مشتش چندبار رومحکم روی فرمان کوبید ومثل من باصدای بلند گفت؛
_اون گواهی سلامت به هیچ درد من نمیخوره.. من با اون چرت وپرت ها خر نمیشم!
ماشین رو یه گوشه نگهداشت وبه طرفم کاملا خم شد و آروم ترادامه داد:
_میدونی چرا؟ چون خودم این کاره ام..
باخیلی از دخترا خیلی کارها کردم که دست نخورده نشون بدن اما شبشون توی تخت من و توی بغل من صبح میشد!
باورنمیکنم چون هزاران دفعه باهمون دخترها بدون اینکه آسیبی ببینن خودمو خالی کردم…
ناباورنگاهش میکردم.. پس دلیلش واسه باورنکردنش این بود؟ راجع به من اونجوری فکرکرده بود؟ من عاشق چه خوک کثیفی شده بودم؟ وای لعنت بهت گلاویژ…
باتموم قدرتم کوبوندم توی صورتش و تف توی صورتش انداختم…
_برای خودم متاسفم که عاشق آشغالی مثل توشدم…
جای تو توی سطل آشغال کنار زباله هاست نه توی قلب من…
بهش فرصت ندادم هیچ حرکتی بکنه.. فورا ازماشین پیاده شدم..
صداشو شنیدم که تهدیدم میکرد وایستم اما توجه نکردم و باقدم های بلند خودمو بین ماشین ها وبعدشم کوچه پس کوچه گم وگور کردم…
توی شوک بودم.. عماد فکرهایی راجع به من کرده بود و تصاویری ازمن توی ذهن بیمارش تصور کرده بود که تو خوابمم نمدیدم و تاآخرعمرم نمیتونستم حتی حدسشو بزنم!
باحرفاش بدجوری ازچشمم افتاد.. دیگه گریه نمیکردم.. حرف های خودم رو پس گرفتم.. تاقبل ازاین فکرمیکردم ممکن نیست توی دوهفته عشق کسی به نفرت تبدیل بشه
اما پس میگیرم حرفامو… عشق توی یک دقیقه هم میتونه جاشو به نفرت بده!
چندساعت بی هدف توی خیابون ها قدم زدم وآخرشم خسته شدم و به طرف خونه برگشتم..
وارد کوچه که شدم با دیدن ماشین عماد سرجام ایستادم..
چرا ولم نمیکنه خدایا این مرتیکه چی ازجونم میخواد؟!!!
قدم های رفته رو به عقب برگشتم و شماره ی بهار رو گرفتم..
_سلام عشقم چطوری؟ چه خبر؟
_سلام خوبی؟ آبجی خونه ای؟
_مرسی توخوبی؟ نه سرکارم چطور؟
نمیخواستم حواسش رو پرت بدبختی هام کنم واسه همونم تصمیم گرفتم تا وقتی برمیگیرده چیزی بهش نگم!
_گلاویژ؟ الو؟
_جانم؟ هیچی قربونت برم خواستم بگم دارم برمیگردم خونه چیزی نمیخوای باخودم بیارم؟!
_پس تاحالا کجابودی؟ رضا گفت چندساعت پیش برگشتی خونه!
ای گل بگیرن اون دهن فضولت رو رضاا!
_یه کم خیابون گردی کردم حالم جا اومد.. حالا برگشتی حرف میزنیم کاری نداری؟
_خوبی گلا؟
_آره.. خوبم بخدا.. یه زنگ زدما!
_باشه فداتشم پس برو خونه استراحت کن منم میام.. چیزی هم لازم نیست مستقیم برو خونه.. من یه کم کارم طول میکشه چیزی کم وکسر بود زنگ بزن خودم میارم!
ازگوشه ی دیوار یواشکی نگاهی به کوچه انداختم و همزمان گفتم:
_باشه عزیزم.. می بینمت.. خداحافظ
ماشینش نبود.. خداروشکر رفته بود..
گوشیمو داخل کیفم انداختم و تصمیم گرفتم واسه اطمینان از کوچه بغلی برم که هنوز قدم اول رو برنداشته بودم خوردم به کسی!
_فکرکردی پیدات نمیکنم نه؟
بادیدن عماد و خشم توی صورتش چشم هام از ترس و تعجب به بازترین حالت ممکن گرد شد..
اما یادحرفاش که افتادم ترسم رو پس زدم و فورا خودمو جمع کردم
اخم هامو توهم کشیدم و باتن صدای بالارفته گفتم:
_چی میخوای ازجونم؟ واسه چی اومدی اینجا؟ هان؟ همین الان میری گورتو گم میکنی وگرنه داد میزنم و محله رو میریزم روی سرت!
به بازوم چنگ زد و همزمان که به طرف ماشینش میکشیدم گفت:
_بیخودی تهدید نکن هنوز کارم باهات تموم نشده!
نه دیگه نمیخواستم اون گلاویژ احمق باشم!
نباید باهاش راه میومدم.. عماد برای من مرده بود..
خودمو محکم نگهداشتم و بازومو ازدستش کشیدم وصدامو بلندتر کردم و گفتم؛
_بهت میگم ولم کن!
