رمان گلاویژ پارت 67 - رمان دونی

 

وا این چرا اینجوری نگام میکنه؟ خب اگه قصدمم این بود که پیشش بخوابم با این جوری نگاه کردنش پشیمون میشم که!
_اوووممم.. من همینجا روهمین کاناپه میخوابم توبرو سرجای خودت بخواب!
بدون اینکه نگاهشو از لب هام بگیره گفت:

_دلت نمیخواد تو بغل من بخوابی؟
آب دهنمو باصدا قورت دادم وگفتم:
_دلم که میخواد.. اما این واسه آینده اس!
_آینده؟ چیز جدیدی قراره توی آینده اتفاق بیوفته؟ الان چه فرقی با آینده داره؟

تودلم گفتم عجب غلطی کردم راجع به اون بهار دربه درشده حرف زدما!
انگشتم رو روی لبش گذاشتم وگفتم:
_تاتصورت از آینده چی باشه و چطوری بهش نگاه کنی!

توهمین مدت که حرف میزدیم آروم آروم بهم نزدیک ترشده بود و یه جورایی روم خیمه زده بود..
بوسه ی کوتاهی به انگشتم زد وگفت:
_مطمئنا از این عاشق تر نمیشم!

همین جمله های کوتاه و دل فریب برای من کافی بود تا دل ودینم رو ببازم و از خود بیخود بشم!
لبخندی زدم وگفتم:
_خوبم بلدی دل بری کنی.. اما من فکرمیکنم خیلی بیشتر ازاین ها بتونی منو اسیر خودت کنی!
_جوابمو ندادی!

توچشم های نافذش نگاه کردم وگفتم:
چه جوابی؟
_میخوای بغلم بخوابی یا نه؟
_فکرکنم همین الانشم تو بغلت باشما! بغل دیگه ای هم داریم؟
یه نگاه به چشمام.. یه نگاه به لب هام.. و جواب داد؛
_اوهم داریم….

بعدش لب هامو با بوسه های داغ و پر از نیازش به بازی گرفت…
راستش اولش میترسیدم و لب هام از شدت ترس وهیجان میلرزید اما اونقدر توی کارش مهارت داشت که ترسم تبدیل لذت شد و تا ترسم رو از بین نبرد، ازکارش دست نکشید!

بعداز اینکه یک دل سیر لب هامو بوسید ازم جدا شد و بغلم کرد و به طرف اتاق خواب برد!

همین که چشمم به تخت واتاق افتاد ترس دوباره به جونم افتاد و سعی کردم خودم رو جمع کنم که مبادا توی همین شب اولی بند رو آب بدم!
عماد گذاشتم روی تخت و گفت:
_دارم از درون میسوزم و دلم هرلحظه تورو میخواد اما نگران نباش باخیال و راحت بخواب..

کنارم بافاصله دراز کشید وحالا که میدونستم مرد خود داری هست و به حریمم احترام میذاره، بی قرار فاصله رو پر کردم و سرم رو روی بازوی عضله ایش گذاشتم…
لبخندی زد و روی موهامو بوسه ای زد و گفت:
_تا امشب منو دیونه نکنی کوتاه نمیای؟

همونطور که سرم رو زیر لبغش میبردم گفتم:
بی جنبه نباش دیگه ی بغل سادست
توی سکوت دوباره به موهام بوسه زد و موهامو نوازش کرد!
ازبچگی عادتم بود تا دستی برای نوازش میرفت توی موهام چشم هام به خوابی عمیق دعوت میشد و به قول بهار حکم داروی بی هوشی رو واسم داشت!

صبح که بیدار شدم هنوزم توی همون حالت توی بغل عماد بودم و عماد خواب بود!
با فکر اینکه الان دستش قطع اجباری شده ازش جدا شدم که صداشو شنیدم!
_کجا؟
_وای ترسیدم!
چشم هاشو باز کرد و بالبخند گفت:
_صبح بخیر جوجه؟!

