رمان گلادیاتور پارت 55 - رمان دونی

 

حمیرا با سینی که حاوی لیوانی آب و پیاله ای نمک بود کنارشان برگشت و سینی را کنار دست یزدان گذاشت .

– چیز دیگه ای هست که بخواین من براتون بیارم ؟

ـ نه ممنون می تونی بری .

با رفتن حمیرا یزدان آبی درون پیش دستی ریخت و با مقدار زیادی نمک مخلوطش کرد و سمت گندم که با چشمانی اندک گشاد شده کار او را نگاه می کرد چرخید .

ـ دستت و بده .

گندم مرددانه دست سوخته اش را جلو برد و میان دست یزدان قرار داد و یزدان انگشتان مردانه اش را دور مچ او حلقه کرد و دستش را جلوتر کشید و میان سینی قرار داد ……… می دانست وقتی محلول را روی دست او بریزد ، سوزشش آن ابتدا آنقدر زیاد می شود که گندم طاقت نمی یاورد و برای شستن پوسش پا به فرار می گذارد ……….. انگشتانش را دور مچ او محکم کرد و بدون آنکه نگاهی به چشمان او بی اندازد ، مخلوطی که درون پیش دستی درست کرده بود را به یکباره روی پوست ملتهب او ریخت ………. گندم با حس سوختگی شدیدی که به آنی در سرتاسر پوست سوخته اش حس کرد ، همچون برق گرفته ها در جایش تکان خورد و سعی کرد دستش را عقب بکشد ، اما از آنجایی که یزدان مچش را محکم چسبیده بود هیچ راه خلاصی از دست او پیدا نکرد .

همچون اسپند بر روی آتش در جایش تکان تکان می خورد و گاهی پوستش را فوت می کرد و گاهی دستش را برای خلاص شدن از دست یزدان به عقب می کشید :

ـ سوختم ………… سوختم ……. داره می سوزه ……….. داره می سوزه .

هیچ راه خلاصی وجود نداشت . نگاه ملتمسش را سمت چشمان یزدانی که خیره دست آتش گرفته اش بود ، بالا کشید .

ـ آروم باش الان سوزشش می افته .

حق با یزدان بود ………… ابتدا سوزش وحشتناکی تمام سطح سوختگی اش را پوشاند ، اما دو سه دقیقه بعد سوزش اندک اندک کمتر شد ، تا جایی که کاملا از بین رفت ……….. با آرام گرفتن گندم ، یزدان نگاهی به او انداخت و حلقه دستانش را آرام شل نمود و دستش را رها کرد .

ـ سوزشت چطوره ؟

گندم با انگشت آن یکی دستش پوست سوخته اش را لمس کرد .

ـ دیگه نمی سوزه .

ـ انگولکش نکن ………… یه ذره هم هوا بخوره کاملا خوب میشه ……. لااقلش تاول دیگه نمی زنی .

و مجددا لقمه اش را برداشت و به سمت لبانش برد و داخل دهانش چپاند …………. انگار صبحانه امروزش ماجرای زیادی داشت .

گندم نگاه از پوست دستش گرفت و سمت یزدان کشاند ………… یزدان بیشتر از آنچه که باید عوض شده بود و تغییر کرده بود .

یزدان که سنگینی نگاه او را حس کرده بود از گوشه چشم نگاهی به او انداخت و در حالی که گوشه لپش از لقمه درون دهانش باد کرده بود ، گفت :

ـ چیه نگاه می کنی ؟

ـ تو خیلی تغییر کردی …………. دارم فکر می کنم ، منم اندازه تو تغییر کردم یا نه .

***

یزدان از همان گوشه چشم نگاهش را چرخی روی او داد ………….. چرا گندم فکر می کرد آنقدرها تغییر نکرده ………… از نظر خودش که گندم تغییرات زیادی کرده بود …………. قد کشیده تر از گذشته شده بود ………. زیبا شده بود ……….. زیبایی که دیگر رنگ و بوی کودکانه نداشت و حالا شکل و شمایل زنانه ای به خودش گرفته بود .

ـ مگه میشه این همه سال گذشته باشه و تغییری نکرد ………. همه تغییر می کنن . تو هم خیلی تغییر کردی …………. دیگه از اون گندم کوچولویی که باید دماغش و می گرفتن و صورت سیاهش و می شستن خبری نیست ………….. انقدر بزرگ شدی که حتی دیشب نشناختمت .

گندم لبخند باریکی زد ………… تعریف یزدان همانند همان گذشته ها بود …….. بدون هیچ سوء نیت و یا غرض ورزی . تعریف و تمجید یزدان مثل تعریف یک پدر از قد کشیدن و قد و بالای دخترش بود ، مثل تعریف یک برادر از زیبایی خواهرش بود ………. یزدان همیشه همین طور بود . لااقل با او که اینگونه بود .

ـ آره همه تغییر می کنن ……….. من فقط بزرگ تر شدم ……….. وگرنه خودم حس می کنم هنوزم همون گندم چند سال پیشم ……… با همون خلق و خوی سابق ………… اما ………… اما تو ………..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ستی pdf از پاییز

    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌» شنیده نمی‌شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند

    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند

  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار نیست!   عمران صدایش را بالاتر می‌برد.   رگ‌های ورم‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Atena
Atena
2 سال قبل

خیلی خیلی مسخره است 😐😏
این صبحانه انقدر طولانی شد که همه خسته شدن
بعدم اون چایی تو تمام این مدت مگه چقدر داغ بوده که دست بسوزنه؟ 😐 از طرف دیگه این چیزی نیست که به خاطرش روی زخم نمک بریزن
زخم هم که نیست یه سرخی معمولیه

سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  Atena

مگه خودش نگفت پوستش حساسه
بعدش هم شاید چای داغ بوده

paeez
paeez
2 سال قبل

من صبحا اصلا صبحونه نمی‌خورم
چرا واسه اینا انقد طول میکشه 😢😂

Rom Rom
Rom Rom
2 سال قبل

آدم صبحونه رو چهارتا لقمه میخوره بلند میشه
۱۰روزه تو این سکانسیم
وای ب حال اینکه پای میز ناهار و شام بخوایم بریم
یعنی قشنگ پاره ایم 🙂😂😂😂

سوگل
سوگل
2 سال قبل

رمان استاد مغرور من چطوری بخونم کسی خونده ؟

سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  سوگل

تو سایت رمان من هستش

یا میتونی بری توی گوگل سرچ کنی رمان استاد مغرور من PDF هستش

سوگل
سوگل
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

مرسی عزیزم میشه اسم سایت تو بگی تو گوگل سرچ کردم نیومد😐

neda
neda
2 سال قبل
پاسخ به  سوگل

تو همین سایت هست… نگا کنی پیدا میکنی.. رمان من

سوگل
سوگل
2 سال قبل
پاسخ به  neda

باشه مرس

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط سوگل
هانی
هانی
2 سال قبل

اون صبونه کوفتتون بشههه به حق امامزاده بیژن

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x