ناباور اول به من وبه اطرافمون نگاهی انداخت
_فکرمیکنی صداتو بلندکنی میتونی مانعم بشی؟
_افکارمن به تو مربوط نیست.. دیگه نمیخوام ببینمت.. میفهمی؟
دست از سرم بردار.. ازت متنفرم
باشنیدن جمله های آخرم انگار شوکه شده باشه باگیجی نگاهم کرد و گوشه ی چشمش رو چینی داد وگفت:
_خوبه! حالا دیگه هم نظر شدیم… اما من ..
بی توجه به اوضاع جسمی و دست شکسته اش، رفتم نزدیکش، محکم زدم توی سینه اش و به عقب هولش دادم وگفتم:
_اما چی؟ هان؟ بازمیخوای تحقیرم کنی؟
بکن! بگو.. هرچی از عقده هات و ذهن کثیف وبیمارت جا مونده خالی کن و گورتو از زندگیم گم کن.. چون یکبار دیگه حتی نمیخوام سایه ات رو ببینم..
نگاهش گنگ بود.. انگار توقع نداشت گلاویژی که چندساعت پیش واسش گریه میکرد والتماسش رو میکرد، تبدیل به سنگ سختی که مقابلش ایستاده بود، شده باشه!
_به جهنم.. منم نیومدم ریخت تورو تحمل کنم..
_پس واسه چی اینجایی؟ هان؟ چرا ولم نمیکنی؟
نگاهشو ازم دزدید وگفت؛
_عزیز خیلی بی تابی میکرد.. مجبورشدم! انتظار نداری که بخاطر تو و گندکارهات اشک چشم پیرزن رو نادیده بگیرم؟!
_عماد؟؟؟؟
باغضب نگاهم کرد ..
_نه تو.. نه عزیز.. نه هیچکس که به تو میرسه دیگه واسم مهم نیست!
_هی هی! راجع به عزیز بخوای پرت وپلا بگی گردنت رو میزنما!
_اگه میخوای پرت وپلا نشنوی همین الان راتو بکش وبرو!
_البته میرم.. عاشق چشم وابروت که نیستم.. اماقبلش باید باعزیز حرف بزنی!
_نمیفهمی چی میگم نه؟
_نه! مثل توکه نمیفهمی دارم بهت میگم مجبورم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
حالم از عماد بههم خورد
دیگه بهم ثابت شد هیچ مردی نیس که دست نخورده باشع🤮
فااااطی ؟؟؟😿
بعععععله؟؟؟؟؟🥺🥺
وای عالیههههههههههه مرسیییییییی
گلاویژ خوب جوابشو داد
❤️:)))
من واقعا موندم
نویسنده چجوری و به چه دلیل میخاد اینارو به هم برسونه وقتی هر نوع ثابت کردن بود انجام شد ولی بازم….
آه تو بود اینارو گرفت😐
من همه ی اینارو از چشم تو می بینم😐
👽🖤
خب گوه میخورد میرف ولم میکرد
چقدر منتظر پارت بعدی ام😅
واقعااااااااا که عماد خیلی خره والبته مریض😑😤 فاطمه گل مرسی ازت😘
♥️♥️♥️
دم گلاویژ گرممممم بالاخره یه حرکتی کرد ، ولی عماد خیلی پرروعه خدایی
فاطیییی اگه امروزم دوتا پارت بزاری بازم ماچت میکنمااااا😹😻💋
ن مرسی دیگه من بسمه برو مامانتو بوس کن😂
هعیییی باشه از دستت رفت🤧😹
😂😂
واقعا عشق می تونه به نفرت تبدیل شه ؟! ولی واقعاً گلاویژ دمش گرم👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌
سلام و خسته نباشید به خانم نویسنده
امروزم منتظر دوتا پارت باشیم ؟ 😋😋
خیر 😂
از اول ب عماد حس خوبی نداشتم🤧
دیدی دلشوره هام بیجا نبودن…!😂😂😂
😂😂
عالیه
سلااااام من اومدم خوش اومدم😌😂چندوقت نبودم چنتا پارتو باهم خوندم با اینکه تازه به اندازه یه پارت درست و حسابی بود ولی خیلی کیف داد همینم عالی بود دستت طلا فاطمه جون😁💗
سلام خوش اومدی♥️😂
فدای شوما😂💗
♥️♥️😂😂
عه بیداری😂
آره داریم چت می کنیم فعلا😂
چت خوش😂حیف من حال ندارم الان وگرنه میومدم چت روم😂
مرسی😂
باشه هر وقت حال داشتی بیا😂
حتما😂
فعلا شبت ترسناک👻😂💗
شبت بخیر 👻👻♥️😂
همچنین😂💗👻
راستی رحی اگه خواستی با بچها چت کنی ،،توی چت روم هستن گفتم تنها نمونی اینجا😂
باشه گلم دستت مرسی😂
یه پارت دیگه هم بهمون هدیه بده فاطی جووونممممم
🏃🏼♀️🏃🏼♀️🏃🏼♀️