ـ اندفعه برای خودم نیومدم ………… برای ای دختر اومدم .
و با ابرو به گندمی که یک قدم عقب تر از او ایستاده بود اشاره کرد .
زن نگاهش به سمت گندم کشیده شد و با دیدن او ابروانش بالا پرید ……….. برای خودش هم جای سوال داشت که چرا از همان دقیقه اول متوجه حضور این دختر ، با یزدان نشد .
ـ انقدر از حضور یک دفعه ای شما شوکه شدم که اصلا این دختر به چشمم نیومد .
یزدان نگاه متکبرش ، اندکی هم رنگ غرور به خودش گرفت و لبخند کم رنگ یک طرفه ای روی لبانش نشست ……… به نظر می رسید ، این زن ، هنوز هم بعد از گذشت حدود سه چهار سال ، همچنان هنوز هم در فکرش است و حتی در خواسته اش هم مصمم تر از قبل شده .
یزدان یک دست درون جیب شلوار پارچه ای در پایش کرد و با شست دست دیگرش گوشه لبش را لمس نمود و در همان حال که نگاه متکبرانه و آن لبخند یک طرفه مغرورانه اش را در چشمان زن فرو می کرد ، گفت :
ـ خیلی هم عجیب و دور از ذهن به نظر نمی رسه که نگاهت اصلا متوجه این دختر نشده .
لبان براق و صورتی زن به لبخندی کشیده شد ……… ذره ذره وجود یزدان و پرستیز و کارهایش ، می توانست هرمون های زنانه اش را تکان دهد و بالا و پایین کند :
ـ عجیب اونه که شما جایی باشی و نگاه بقیه جای دیگه ای معطوف بشه .
یزدان بی توجه به منظور در کلام زن و لبخند صدبرابر منظور دار ترش ، شست از لبش جدا کرد و پایین آورد و دست سالم گندم را گرفت و او را کمی به سمت خودش ، جلو کشید و شانه به شانه خودش قرار داد :
ـ الان بیشتر از من دست این دختره که مهمه .
ـ بله ، بفرمایید ……….. من به کل فراموش کردم که برای چی اینجا ایستادیم .
و به سمت اطاق سی تی اسکن راه افتادند ………… زن در همان حال نگاهش را نامحسوس روی گندمی که دستش هنوز میان دست یزدان قرار داشت انداخت ……….. حضور یزدان ، آن هم با یک دختر ، در این کلینیک ، برای همه جای سوال داشت .
وارد اطاق سیتی اسکن شدند و زن به گندم اشاره کرد تا مانتو اش را در بیاورد و یزدان همچون دقایق پیش ، بی هیچ حرفی ، پشت سر گندم ایستاد و آرام مانتو اش را از تنش درآورد .
ـ از آشناهاتون هستن ؟
یزدان بی آنکه نگاهش را از بازوی کبود و سیاه شده گندم بگیرد ، جدی و ضربتی جوابش را داد :
ـ از آشناها نباشه ، درمانش نمی کنی ؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام من تازه می خوام این رمان رو شروع کنم میشه بهم بگید موضوع رمان چیه و قراره چه بلایی سر گندم بیاد نمی خوام از اول بخونم ممنون 🥰
نخون. اولا خوب بود الان مفتضححح
اوووه با این ویژگی هایی که یزدان از خودش گفت من هم عاشقش شدم چه رسد ب اویی که دارد حضوری با او صحبت میکند😐 خودشیفته/:
رمان داره پارتاش روز به روز اب میشه
احیانا نویسنده داره ورزش میکنه تا وزن کم کنه به جاش پارتا رو اب کرده😑💔
از این به بعد ی روز در میون پارت میذارم
فاطی داری شوخی میکنی😭
نهههه😢
خوب اگر میخواین یک روز در میون بذارین پارت ها رو طولانی کنید 🫤
ادم میاد شروع کنه ب خوندن سریع تموم میشه 🫡
بابا شورش در آوردی چرا انقد کم اخه
عاقا خب هر روز نذار ، هر سه روز یه بار یه پارت اندازه مثلا پارتای الفبای سکوت یا گریز از تو بذاری مشکلی پیش میاد؟😑بابا این از دلارای هم بدتره لااقل اونو میخونیم مخندیم و حرص میخوریم این یکی فقط حرصه از کوتاهی پارتا با خلوص ۱۱۰ درصد😑😑😑
اییی چرا انقدددد کممم. رمانتتت به باد دادی