بازم نشد حرف بزنم.. بازم از گفتن حقیقت دور شدم و مجبورشدم زبون به دهن بگیرم.. وقتی فهمیدم قلبش درد گرفته خفه خون گرفتم و طبق معمول سکوت کردم!
عزیز ازجاش بلند شد و رفت توی اتاقش!
پروانه مثل مجسمه خشکش زده بود وبهت زده فقط به نقطه ای خیره شده بود!
دلم میخواست برم.. دلم به هرجهنمی راضی بود بجز اونجا..
باحس کردن درد زیاد کف دستم به خودم اومدم..
انگار تموم حرصم توی ناخن هام که قصد داشت گوشت دستمو سوراخ کنه جمع شده بود!
بانفرت به عماد نگاه کردم و اومدم دهن باز کنم که باچشم به پروانه اشاره کرد
وبدون حرف دستش رو به طرف اتاقش دراز کرد!
زیرلب از پروانه معذرت خواهی کردم و ازجام بلند شدم وبه طرف اتاق عماد رفتم!
عمادم پشت سرم اومد.. به محض اینکه وارد اتاق شد و در رو بست، بهش حمله کردم.. باجفت دستم توی سینه اش کوبیدم و گفتم:
_منو صدا کردی بیام اینجا دوباره بلای دیروز رو به سرم بیاری؟
یا صدام زدی بیام و شاهد لاس زدن و عشق بازی با جوجوی جدیدت باشم؟
توکی هستی واسه من تصمیم بگیری که جلوی مادر بزرگت صداتو واسه من دورگه میکنی؟ هان؟
هنوز حرفم تموم نشده بود که بایه حرکت دستمامو پیچوند پشتم قفل کرد و با صدای عصبی که شبیه پچ پچ شده بود گفت:
_یه بار چیزی بهت نگفتم پررو شدی؟
دفعه آخرت باشه دست روی من بلند کردیا! کاری نکن بیخیال زن بودنت بشم و بزنم داغونت کنم!
باهرکلمه ای که میگفت فشار دستشو بیشترمیکرد واشک توچشم هام جمع شده بود!
_ولم کن دستمو شکوندی عوضی! جیغ میزنما!
انگار واسش مهم نبود چون بازم فشاردستشو بیشتر کرد وچسبوندم به در کمد و کنار گوشم گفت:
_جیغ بزن ببینم.. یالا جیغ بزن خب!
_آخ.. ولم کن..
_ولت کنم آره؟ دیشب که قبول کردی باید حدس میزدم بی دلیل قبول نکردی بیای و یه نقشه ای توسرت داری!
تموم زورم رو توی شونه هام که به کمد چسبیده بود ریختم و به عقب هولش دادم تا ازش جدابشم اما محکم تر کوبوندم توی در و همونطور کنار گوشم ادامه داد:
_اومدی جلوی عزیز آبرومو ببری و بی غیرت بودنم رو جار بزنی؟
_ولم کن عماد.. داری اذیتم میکنی روانی!
_بروخداروشکر کن و دعا به جون عزیز بکن که الان زیردست وپام نیستی!
_بیجا میکنی! توکی هستی مگه؟ غلط میکنی دست رومن بلند کنی!
دستمو محکم تر پیچید و میون فک قفل شده گفت:
_بامن درست حرف بزن…
بغضمو که تاپشت چشمم اومده بود پس زدم و لرزش صدامو کنترل کردم گفتم:
_به ارواح خاک مادرم اگه همین الان ولم نکنی همه رو خبر میکنم.. ولممممم کن گفتم!
انگار متوجه جدی بودنم شد دستمو با هول و شتاب ول کرد..
_جواب این کارت بمونه واسه یه روز دیگه! قول میدم بی جواب نذارمش!
بانفرت سری واسم تکون داد و گفت:
_هرغلطی دلت میخواد بکن!
_میخوام برگردم خونه ام.. نمیخوام ریختت رو ببینم!
_نه که من خیلی دلم میخواد! نشنیدی عزیز چی گفت؟
_واسم مهم نیست.. خودت میدونی بامادربزرگت چیکار میکنی و چی بهش میگی! دیگه به من ربطی نداره!
_چی شد؟ تا قبل از این دلسوزی بود حالا به توربطی نداره؟
مگه من مجبورت کردم بیای اینجا؟ خودت اومدی خودتم تا آخرش میری!
_اون واسه قبل از دیدن چهره ی واقعیت بود! هرچند توهزار چهره داری و هردفعه سوپرایزم میکنی
پوزخندی زد وبا کنایه گفت:
_فعلا که رو دستت نیومده و واسه سوپرایزی که کردی بالاترین مقام رو داری و صدر نشین هستی!
