رمان گلادیاتور پارت 98 - رمان دونی

 

ـ خوبه ………… فقط نگهبانان پشت عمارت به دو سوم تقلیل بده و بقیه رو بفرست داخل عمارت .

ـ الان قربان ؟ همه نگهبانا طبق برنامه ای که شما سه روز پیش چیدید سرجاهاشون مستقر شدن ……….. الان دوباره از ابتدا چینششون کنم ؟

یزدان دست در جیب شلوراش کرد و با گوشه شستش گوشه لبش را لمش نمود و نگاهش را دور تا دور سالن چرخاند و عاقبت نگاهش روی گندم نشست :

ـ لو رفتن نقشه از پیش تایین شده ، بدیهی ترین چیزیه که هر کسی می دونه …………. مطمئن باش الان فرهاد از یکی دو روز پیش از ریز به ریز مدل چینش نگهبانای این عمارت خبردار شده . من از قصد از سه روز قبل برنامه چینش و اعلام کردم تا به گوش جاسوسای فرهاد برسه و فرهاد طبق اون برنامه ریزی کنه ……….. فرهاد مطمئنا فکر می کنه خشایار هنوز هم زنده است و تو انبار انتهای حیاط نگهش داشتم …………. غیر مستقیم راه و برای جاسوساش باز کنید ………… یه جوری وانمود کنید که متوجه ورودشون به انبار نشدید . بذارید برن تو انبار و بگردن . می خوام فرهاد ببینه خشایار پیش من نیست …………. انبار کاملا پاک سازی شده ؟

ـ بله قربان .

ـ خوبه ………… نمی خوام فرهاد بفهمه من چیزی از کارهاش فهمیدم .

ـ متوجهم قربان .

ـ می تونی بری .

جلال سری تکان داد و یزدان به سمت گندم به راه افتاد …………… چهره آویزان و بغ کرده او ، با آن پاهایی که میان سینه اش جمع کرده بود ، برای او گندم سال های دورش را تداعی می کرد .

مقابل او رسید و گندم برای دیدن او چانه از روی زانو بلند کرد و گردن سمت او بالا کشید .

ـ چه خوشتیپ کردی .

یزدان نگاهش را دور تا دور صورت او چرخاند و روی چشمان شهد عسل دارش متوقف کرد :

ـ چرا اینجایی ؟

ـ کجا باشم پس ؟ گفتی تو مهمونی حق شرکت کردن ندارم ………… هنوز که مهمونی شروع نشده .

یزدان نگاهش را نامحسوس دور تا دور سالن چرخاند :

ـ چیزی تا شروعش باقی نمونده . بهتره بری بالا .

گندم چهره اش بیشتر از قبل آویزان شد ………… بدون آنکه نگاهش را از چشمان او بگیرد ، پاهایش را زمین گذاشت و درون صندل هایش فرو کرد :

ـ منم دوست دارم تو این مهمونی باشم .

یزدان ابرو درهم کشید و جدی بدون آنکه ذره ای شوخی در نگاه و یا کلامش جای داشته باشد ، در چشمانش خیره خیره نگاه کرد :

ـ چند روز پیش مفصل راجب این مهمونی با هم صحبت کردیم گندم ……….. فکر نمی کنم باز هم احتیاجی به توضیح باشه .

گندم در حالی که از دیدن نگاه جدی و تا حدودی خوف انگیز شده او ، بی اختیار دست و پایش را جمع نموده بود ، زیر لب قر قر کنان گفت :

ـ فقط گفتم دوست دارم شرکت کنم …………. نگفتم که حتما می خوام شرکت کنم که می خوای با اون چشمات من و بخوری .

یزدان با سر به پله ها اشاره زد :

ـ بلند شو بریم بالا .

گندم با هِنی خودش را کَند و از روی مبل بلند شد و همراه با او از میان خدمه هایی که درون سالن رفت و آمد می کردند ، گذشت و بالا رفتند .

با رسیدن به در اطاقِ گندم ، یزدان دست به سمت او دراز کرد :

ـ کارت اطاقت و بده .

گندم انگار که بخواهد نگاه او را جبران کند ، گردنی بالا گرفت و نگاهش را انباشته از غرور کرد و دست درون جیب شلوار در پایش کرد و کارتش را درآورد و بدون انکه توجهی به دست دراز شده او کند ، کارت را درون شیار کشید و در را باز کرد …………. آنچنان کارش برای یازدان تعجب انگیز بود که یزدان در مقابل کارش ابرو بالا انداخت و اویی که تنها با گفتن :

ـ خودم بلدم در اطاقم و باز کنم .

را خیره خیره نگاه کرد .

گندم داخل شد و خودش را روی تخت انداخت و بالا و پایین شد و نگاهش کرد .

ـ الان که دیگه تو اطاقمم خداروشکر ، خیالت راحت شد ؟

یزدان داخل شد و در را بست و در همان حال گفت :

ـ تا زمانی که اینا تو عمارت هستن ، خیال من به هیچ عنوان راحت نیست .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تو را با گریه بخشیدم به صورت pdf کامل از سید بهشاد زهرایی

        خلاصه رمان:   داستان دختری به نام نیوشا ک عاشق پدرش است اما یکباره متوجه میشود اسمش از معشوقه قبلی پدرش گرفته شده ، پدری ک هیچوقت نتوانست عشقش را فراموش کند و نیوشا وقتی درک میکند ک خودش دچار عشق ممنوعه‌ای میشود ….     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی

  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی

            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
Tamana
2 سال قبل

شهد عسل داااارررر🤦‍♀️🥺💔😐😂😂😂😂😂😂😂

fati
2 سال قبل
پاسخ به  Tamana

شهد عسل نویسنده مسته😒

Nahar
Nahar
2 سال قبل

گندم چقدر نادونه نادون جاهل احمق😐😐😐 گندم لوس مشنگ

Mobina
Mobina
2 سال قبل

عالییی🙂❤

mehr58
mehr58
2 سال قبل

حق داره یزدان خودش خبرداره با چه ادمهایی سروکار داره اما گندم نادون نمیفهمه

Narges Sharify
Narges Sharify
2 سال قبل

هوففف

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x