اخم هامو توهم کشیدم وگفتم:
_صبح شماهم بخیر.. به من نگوجوجه!!
فکرکردم خوابی!
_مگه صدای خرخر تو میذاره بخوابم؟
چشم هامو گرد کردم و با تعجب گفتم:
_خُرخُر؟؟؟ من؟؟؟؟

باشیطنت زیر گردنم و باته ریشش یه کم قلقلکم داد وگفت:
_بله خود خودت!
ازم جدا شد و باحالتی جدی گفت:
_راست میگن زندگی مثل هندوانه ی دربسته میمونه ها!
خوب شد فهمیدم خرخر میکنی وگرنه میخواستم بگیرمت!

با اخم و دلخوری گفتم:
_خب نگیر.. کی گفته بگیری؟ بعدشم بگو دلتو زدم خرخر رو بهونه نکن چون جزئی از محالاته!
اونم یه جوری که انگار خیلی جدی بود جواب داد:
_توازکجا میدونی مگه بیداری که صداهارو بشنوی؟ تاصبح صدای قطار از خودت در میاوردی وکم کم داشتم نگرانت میشدم..

چندبارم بیدارت کردم یعنی اونم متوجه نشدی؟
داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم!
چشمام دیگه بیشتر از اون ممکن نبود گرد بشه چون محال بود کسی بیدارم کنه و یادم نیاد!

ازطرفی هم ناراحت شدم که حتی اگه حرفاش درست باشه، چقدر کارش زشت وچیپ بود که به روم میاورد!
_خب به فرض هم که درست گفته باشی و من هم بد خواب شده باشم اما خیلی کارقشنگی نیسن که به روی آدم بیاری!

_بحث یک عمر زندگیه گلاویژ خانوم، توی این موارد من شوخی ندارم باکسی!
بادلخوری و قهر از جام بلندم که هرچه زودتر برگردم خونه که بغلم کرد و باهمون جدیت گفت:
_کجا سوالو منو جواب بده

_میشه ولم کنی؟ سوالی نپرسیدی که جواب داشته باشه..
_پرسیدم اما تو حواست نبود انگار!
_خب باشه اول ولم کن بعد حرفاتو بزن!
_ببین میگم بچه ای گوش نمیکنی!
_آره توی این یک مورد هرگز بزرگ نمیشم و نخواهم شد!

_حالا چرا مثل بچه ها قهر کردی؟ ناراحت شدی؟
_من اگه عیب های تورو به روت بیارم ناراحت نمیشی؟
ابرویی بالا انداخت وگفت:
_من عیبی ندارم و ازاین بابت خیالم راحته! حالا هم اخم هاتو نکش توی هم چون کاملا سرکارت گذاشته بودم!

با حرص نگاهش کردم زد زیر خنده و گفت:
_باور کن راه نداشت اذیتت نکنم.. تموم شب داشتم بهت نگاه میکردم که اونقدر عمیق خوابیده بودی و منه بیچاره تو آتیش میسوختم!

_خیلی لوسی عماد.. سرصبحی کوفتم کردی الانم هروکر میخندی؟
به حرکت دوباره خوابوندم توی تخت و خودشم خیمه زد روم وگفت:
_خیلی معصوم میشی توخواب دلم نیومد دست بهت بزنم خب اذیت شدم حقت بود دیگه!

_باشه خب برو کنار ماشاالله دو کیلو که نیستی دارم خفه میشم!
_وزن بیشتری رو باید تحمل کنی بانووو!
باخجالت نگاهمو ازش گرفتم وگفتم:
_امروزشرکت نمیریم؟
چشم هاشو تو کاسه چرخوند و گفت:
_الان یواشکی ونامحسوس پیچوندی؟

