشان را هماهنگ با آهنگِ ضربدار و تکنو مانند تکان تکان می دادند .

 

 

 

دیدن این فضا و این مردان مست لایعقل برای او یاد آور خاطره خوبی نبود . حالا دیگر خوب می دانست هر کدام از این مردان مستی که دست به دور کمر زنان حلقه کرده و با حرکات نامیزون سر و پا و دستانشان را تکان تکان می دهند ، به قول یزدان تا چه حد می توانند همچون گرگی درنده ، خطرناک و بی رحم باشند .

 

 

 

او روز اول مهمانی ، گیر یکی از همین آدمان مست لایعقل افتاده بود .

 

 

 

خودش را بیش از پیش به یزدان فشرد و بی اختیار دستش را به دور بازوی او حلقه نمود و خودش را به او چسباند . یزدان تنها پناهگاه امن او میان این گله گرگ وحشی بود .

 

 

 

در حالی که نمی توانست نگاهش را از جمع مقابلش بگیرد ، سرش را به یزدان نزدیک کرد :

 

 

 

ـ اینا برای هر جشنی تا این حد مست می کنن ؟

 

 

 

یزدان نگاهش را نامحسوس برای پیدا کردن فرهاد درون جمع پیش رویش چرخاند ……….. پیدا کردن فرهاد آنچنان هم سخت نبود . هر جا دسته ای از دخترهای نیمه برهنه جمع شده بودند ، می شد فرهاد را میان حلقه دختران پیدا کرد ……….. اما الان هر چه چشم می چرخاند ، فرهاد را پیدا نمی کرد .

 

 

 

 

 

– مست کردن و خودشون رو با الکل خفه کردن ، یکی از ملزومات مهمونی و جشن های ایناست .

 

 

 

ـ من از آدمای مست می ترسم ………… چون وقتی که مست میشن ، عقلشون به کل دیگه کار نمی کنه .

 

 

 

یزدان با حس ترسی که در صدای گندم نشسته بود ، نگاهش را از پیش رویش گرفت و به سمت گندم چرخاند . بازویش را از دور پنجه های گندم آزاد نمود و دستش را به دور کمرش حلقه کرد و او را به سینه اش فشرد …………. اینجوری بیشتر می توانست حس امنیت را به گندم القا کند .

 

 

 

ـ تا وقتی که من باهات هستم و اسم من روت افتاده ، لازم نیست از چیزی بترسی ………….. بهت که گفتم ، سایه من می تونه به تنهایی برات امنیت ایجاد کنه .

 

 

 

پله ها را تمام کرده بودند که یکی از زنان خدمه لبخند بر لب با همان مدل لباس هایی که گندم روز اول در تنشان دیده بود ، به سمتشان آمد .

 

 

 

ـ فرهاد خان یک جلسه کوتاه با شما دارن . گفتن که منتظرتونن .

 

 

 

یزدان تک ابرویی بالا انداخت .

 

 

 

ـ تو سالن نمی بینمش .

 

 

 

ـ بله . ایشون به همراه شریکشون توی تراس پشت عمارت هستن . برای شروع جلسشون منتظر شما بودن . من شما رو تا اونجا همراهی می کنم .

 

 

 

یزدان اندک ابرویی درهم کشید . احتمالاً جلسه ای که خدمه از آن حرف می زد ، مرتبط با جا به جایی همان محموله ای بود که فرهاد بحثش را دیروز پیش کشیده بود .

 

 

 

سری تکان داد و همراه با گندم به دنبال زن حرکت کردند .

 

 

 

داخل راهرویی شدند که گندم به هیچ عنوان از آن خاطره خوشی نداشت . با رسیدن به انتهای راهرو و کم رنگ تر شدن صدای موزیک ، وارد اطاق نشیمن بزرگ و مجللی شدند که درهای شیشه ای تمام قد تراسش باز بود و یزدان می توانست در همان ابتدا فرهاد را نشسته بر روی مبل راحتی تک نفره ای ببیند .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری

  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری

        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت: مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

حدا بحیر کنه

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x