رمان گلادیاتور پارت 53 - رمان دونی

 

سوگند به التماس افتاد :

ـ یزدان ……… یزدان تروخدا …… تروخدا من و بیرون ننداز ………… فقط یه فرصت دیگه می خوام …….. بذار بمونم . التماست و می کنم ، به پات می یفتم . بذار بمونم عزیزم .

یزدان پوزخندی بر لب نشاند و نگاهی به او انداخت و موهایش را بیشتر از قبل میان مشتش فشرد و بر سرعت قدم هایش افزود ………… قدش نسبت سوگند بلندتر بود و طبیعی بود که یک قدم او ، برابر باشد با دو قدم سوگند ………… و همین امر باعث می شد سوگند پشت سرش کشیده شود و سوزش پوست سرش دو برابر شود و حس کند تک به تک موهایش دارد از ریشه کنده می شود .

ـ آآآآآآآیییییییی یزدان ……. موهام ….. موهام ول کن . تروخدا …… تروخدااااااا …… آآآآآ یییییییی .

یزدان بی توجه به جیغ های از سر درد سوگند ، حتی برای لحظه ای او را رها نکرد و یا برای ذره ای فشار دستش را کمتر نکرد و تنها با همان قدم های بلند او را تا در خروجی کشان کشان برد .

نگهبان درشت اندام جلوی در با دیدن قدم های بلند او که هر لحظه به در نزدیک تر می شد ، سینه جلو داد و خبردار ایستاد ………. یزدان با همان ابروان درهم نعره کشید :

ـ در و باز کن .

نگهبان در باز کرد و کنار ایستاد و یزدان همان طور کشان کشان او را از خانه خارج کرد و به درون کوچه خلوت پیش رویش انداخت و سوگند بی تعادل روی زمین افتاد ………….. سانت به سانت پوست سرش به سوزش افتاده بود و درد فجیعی در سرش پیچیده بود ……… اما خودش را از تک و تا نه انداخت .

ـ تروخدا یزدان جان .

یزدان سمتش رفت و بالا سرش خم شد و انگشت اشاره اش را مقابل صورت او تکانی داد و از میان دندان های بهم فشرده شده اش غرید :

ـ بار دیگه این دور و اطراف پیدات بشه ، دیگه بهت رحم نمی کنم هرزه ……….. خونت و می ریزم .

و بدون آنکه منتظر واکنشی از سمت سوگند بماند به سمت در خانه چرخید و وارد شد و بلند به طوری که حرف هایش به گوش سوگند هم برسد گفت :

ـ از این به بعد هر کسی که این دختر و به داخل این خونه راه بده ، خونش پای خودشه ……….. مفهومه ؟؟؟

تمام نگهبانان درون حیاط سینه سپر کرده و پا به عرض شانه باز ، سری به نشانه تایید اَوامر او تکان دادند .

ـ بله قربان .

یزدان به سمت عمارت راه افتاد و گندم که حالا پشت در عمارت سنگر گرفته بود و تمام کارهای او را پنهانی دید می زد ، با دیدن قدم های بلند اویی که به سمت عمارت راه افتاده بودند ، ترسیده از در فاصله گرفت و عقب عقب رفت و قبل از اینکه توسط یزدان دیده شود ، به سمت سالن غذاخوری دوید و خودش را پشت میز انداخت و دست روی قلبش گذاشت ……….. قلبش بخاطر هیجان وارد شده و دویدنش ، تند می کوبید و محکم ……… لب خشک شده اش را با زبانش مرطوب کرد و صاف همچون سیخی بی انعطاف روی صندلی اش نشست .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدم و حوا pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :   نمی دانی که لبخندت خلاصه ای از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن شده برای استقبال از دلم ، که هوایی حوا بودن شده …. باور نمی کنی که من از ملکوت نگاه تو به عرش رسیدم …. حرف های تو بارانی بود که زمین لم یزرع دلم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
paeez
paeez
2 سال قبل

دوست دارم میز صبحونه رو از پهنا فرو کنم داخل دهن یزدان😂

بابا بسههههه

سوگل
سوگل
2 سال قبل

💚💚💚

الهه
الهه
2 سال قبل

من میخوام برم میز صبحونشونو جمع کنم😫اینا تا یکی این میزو جمع نکنه تا اخر اینجا میمونن

ارام
ارام
2 سال قبل

شیطونه میگه همون میزو بکن ….ای بابااا چرا این صبحونه کوفت کردنشون تموم نمیشهههه

zohre
zohre
2 سال قبل

باز که رفتن سر میز

حنا
حنا
2 سال قبل

مرد باشی یا زن تن بدهی دل ندهی فاحشه ای…اگه سوگند خرابه یزدان از اون بدتره…خربا بودن مردو زنونمیشناسه

سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  حنا

پس ارسلان چی اگه این جوره ارسلان رئیس شون هست

neda
neda
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

😁 😁 😁

حنا
حنا
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

ارسلان دیگه نوبره😂
ولی همین ک یفر پیدا شده عاشق همچنین ادمی شده یعنی ما دخترا گاهی حقمونه ک حقمون خورده شه😐

ی نفر
ی نفر
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

رعیس چیییههه😂😂
اون صد تا بزرگتر از ایناست صد هزار پله😂😂
ی جورایی ارباب بزرگه برا اینا😂

یاس
یاس
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

ارسلان کیه چرا اسمش تو رمان نیومده اگه رمان دیگه‌ای هست لطفا اسمش رو بگین؟

neda
neda
2 سال قبل

😂😂😂

نازلی
نازلی
2 سال قبل
پاسخ به  حنا

ارع ولی متاسفانه این لفظ روفقط برای زن به کار میبرن و برای مرد میزارن پای غرایزو….
اینم نشات گرفته از تفکرات پیشینیانمونه که به امیدخدا قراره ماها تغییرش بدیم😉😀

حنا
حنا
2 سال قبل
پاسخ به  نازلی

💪👌👌

دسته‌ها
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x