_چه قضیه ای؟ خب سوال پرسیدم دیگه!
_نه امروز شرکت بی شرکت!
_چرا خب؟
_چون امروز جمعه ست
_آهان.. یادم نبود!
_تا حالا کسی سر صبحی لباتو خورده؟
به سرعت نور لپ هام گل انداخت و باخجالت گفتم:
_نخیر تابحال بجز شما کسی حتی دست من رو لمس هم نکرده چه برسه به این غلط ها!
_جدی؟ یعنی من اولین کسی هستم که از این غلط ها میکنم؟

فهمیدم چه نقشه ی شومی تو سرشه وبا یه حرکت ازجام پریدم که دوباره توبغلش اسیرم کرد وگفت:
_کجا وروجک؟ فرار؟؟؟
_اییی عماد سرصبحه دیونه نکن..!
بدون فوت وقت لب هامو به بازی گرفت و بهم اجازه ی هیچ دفعای رو نداد

بعداز ناهار بهار بهم زنگ زد و باکلی خجالت و من من کردن بخاطر دیشب و نیومدنش به معذرت خواهی کرد و گفت داره برمیگرده خونه!
گوشی رو که قطع کردم روبه عماد کردم وگفتم:
_من باید برگردم خونه! میشه واسم آژانس بگیری؟

_کجا؟ با این اوضاعت که مانتو هم همراهت نیست، میخوای با آژانس بری؟
_بهارتوراهه داره میاد خونه، نمیخوام بفهمه دیشب اینجا بودم!
اخم هاشو توهم کشید وگفت:

_بفهمه چی میشه؟ مگه کار خلافی کردی؟ پیش من بودی!
_نه عزیزم اما من دلم نمیخواد تا رابطه ی ما رسمی نشده، نگاه بهار به من عوض بشه!
اومد سمتم، دستم رو گرفت و با آرامش گفت:
_توکار اشتباهی نکردی گلاویژ جان.. اما اگه اینجوری راحت نیستی، باشه من به طور رسمی باخانوادت حرف میزنم..
باشنیدن اسم خانواده غم توی دلم نشست…
سرم رو پایین انداختم و تشکری کردم و گفتم:
_منو میرسونی خونه؟

دستشو زیر چونه ام گذاشت و مجبورم کرد توصورتش نگاه کردم..
_حالا چرا لپ هات گل انداخته؟
واسه اینکه بحث رو عوض کرده باشم لبخندی زدم و گفتم:
_مگه نباید اینجوری موقع ها خجالت کشید؟

خندید و گونه ام رو کشید و گفت:
_بیابرو آماده شو تا یه لقمه چپت نکردم بچه پررو!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش در اون جا استخدام بشه و در این بین فرصت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند

  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار نیست!   عمران صدایش را بالاتر می‌برد.   رگ‌های ورم‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی

          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی رابطه داشته که…! باورش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
34 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یگانه
یگانه
2 سال قبل

بزار پارت بعد و

سولومون
سولومون
2 سال قبل

امروز مدرسه بودم زنگ دوم معلم نداشتیم
رفتم بیرون و دستامو شستم هیچکس تو حیاط نبود بعد دیدم ی دختره سال پایینی گفت مثلا الان کلاس داریم لطف میکنین بیاین تو کلاس… منم با اعتماد بنفس خیلی بالا گفتم ما معلم نداریم….
بعد بگید اون چی گف 😐💔

سولومون
سولومون
2 سال قبل

گف من باتو نبودم با نازنین بودم😐💔 نازنینم با من تو دستشویی بود و پشت سر من بود ایق ضایعععع شدم برا همین حوصله رمان خواندن نداشتم…..

:)
:)
2 سال قبل
پاسخ به  سولومون

این بده !

