با اجبار درحالی که لبش را از درد پهلویش می گزید از جایش بلند شد و همگام با او به سمت سینی رفت و آن طرف اطاق روی زمین مقابل سینی نشست .
وقتی که یزدان با آن زور بازویش دست زیر آرنجش می انداخت تا بلندش کند ، چاره دیگری غیر از بلند شدن برایش باقی نمی ماند . اصلاً مگر توان مقابله با او را داشت ؟؟؟
یزدان در حالی که بالا سر گندم ایستاده بود ، نگاهش را به سمت جلال کشید :
ـ خبرت چی بود که انقدر اصرار به دیدن من داشتی .
ـ قربان معین امروز صبح برای جا سازی بعضی از وسایل داخل ماشین رفته بود که دیده روی صندلی راننده پر از خونِ .
ابروان یزدان درهم فرو رفت و گندم نفس بریده و وحشت زده با چشمانی که خیره سینی مقابلش شده بود ، تنها توانست دست به زمین کنارش بگیرد ، که مقابل چشمان جلال و یزدان روی زمین واژگون نشود .
جلال ادامه داد :
ـ می گفت ماشین دیشب از جاش تکون خورده .
یزدان دو قدم به سمتش برداشت و در فاصله یک متری مقابلش ایستاد :
ـ منظور ؟؟؟ منظورت و بگو …
#gladiator
#part981
جلال نگاهش میخ چشمان یزدانی بود که انگار سیاهی نگاهش لحظه به لحظه بیشتر از قبل درون تاریکی فرو می رفت .
ـ قربان حسی بهم میگه فردی که دیشب فرار کرد ، خودی بوده .
ابروان یزدان عمیق تر درهم فرو رفت و چشمانش نازک شد :
ـ چطور به چنین نتیجه ای رسیدی ؟
ـ فرد دیشبی انگار بیشتر برای کشیک کشیدن اومده بود ……………. قصد کشتن شما رو نداشت . من نحوه تیراندازی شما و خودم و می شناسم . ما تو زانو و دست نمی زنیم . دیشب که بالا سر یه سری از آدما می رفتم تا خلاصشون کنم ، دیدم که از یه دست و یه پا مجروح شدن . یک نفر و دو نفرم نبودن .
یزدان نگاه به اخم نشسته و متفکرش را از جلال گرفت و سمت زمین کشید .
جلال درست می گفت . خودش هم به این موضوع فکر کرده بود …………… فرد دیشبی به هیچ عنوان قصد کشتن او را نداشت و از همه بدتر اینکه ، او را هم به خوبی می شناخت که نه خودی نشان داد و نه قصد صدمه زدن به او را داشت ………… این را از آن تیری که مقابل پایش زد تا از جلو آمدن منصرفش کند فهمید .
در حالی که دستش را به سمت دکمه های پیراهن در تنش می برد تا دو سه تا دکمه پایینی پیراهنش را ببندد ، به سمت در قدم برداشت :
ـ باید ماشین و خودم نگاه بندازم ……………
و بدون آنکه رویش را به سمت گندم بچرخاند ، او را مخاطب خودش قرار داد و ادامه داد :
– گندم تا من میام می خوام صبحونت و کامل خورده باشی …….. بریم جلال .
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 69
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.