مثل خودش پوزخند زدم..
_حرفات واسم هیچ ارزشی ندارن.. اما مطمئن باش بعداز این شاهد سوپرایزهای هیجان انگیز زیادی خواهی شد..
_بعداز اینی وجود نداره.. خودتم خوب میدونی اگه بخاطر عزیز مجبور نمیشدم هرگز حاضرنبودم ببینمت! چه برسه به اینکه توی خونه ام تحملت کنم!
_حق داری خب..منم جای توبودم نمیخواستم.. منم اگه مثل تو فورا جایگزین واست میذاشتم، حتی اگه اجبارا میخواستم هم امکانش نبود بتونم تحملت کنم..
_آره حیف شد.. متاسفانه تیرت به سنگ خورد.. اومدی رو دست بزنی رو دست خوردی!
قطره اشکی سمج گوشه ی چشمم سرخورد و آبرو داری نکرد..
سکوت کردم..باپشت دست اشکمو پس زدم.. چشم هامو بستم و نفس عمیق کشیدم.. دلم نمیخواست جلوش ضعف نشون بدم و حقیرتراز اینی که هستم بشم!
_چی شد؟ جوابی نداری نه؟
چندتا نفس عمیق کشیدم و آهسته گفتم:
_یه کم پیش گفتم که حرفات واسم بی ارزشه.. لازمه تکرار کنم؟
روی تختش دراز کشید و بامکث طولانی گفت:
_نیست.. خودمم واست بی ارزش بودم توقعی ازت ندارم ..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
دیجی کجای من منتظر پارتت بودم عماد گلاویژ رو از پاش گرفت😂😂مدیونی ادامه ندی
این چند پارته
گلاویز بغض کرد
عماد با تنفر نگاه کرد🥲
دیگه زیادی تو درگیری ان این دوتا یه تحولی بده نویسنده همش دعوا و بغض و کِش مَکِش😑
بابا این چه وضعشه چهار پارته گلاویژ خونه مامان بزرگ عماده
هیچ اتفاق جدیدی هم نمیفته همش گلاویژ در حال بغض کردنه و بغضشو بزور قورت میده
عمادم که عین خیالش نیست و مثلا خونسرده 🙁😶
خیر سرش انگار نه انگار قبلا گلاویژ عشقش بوده
با این وضعیتی که من میبینم چشمم آب نمیخوره اینا باز با هم خوب بشن و بشن لیلی و مجنون 🙄😕
پارت بعدی حتما گلا از اتاق میاد بیرون عماد دستشو میگیره با نفرت نگاش میکنه و…
😐😐پارتهای تکراری
همش درحال رفت و امد ب اتاق و پذیراییه
تا ۱۰ پارت آینده رو میشه پیش بینی کرد
چرا کامنت های من تایید نشد😟🤕
داره طولانی و مسخره میشه
بسی بسیار طولانیه😴
تورو جان جدت بگو از کدوم کانال تلگرام ب میداری فاطی جون🥺😂 ما بدبختا اینجامیمیریم تا پارت بعدی رو بزاری
بابا این چه وضعشه چهار پارته گلاویژ فقط خونه مادر بزرگ عماده
هیچ اتفاق جدیدی هم نمیفته همش گلاویژ در حال بغض کردنه و بغضشو بزور قورت میده
عمادم که عین خیالش نیست و مثلا خیلی خونسرده 😶😑
اصلا واسش مهم نیست که خیر سرش این گلاویژ بدبخت قبلا عشقش بوده
با این وضعیت من چشمم آب نمیخوره اینا باز برگردن پیش هم و با هم دیگه خوب بشن 🙄😒
چرا برمیگردن
خیلی دیگه مونده تا تموم شه
این رمان کی میخواد تموم بشه😐 دیگه داره حوصلمون سر میره هوف
خب عماد ۳۲ _۳۳ ساله اش هست که این قدر با آدم های مختلف کار کرده خلاصه تو جامعه بوده که دیگه گرگ بارون دیده شده گلاویژ یه دختر۱۸ ساله است که تجربه ای نداره تازه کنکور داده بره دانشگاه وارد جامعه بشه خب دربرابر اش کم میاره
ایشششش
عجب😶😂🐄👻
گلا باید بره گورشو گم کنه تا عماد بفهمه زندگی الکی نیست
دقیقا باید ی مدت اب بشه بر پای گُلای باغچه 😐👍🏿😂