شبدر
شبدر
2 سال قبل
پاسخ به  سولومون

سولوموننننن بالاخره ازت سوتی گرفتم
تو مگه نگفتی ۱۹ سالته پس چطوری مدرسه بودییییی!!!😁

عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون)
عشق مهراب ساواش آرمین و عشق سابق عماد (سولومون)
2 سال قبل
پاسخ به  شبدر

شبی جونم کلاس دوازدهمم من شهریور میشم ۱۹ الان ۱۸…
میشه بگی کجا سوتی دادم خب دیر رفتم مدرسه یعنی میگی من الکی گفتم؟😐🖤

:)
:)
2 سال قبل

عروس چقدر عنتره دوماد از اون بدترههههه کلیلیلیییییییی
هووو هووو هووو عروس چقد عنتره ایشاله مبارکش باید ، دوماد چقد بدتر ایشاله کوفتش بادددد هوووو لالای لاییییییی

اینم آهنگ امروز (مخصوص سلومونِ عزیزمون 😂)

:)
:)
2 سال قبل

😂😂😂

سولومون
سولومون
2 سال قبل
پاسخ به  :)

ماچ

:)
:)
2 سال قبل
پاسخ به  سولومون

داوشمی😂😘😘

Ana
Ana
2 سال قبل

کمه ک

سیتا
سیتا
2 سال قبل

عزیزم وقتی می‌خونیم همش گلاویژ میگه موهامو بوسه زد دستمو بوسه زد گردنمو بوسه زد همش وقتی میخونی ماچ و بوسه هست حال آدم بهم میخوره خووو

سیتا
سیتا
2 سال قبل

مگ نویسنده روزی چند پارت به تو میده فاطمه جان؟؟؟

سیتا
سیتا
2 سال قبل

خاک تو سر این نویسنده چ مرگشه خب این نویسنده بی‌شعور 😠😂😅

سیتا
سیتا
2 سال قبل

خب مگ نویسنده روزی چند پارت به تو میده فاطمه جان؟؟؟

بنی
بنی
2 سال قبل

اههههههه
این عماد هم بدتر از امیر علی
بی عرضه
سیتا جون راست میگه

بنی
بنی
2 سال قبل

اههههه
این عماد هم بدتر از امیر علی
بی عرضه

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

ی سوال گلاویژ چرا مادر پدر نداره؟

asma
asma
2 سال قبل

وای این محسن و کدوم خری این دم در اصلا چرا میاد ؟

asma
asma
2 سال قبل

خوب پس یه دست گریه باهاش باید بریم دوباره قراره ماجرا درست بشه

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

وایی خیلی خوب شد خواهشا پارت بعدی خواهش فاطمه

سیتا
سیتا
2 سال قبل

فاطمه جون تو لو خدا دیگه روزی دوتا پارت بزار ما دیگه طاقتمون کم شده تو لو خدا چی میشه دوتا پارت بزاری؟؟رمضون دیگه داره تموم میشه برات دعا میکنیم هااا تو لو خدا دو تا پارت بزار دیگه 🥺🥺🥺

سیتا
سیتا
2 سال قبل

این عماد چقدر بی‌شعوره همش ماچ و بوسه حالم آدم بهم میخوره از ماچ و بوسه اش 😬😂🤢

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل
پاسخ به  سیتا

تو چرا ناراحتی گلا باید ناراحت باشه نا تو که سیتا جان

سیتا
سیتا
2 سال قبل
پاسخ به  آذرخش

عزیزم وقتی می‌خونیم همش گلاویژ میگه موهامو بوسه زد دستمو بوسه زد گردنمو بوسه زد همش وقتی میخونی ماچ و بوسه هست حال آدم بهم میخوره خووو

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل
پاسخ به  سیتا

مطمئن باش اگه به صورت رسمی ازدواج کرده بودند عماد کم ترین جایی که ماچ می کرد همین لب و دست و گردن بود و گرنه تو که انتظار نداشتی عماد با این شرایط مه مه های گلاویژ را ماچ کنه

⁦(●__●)⁩
⁦(●__●)⁩
2 سال قبل

وااییییییی خیلییییی خوب بوددددد😂
پارتتتت بعدییییی پلییییییز

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل
پاسخ به  ⁦(●__●)⁩

اوهوم

دسته‌ها
34
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x